eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام تابستان ۱۳۶۹ از راه رسیده بود. علی فلاحیان، دیدارش با سید ابوترابی را برایم چنین تعریف کرد: - همه منتظر ورود هواپیمای حامل اسرا بودیم. هواپیما بر زمین نشست و در خروجی باز شد، اسرا از پله های هواپیما پایین آمدند. در سالن استقبال، من و مسئولان کشوری در انتظار ورود آقای ابوترابی بودیم. بعد از ورود سید به سالن اصلی، سیل خبرنگارها و عكاسها هجوم آوردند. سید در آغوش من و دیگر مسئولان جای گرفت. فرصت مناسبی بود تا صحت وسقم حرفهایت را بدانم. لحظه همراهی با او گفتم: سید! ملا صالح را که در استخبارات مترجم بود، میشناسی؟ سید با گشاده رویی گفت: بله کاملا میشناسم! خدماتش به اسرا خیلی زیاد بود. در واقع فرشته نجات و همدمی برای آنها در آن شرایط سخت و ترسناک بود. مختصری از رفتاری که با تو در دو سال گذشته شده بود، برایش گفتم و او از این ماجرا دلخور و متأسف شد. با این جواب خیالم راحت شد از این که نه تنها خیانت نکرده ای، بلکه نوری در تاریکی اسارت بچه ها در زندانهای رژیم بعثی بودی. چند روزی از آمدن اسرا گذشته بود که سید ابوترابی از طرف رهبر انقلاب به سمت نماینده ایشان در امور آزادگان تعیین شد. او در پی فرصتی بود که با رهبری دیداری داشته باشد و گزارشی از وضعیت اسیران دربند رژیم بعثی به ایشان بدهد. خیلی زود این دیدار رخ داد و سید به دیدار آقا رفت. او آنجا ضمن دیدار با آقا درباره من و خدماتم به اسرا به ایشان گزارشی داد و ایشان سفارش کرد که من تبرئه شوم. به دنبال این دستور، سید ابوترابی نامه شدیداللحنی برای دستگاه های امنیتی و اطلاعاتی نوشت و آنها هم من را از همه اتهامات تبرئه کردند. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 بنظر شما بهترین زیرنویس برای این تصویر چیست؟ نوشته های خود را برای ما بفرستید 👇 🆔 @Jahanimoghadam
چی می توان گفت از سختی جنگ و عطش تشنگی و رد قناسه ها #عملیات_رمضان 🍂
#عملیات_رمضان @defae_moghadas 🍂
❣ نور را از صبحگاهت می خریم عشق را ما از نگاهت می خریم مهربانی را همیشه صبح به صبح از میان دکه چشم سیاهت می خریم 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹
📸 نوجـوان و دفتر بعثی‌ ها ... گویا بعد از اسارت تعدادی از بعثی‌ها فرصتی پیدا شده تا دفتر حضور و غیاب‌شان را هم تورق ڪنند 😊 عکاس : سعید صادقی
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 8⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام چیزی از تبرئه ام نگذشته بود که باز با دیدن مأموران بار دیگر قلبم فروریخت. خانواده ام نگران شدند. نمی دانستم این بار به چه منظوری من را به تهران خواسته اند. آشوب در دلم افتاده بود. به تهران رسیدیم و به وزارتخانه رفتیم. ورودم را به آقای فلاحیان خبر دادند. داخل اتاق رفتم. علی فلاحیان با خنده و خوشحالی از من استقبال کرد و من را در آغوش گرفت. در حلقه بازوانش کمی آرام شدم، ولی هنوز جوابم را نگرفته بودم: - چه شده آقا شيخ؟ من را برای چه اینجا آورده اند؟ دستم را گرفت و کنارش نشستم: - چیزی نشده، نگران نباش! بعد از چند دقیقه استراحت و خوردن فنجانی چای، به مسئول دفترش گفت: - بگو آن شخص را بیاورند داخل. در باز شد و مردی را دستبند زده داخل اتاق آوردند. روبه رویمان ایستاد. سرش را به زیر انداخته بود. فلاحیان رو به من پرسید: - این را میشناسی؟ چند ثانیه با دقت به او نگاه کردم. خاطرة لو رفتنم در استخبارات بغداد که به شدت و تا سر حد مرگ شکنجه شده بودم، در ذهنم زنده شد: - آه! بله! اینجا چه کار می کند؟! فلاحیان گفت: - بعد از رفتنت از عراق و فهمیدن ماهیت اصلی ات، صدام که از این اتفاق عصبانی و آتش گرفته بود، به این شخص و چند نفر همراهش دستور ترور چند نفر از سران مملکت را می دهد که نام شما هم در آن فهرست بوده. با ناباوری به آن نامرد مزدور که باعث نابودی چندین تن از اسیران بی گناه شده بود، نگاه می کردم و سرم را با تأسف تکان می دادم و تکرار می کردم: ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين» . جاسوس را بردند و من مثل کسی که آبی سرد رویش ریخته باشند، مات و مبهوت به این جریان فکر می کردم. دلم آرام گرفته بود و باز هم به خاطر الطاف خدا در حق این بنده روسیاه، شکرش را به جا آوردم. فلاحیان اعترافهای آن جاسوس و صدای ضبط شده اش را ضمیمه پرونده ام کرد و به بایگانی اسناد فرستاد. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 "سد ثواب" من که از این اخلاص ها در خود نداشتم اما شیطنت کمی تا قسمتی😄، کارم شده بود شکار لحظه های خلوت مخلصین و در این اواخر و نیمه های شب، بعضی وقت ها شیطنت از حد می گذشت. یک پاسدار کم سنی و سالی داشتیم توی هویزه. داخل آن خانه های احداثی آستان قدس رضوی مستقر شده بودیم. شب ها زوجی نگهبانی می دادیم، بنده خدا اهل شوشتر بود، نیمه شب نگهبانی را رها کرده و رفته بود برای نماز شب، صبح گریبانش را گرفته و گفتم ترک پست کردی برای نماز شب؟😉 به التماس افتاد که 🙏 نگو نماز شب می خوانم، از فردا تو بخواب من تنهایی به جایت نگهبانی می دهم، عاقبت خودش طاقت نیاورد و آقا رحیم محسنی را واسطه کرد و آقا رحیم هم ما را متهم به سد ثواب کرد. عجب روزگاری بود.😅 @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 بنظر شما بهترین زیرنویس برای این تصویر چیست؟ نوشته های خود را برای ما بفرستید 👇 🆔 @Jahanimoghadam
یادش بخیر! عطر گل یخ هنوز که هنوزه وقتی واسه خرید عطر به مغازه‌ای میرم، اول تقاضای عطر گل یخ می کنم، چشمام رو می بندم و با تمام وجود بو می کنم و به عمق روزایی میرم که بچه‌ها فقط توان خرید همین عطر ارزون قیمت رو داشتن و بیشتر بچه ها همین بوی خوش رو میدادن و چقدر با دیدن اون مایع عطر که تو اون گرما یعنی یخ زده بود ذوق می کردن @defae_moghadas 🍂