eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!... تيغ بارد اگر آنجا كه بود جلوۀ دوست تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است‏ تشنه‌لب، جان به لب آب سپردن سهل است تشنۀ وصل كند ياد ز كوثر عجب است‏ تنِ بى‌سر عجبى نيست گر افتد روى خاک سرِ سرباز ره عشق به پيكر عجب است‏ @defae_moghadas 🍂
حقا که تو از سلاله فاطمه ای با خنده خود به درد ما خاتمه ایی زیباتر از این نام ندیدم به جهان سید علی الحسینی الخامنه ای سالروز آغاز ولایت امام خامنه ای مبارک @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 7⃣6⃣ خاطرات مهدی طحانیان در اردوگاه رمادی با یک نگاه به دوروبرم فهمیدم سرگرد بالاخره به آرزویش که تأسیس اردوگاه اطفال بود تا حدودی رسیده است. اسرایی که از رمادی و اردوگاه های دیگر جمع کرده بودند، از نظر عراقی ها زیر بیست سال سن داشتند. سرگرد لابد در این چند ماه تلاش کرده بود مقامات ارتش عراق را متقاعد کند طرحش برای تأسیس قاطع اطفال مهم و استراتژیک است. با تمام تلاش هایش باز هم نتوانسته بود اردوگاه اطفال راه بیاندازد، تعداد اسرای کم سن و سال کافی نبود و سه قاطع دیگر در رمادی مملو از اسرای شخصی و ارتشی بود. او فقط توانسته بود قاطع اطفال را در اردوگاه رمادی پایه ریزی کند، که خبرنگاران خارجی را مستقیم به همین قاطع بیاورد. عراقی ها فکر می کردند اسرای سن بالا به ما بچه های زیر بیست سال خط فکری می دهند که مثلا در مصاحبه با خبرنگارها چه حرف هایی علیه عراقیها بزنیم. در حالی که حقیقت چیز دیگری بود. بزرگترها و ریش سفیدهای ما حتی ما را به مدارا با عراقیها دعوت می کردند تا آتش تند ما را بخوابانند و ما بتوانیم متعادل رفتار کنیم. آنها برای ما دل می سوزاندند و حاضر نمی شدند به وسیله ما به هدفشان برسند. در اردوگاه عنبر بیشتر اوقات تنهایی می گشتم و سعی می کردم دوست صمیمی نداشته باشم چون تا خبرنگار می آمد و حرفی میزدم سریع می رفتند سراغ آدم هایی که بیشتر مرا کنار آنها دیده بودند و به سختی تنبیه شان می کردند. هر وقت بچه های ما در عملیاتی موفق می شدند، رادیو فارسی عراق چه الم شنگهای به راه می انداخت. با برنامه های هدایت شده و روانی سعی داشت احساسات مادران ایرانی را به سمت مسائل عاطفی سوق دهد تا شاید عواطف مادرانه شان سد راه فرزندانشان شود که به جبهه بیایند. یک بیت شعر بود که مرتب آن را در خلال حرفهایشان تکرار می کردند، آن شعر این بود: بس کنید... بس کنید فکر مادرهای دلواپس کنید! در اردوگاه رمادی شرایط تازه ای را تجربه کردم؛ گروهی شیطان پرست بودند و گروهی هم على اللهی. شیطان پرست‌ها به قرآن و ائمه اهانت می کردند. اعتقاد داشتند هر چه کثیف تر باشی پیش شیطان عزیزتر می‌شوی! آفتابه ها را سوراخ می کردند، شیلنگ دستشویی ها و لوله آفتابه ها را می بریدند تا نتوانیم طهارت بگیریم! اعتقاد داشتند شیطان داخل آفتابه گیر افتاده است، باید آفتابه را پاره کنند تا آزاد شود! سعی می کردند جاهای پاک را نجس کنند تا نشود نماز خواند. این افراد و علی اللهی ها اجازه داشتند به قاطع ما (اطفال) رفت و آمد کنند و زجرمان بدهند. عراقی ها ما را از بزرگترهایمان و کسانی که به خیال خودشان به ما خط فکری می‌دادند، جدا می کردند و کنار کسانی قرار می دادند که حتی تحمل کردنشان دشوار بود. ادامه در قسمت بعد.. @defae_moghadas 🍂
شهید حسن‌ باقری سرلشکر محسن‌ رضایی و سرلشکر غلام‌علی‌ رشید در حال بررسی زره‌پوش غنیمتی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 تاریخ شفایی مصاحبه حجت الاسلام دکتر عبدالله حاجی صادقی قسمت هشتم حقیقتاً ما باید به جوانمان سفارش کنیم که درباره دفاع مقدس، اگر تحلیلى هم مى خواهید بشنوید، از کسانى بشنوید که در خلق آن نقش داشتند. از امامى بشنوید که فرمود که ما در جنگ براى یک لحظه هم پشیمان نیستم. آنچه که در جنگ انجام دادیم درست همانى بوده است که باید انجام مى دادیم. حتى عدم موفقیتهاى ما هم وقتى نگاه مى کنیم، مى گوییم خدایا شکرت، ما را هدایت کردى! دفاع مقدس ما حقیقتا مصداق جهاد و دفاع در راه خدا بود و خدا آن را مدیریت کرد. این ایرادها را به خدا هم مى گیرند. به پیامبر هم مى گرفتند. در جنگ احد به پیامبر پیشنهاد کردند که برویم بیرون شهر پیامبر احترام گذاشت و قبول کرد و بعد انتقاد کردند! یا در بعضى از غزوات دیگر به تدابیرى که پیامبر مى فرمودند بعضى ها ایراد مى گرفتند. مگر به امیرالمؤمنین این ایرادها را نگرفتند؟ مگر على(ع) را از اوج پیروزى، به تن دادن به یک شکست مجبور نکردند؟ چه کسانى؟ کسانى که اهل درک مسائل ولایت نبودند! من مى خواهم این را عرض بکنم آن کسى که مى گوید ما در دفاع مقدس برادر کشى کردیم، شایسته است که دهن او پر از خاک شود! یا بعد از خرمشهر چه باید انجام مى شد، نمى فهمد! ما اگر در برابر این تجاوز وحشتناک مقاومت نمى کردیم، از انقلاب، از اسلام نابى که به وسیله این انقلاب شکل گرفته بود الان خبرى نبود، و حتى خود آنها الان نبودند! ببینید که کشورهاى دیگر به ما چگونه نگاه مى کنند. شکر و سپاس خدا را که الان وقتى نگاه مى کنیم به دنیا هیچ کشورى و هیچ امتى به عظمت و اقتدار کشور ما نرسیده اند و الان غبطه ما را مى خورند. ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۱۰۷ خاطرات جبهه محمد ابراهیم اتوبوس بیرون مقر آماده بود. هوا هنوز تاریک بود و خورشید داشت به زور نور خود را غلبه می داد به تاریکی شب. به سرعت آماده شدیم برای برگشت . اما دل ها اسیر خرمشهر ویران شده بود. خانه های خراب، دیوار های فرو ریخته و مردمی که جدای از وطن شده بودند ..... دشمنی که هنوز نعره می زد و مبارز می طلبید . هر چند فتح خرمشهر ادب‌ش کرده بود ولی با کمک دنیا می خواست کمر ما را خم کند... و مگر ما مرده باشیم .... با چشمانی اشک بار از بچه های بومی منطقه و خصوصا بحرالعلوم خداحافظی کردیم و با سلام و صلوات سوار اتوبوس شدیم . دیگه شادگانی و تهرانی معنا نداشت . با هم آموزش دیدیم ، با هم به پدافندی آمدیم . با هم گفتیم و خندیدیم و دعا خواندیم و گریه کردیم .... ما همه ایرانی بودیم .... برای ایران و اسلام و انقلاب کنار هم بودیم. توی این دو سه ماهه هیکل های ما نحیفتر از قبل شده بود .اما بی خوابی و کم خوراکی و بدو بدو ها ما را از سن واقعی مان بزرگتر کرده بود . روح های بزرگ در جثه های کوچک . آیت الکرسی را بلند بلند خواندیم و راهی شادگان شدیم ..... با حرکت اتوبوس به سمت شادگان ، دلم را در سنگرها و خاکریز و اسکله و گمرک خرمشهر جا گذاشتم . بوی باروت و سوت خمپاره و سنگرِ کوچک ، دعاهای دسته جمعی و نماز جماعت هایی که به وقت خوانده می شد .... بی خوابی ها و چشم دوختن به سمت دشمن و زیر لب ذکر گفتن .... آیا این چیزها هم در شهر وجود داشت؟ قربان صدقه هم رفتن و مخفیانه لباس رفقا را شستن ، جای هم نگهبانی دادن ..... شهر چی داشت که دلم به آن خوش باشد؟ نه درس ، نه مسجد و هیئت، هیچ کدام به من آرامشی که اینجا داشت را نمی داد. آرامش من توی سنگر و کنار بچه هایی بود که از دنیا کنده بودند و به فرمان امام از همه چیز خودشون گذشته بودند . سید جواد توی اتوبوس تا رسیدن به شادگان نوحه خوانی کرد . دلم برای خواندن سید تنگ شده بود . حالا در کنار هم بودیم .اما این بار برای برگشتن به تهران .... چقدر این دو سه ماهه زود گذشت . ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
 ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا