🍂
🔻 پل بعثت
شاهکار مهندسی جنگ ۳
💠 احداث پل بر روی رودخانه اروند در دستور کار فرماندهان جنگ قرار گرفت . از نظر مهندسی احداث پل بر روی رودخانه ای با شرایط و مشخصات اروند در حالت عادی نیاز به ماه ها وقت و مصالح انبوهی دارد.
اما پل مورد نظر فرماندهان جنگ باید در کمترین زمان ،در استتار و پوشش کامل و به دور از دید دشمنانی که هر روز با صدها پرواز شناسایی به وسیله هواپیماهای جاسوسی و دید کامل توسط ماهواره های جاسوسی در منطقه داشت و از همه مهمتر مقاوم در برابر بمباران و گلوله باران عراق باشد .
آستین های همت فرزندان ایران بزرگ برای خلق حماسه ای دیگر بالا رفت .
💠 کار باید با دقت و ظرافت خاصی انجام می شد، به گونه ای که از دید دشمنان مخفی باشد ، دراین کار رزمندگان باید با عوارض طبیعی و طبیعت خشن جغرافیایی دهانه خلیج فارس نیز به نوعی می جنگیدند.
طوفان های بزرگ این منطقه ،آتش پر حجم توپخانه و هواپیما های دشمن و... اما همه این موانع کوچکتر از اراده مقدس رزمندگان و مهندسین جنگ بود.
طراحی پل به این صورت بود که با انتقال حدود 5000 لوله فولادی 12متری با دهانه 1/42سانتی متری از لوله سازی اهواز و چینش آن ها از کف رودخانه تا بالای آب ، این کار به انجام برسد و پل ساخته شود.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 روزهای مقاومت
در خرمشهر
با عده ای از بچه ها در خرمشهر مستقر بودیم. برنامه به این صورت بود که هر روز صبح به نزدیکی مسجد می رفتیم و به محل هایی که میگفتند اعزام می شدیم. خرمشهر برق نداشت و آب و غذایمان را از مسجد میگرفتیم. معمولا غذای ظهر و شب برنج و خورشت و آن هم در نایلکس بود که به تعداد میگرفتیم.
یک شب هنگام خوردن شام که همه دور هم نشسته بودیم و در سینی گردی غذاها را ریخته و مشغول خوردن بودیم - چون روشنی و دید خوبی نبود - وسط شام خوردن ناگهان یکی از بچه ها گفت: «نخورید نخورید.» چراغ قوه قلمی کوچکی روشن شد و دیدیم یک گربه همراه ما در سینی مشغول خوردن غذاست که متوجه نشده بودیم. دیگر غذا گوارایمان نبود...
محسن پاکنژاد
از مدافعین خرمشهر
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 9⃣7⃣
خاطرات جبهه محمد ابراهیم
من با اولین وانت راهی شدم . هوا سرد بود و خورشید زورش به سوز و سرما نمی رسید. راننده ما رو رسوند به مخابرات . یعنی توی خیابان اصلی ایستاد و گفت ساعت نه همین جا منتظر تون هستم. دیر کنید رفتم. خود دانید. رفت و آمد توی خیابان تو اون وقت صبح خیلی کم بود . تک توک وانت های سپاه و یکی دو تا هم ماشین های عبوری . با بچه ها داشتیم می رفتیم سمت مخابرات که یه دفعه با صدای برخورد دوتا ماشین میخکوب شدیم . بله تصادف شده بود . یه وانت تویوتای سپاه با یه نیسان تصادف کردند . عجیب این بود که نیسانیه از فرعی أمد توی اصلی و ماشین سپاه هم که سرعت داشت با سپر جلو زد به بار بند نیسان .... نیسانیه قشنگ یه دور چرخید .... خدا رو شکر کسی آسیب ندید . جلو وانت سپاه چیزیش نشد . باربند نیسان کمی غُر شد . نه دعوایی شد و نه سر و صدایی . خیلی شیک و مجلسی دو تا راننده از هم خدا حافظی کردند و ختم به خیر شد . رفتیم دم مخابرات . هنوز آقایان نیامده بودند . به قول معروف کرکره رو بالا نیاورده بودند . مدتی کنار خیابان با بچه ها گپ زدیم . توی این فاصله یواش یواش رزمنده های دیگه ای هم آمدند برای تلفن کردن . وقتی شلوغ شد یکی اسامی بچه ها رو روی یه مقوا نوشت . هر چی با خودم کلنجار رفتم که به خونه زنگ بزنم ، نشد . دلم نیامد یا شاید جرئت نکردم زنگ بزنم . بی خیالِ تلفن شدم . رفتم یه بقالی پیدا کردم . شیر و کیکی خریدم و نشستم خوردم . تو دلم گفتم آقا جواد ، درسته؟ خدایی درسته بی صبحانه این ننه مرده ها رو آوردی برای تلفن زدن ؟ پس وجدانت کجا رفت ! داشتم توی خیالم آقا جواد رو محاکمه می کردم که وانت بعدی هم همراه با آقا جواد رسید . نگو بنده خدا برای همه ما نان و پنیر لقمه گرفته و یه فلاکس چای شیرین با لیوانهای پلاستیکی همراه آورده . از خودم لجم گرفت . دلم می خواست یه دونه پس گردنی به خودم بزنم. جلو رفتم سلام کردم. آقا جواد گفت به تعداد همه بچه ها لقمه هست. برو هر کسی که تلفن زده بفرستش بیاد اینجا لقمه شو بخوره . خودتم یه لقمه بردار . گفتم چشم . با پررویی یه لقمه چاق و چله برداشتم چپاندم به دهن مبارک و روانه شدم.
تندی رفتم تو مخابرات . رزمندگان اسلام همگی در انتظار تماس با موقعیت ننه بودند . کارکنان مخابرات هم در تلاش برای ارتباط دادن دلتنگان خانه و خانواده .... داخل مخابرات همهمه بود و هر کسی با رفیقش گپ می زد . یکی یکی بچه ها رو صدا کردم و گفتم بچه ها آقا جواد براتون صبحانه دبش و دو نبش آورده . تا سرد نشده برید بخورید .... یه جوری گفتم تا سرد نشده که بچه ها وسوسه بشن. مثلا آشی ، حلیمی توی ذهنشون بیاد ..... همچی خوشم آمده بود سرِ کارشون بگذارم .تو ذهنم تصور می کردم اون لحظه ای که به جای حلیمِ پر دارچین و روغن ، نان و پنیر باید سَق بزنن ....کیف می کردم که به راحتی سر ِکار گذاشتمشون . به آزادی گفتم اوهوی شکمو چرا وایستادی؟ بدو برو دیگه .... من نوبتت رو نگه میدارم . اصلا اگه صدایت کردند من جای تو با مامانی تو حرف میزنم . چه طوره کچل خان ..... آزادی که کلافه بود ، گفت فعلا حال و حوصله ندارم بهت جواب بدم . نوبتم رو نگه دار تا بیام . گفتم من خودم کار دارم . هنوز مونده نوبتت بشه . خدا حافظ . به بچه های دیگه هم گفتم . من رفتم . بعد هم با عجله بیرون آمدم و رفتم یه گوشه ای پشت درخت خودم رو قایم کردم تا عکس العمل رفقا رو بعد از گرفتن لقمه نان و پنیر ببینم ..... هر کی می آمد و به جای کاسه حلیم یا آش و عدسی یه لقمه کَت و گنده نان پنیر تو دستش میگذاشتند ، وا میرفت . بعضی ها به آقا جواد می گفتند بهزاد گفته حلیم آوردند .... از پشت درخت می دیدم آقا جواد هی سر تکان می ده و می خنده .... خلاصه بگم با این کارم حال همه رو گرفتم .... همچی که بچه ها دونه دونه لقمه هاشون رو گرفتند و با غُر برگشتند سمت مخابرات ، با احتیاط کامل از مخفیگاه بیرون آمدم و رفتم پیش آقا جواد ..... سلام کردم و خودم رو به اون راه زدم .... انگاری اتفاقی مثلا نیفتاده ... تا آقا جواد من رو دید با لبخند گفت خدا ذلیلت نکنه بچه .... این چه کاری بود کردی ؟ گفتم من به هیچ کس نگفتم حلیم آوردی . هر کی گفته چاخان کرده . گفت بچه جان این همه آدم دروغ می گن تو راست میگی؟ اگه دستشون بهت برسه هر بلایی هم که سرت بیارن حقته . من هم شاید آمدم کمکشون . برگشتم به آقا جواد گفتم اگه یکی بیاد بگه من گفتم حلیم ملیم آوردی ، حاضرم کتک بخورم . من فقط گفتم تا سرد نشده برید بخورید . همین ..خوب مگه چای شیرین نیاورده بودی؟ خوب منظورم همین بوده دیگه .... آقا جواد خنده اش گرفته بود . گفت ای جونور .... برو ، برو که خدا به دادت برسه ...
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🔴 با سلام و آرزوی قبولی طاعات
با عرض پوزش، امشب خاطرات مهدی طحانیان ارسال نخواهد شد .
✨✨✨ در طریق عشقبازی،
امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل
که با یاد تو خواهد مَرهمی...
#حافظ
@defae_moghadas
🍂
🍂
💢 پل بعثت
شاهکار مهندسی جنگ ۴
🤔 مشخصات رودخانه
پل بعثت بر روی رودخانه اروند احداث شده است.
لازم بود برای شروع و پایان این عمل مطمئن باشیم و بتوانیم بر روی رودخانه ای که دارای ویژگی های جزر و مد بلندی با اختلاف 3/5متر است،این امر را محقق سازیم .
برخی از کارهای طراحی مهندسی توسط مهندسین ستاد کربلا انجام شده بود ،ولی مشکل بستر رودخانه و مساله ایمنی طرح وجود داشت .
در ابتدای شروع کار متوجه شدیم که پیشروی آب از قسمت ساحل است ، که این موضوع ابهامات فراوانی در برابر مان قرار داد. مردد بودیم که شمع کوبی کنیم و پشت شمع کوبی ها لوله ها را بیندازیم یا... همچنین مطمئن نبودیم که بتوانیم با شیوه ای توجه دشمن را منحرف کنیم که مزاحم کار ما نشود و البته مشکلات دیگری از نظر فنی پیش رو بود که پاسخ روشنی برایرآن ها نداشتیم .
مشورت هایی با مسئولین ستاد کربلا انجام شد و قرار شد که روی سیستم شناوری کار کنیم .به جای این که لوله ها را به صورت خام در پشت شمع ها قرار دهیم ،لوله ها را شناور کنیم وبعد آن ها را غرق نماییم.اصل شناوری یک مساله بود که یک لوله به قطر 1/5متر و با وزن حدود 7 تن چگونه می توان آن را بر روی آب شناور نگه داشت در حالی که طوری سروته آن را ببندیم که به آسانی هم بار شود.
@defae_moghadas
🍂