eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
#عملیات_رمضان @defae_moghadas 🍂
❣ نور را از صبحگاهت می خریم عشق را ما از نگاهت می خریم مهربانی را همیشه صبح به صبح از میان دکه چشم سیاهت می خریم 🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹
📸 نوجـوان و دفتر بعثی‌ ها ... گویا بعد از اسارت تعدادی از بعثی‌ها فرصتی پیدا شده تا دفتر حضور و غیاب‌شان را هم تورق ڪنند 😊 عکاس : سعید صادقی
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 8⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام چیزی از تبرئه ام نگذشته بود که باز با دیدن مأموران بار دیگر قلبم فروریخت. خانواده ام نگران شدند. نمی دانستم این بار به چه منظوری من را به تهران خواسته اند. آشوب در دلم افتاده بود. به تهران رسیدیم و به وزارتخانه رفتیم. ورودم را به آقای فلاحیان خبر دادند. داخل اتاق رفتم. علی فلاحیان با خنده و خوشحالی از من استقبال کرد و من را در آغوش گرفت. در حلقه بازوانش کمی آرام شدم، ولی هنوز جوابم را نگرفته بودم: - چه شده آقا شيخ؟ من را برای چه اینجا آورده اند؟ دستم را گرفت و کنارش نشستم: - چیزی نشده، نگران نباش! بعد از چند دقیقه استراحت و خوردن فنجانی چای، به مسئول دفترش گفت: - بگو آن شخص را بیاورند داخل. در باز شد و مردی را دستبند زده داخل اتاق آوردند. روبه رویمان ایستاد. سرش را به زیر انداخته بود. فلاحیان رو به من پرسید: - این را میشناسی؟ چند ثانیه با دقت به او نگاه کردم. خاطرة لو رفتنم در استخبارات بغداد که به شدت و تا سر حد مرگ شکنجه شده بودم، در ذهنم زنده شد: - آه! بله! اینجا چه کار می کند؟! فلاحیان گفت: - بعد از رفتنت از عراق و فهمیدن ماهیت اصلی ات، صدام که از این اتفاق عصبانی و آتش گرفته بود، به این شخص و چند نفر همراهش دستور ترور چند نفر از سران مملکت را می دهد که نام شما هم در آن فهرست بوده. با ناباوری به آن نامرد مزدور که باعث نابودی چندین تن از اسیران بی گناه شده بود، نگاه می کردم و سرم را با تأسف تکان می دادم و تکرار می کردم: ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين» . جاسوس را بردند و من مثل کسی که آبی سرد رویش ریخته باشند، مات و مبهوت به این جریان فکر می کردم. دلم آرام گرفته بود و باز هم به خاطر الطاف خدا در حق این بنده روسیاه، شکرش را به جا آوردم. فلاحیان اعترافهای آن جاسوس و صدای ضبط شده اش را ضمیمه پرونده ام کرد و به بایگانی اسناد فرستاد. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 طنز جبهه 🔅 "سد ثواب" من که از این اخلاص ها در خود نداشتم اما شیطنت کمی تا قسمتی😄، کارم شده بود شکار لحظه های خلوت مخلصین و در این اواخر و نیمه های شب، بعضی وقت ها شیطنت از حد می گذشت. یک پاسدار کم سنی و سالی داشتیم توی هویزه. داخل آن خانه های احداثی آستان قدس رضوی مستقر شده بودیم. شب ها زوجی نگهبانی می دادیم، بنده خدا اهل شوشتر بود، نیمه شب نگهبانی را رها کرده و رفته بود برای نماز شب، صبح گریبانش را گرفته و گفتم ترک پست کردی برای نماز شب؟😉 به التماس افتاد که 🙏 نگو نماز شب می خوانم، از فردا تو بخواب من تنهایی به جایت نگهبانی می دهم، عاقبت خودش طاقت نیاورد و آقا رحیم محسنی را واسطه کرد و آقا رحیم هم ما را متهم به سد ثواب کرد. عجب روزگاری بود.😅 @defae_moghadas 🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 بنظر شما بهترین زیرنویس برای این تصویر چیست؟ نوشته های خود را برای ما بفرستید 👇 🆔 @Jahanimoghadam
یادش بخیر! عطر گل یخ هنوز که هنوزه وقتی واسه خرید عطر به مغازه‌ای میرم، اول تقاضای عطر گل یخ می کنم، چشمام رو می بندم و با تمام وجود بو می کنم و به عمق روزایی میرم که بچه‌ها فقط توان خرید همین عطر ارزون قیمت رو داشتن و بیشتر بچه ها همین بوی خوش رو میدادن و چقدر با دیدن اون مایع عطر که تو اون گرما یعنی یخ زده بود ذوق می کردن @defae_moghadas 🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 9⃣9⃣ 👈 بخش پنجم : محکومیت به اعدام از وقتی شنیده بودم که آقای ابوترابی برگشته، خیلی دلم می خواست او را ببینم. بعد از پیدا کردن نشانی محل سکونتش چند بار در آخر هفته به دیدارش رفتم. هر شب جمعه آزاده ها در حسینیه ای در خیابان فردوسی تهران گرد هم می آمدند. از خاطراتشان می گفتند و مشکلات آزاده های ضعیف تر را حل وفصل می کردند. در یکی از این دیدارها سید رو به من کرد و گفت: - میدانی بعد از رفتن تو چه اتفاقی افتاد؟ - نه والله! چه شده؟ سید تبسمی کرد و گفت: - چقدر خدا دوستت دارد! - مگر چه شده سید؟! ایشان لبخندی زد و گفت: - بعد از رفتنت نمیدانم چطوری خبر فعالیتت به نفع اسرا و لو رفتنت به صدام می رسد. صدام چنان آتشی گرفت و به جان افسرانش افتاد که در جلسه ای فریاد میزند: - این ملعون پیش شما و در دستتان بود، آن وقت او را به عنوان مترجم پیش من آوردید! کنارم می ایستد و مترجمم میشود و در دلش به من میخندد و به این راحتی از دستتان می پرد و برمی گردانید ایران؟! ظاهرا بعد آن جلسه، دو نفر از افسران خاطی را اعدام می کند. شب جمعه، نماز مغرب و عشا را که خواندیم، طبق معمول، من و آزادگان دیگر کنار سید ابوترابی نشسته بودیم و از حرف هایش فیض می بردیم. در انتهای حسینیه، مردی با سر بی مو و صورت اصلاح شده و صورت تکیده، نشسته بود و به سید نگاه می کرد. وقتی تقریبا همه رفتند و جز من و سید کسی نماند، آن شخص نزدیک آمد. دوزانو روبه روی سید نشست. سلام کرد و با احترام خم شد و دستش را بوسید: - آقا سید! من را میشناسی؟ سید با دقت نگاهش کرد. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
نامه سید ابوترابی در حمایت از ملاصالح و تبرئه ایشان از تمامی اتهامات
🍂 🔻 متن نامه سید ابوترابی بسمه تعالی. برادران گرامی با سلام و تحیت. و با آرزوی سلامتی و موفقیت شما عزیزان. در مورد برادر آزاده متعهد، آقای ملاصالح قاری، فرزند مهدی با کارت اسارت به شماره ۳۳۵۹ که در سال ۱۳۶۴ از اسارت رهایی یافتند. متأسفانه تا امروز به عنوان آزاده از طرف شما شناخته نشده اند. نمی دانم شما علم غیب دارید که ایشان خیانت کرده است و ما بی اطلاع هستیم؟! پیش از همه، بنده خودم از وضعیت ایشان اطلاع دارم. مطمئن باشید به حرمت خون پاک شهدا ایشان کم ترین خیانت و یا همکاری با بعثیان کافر نداشته، بلکه نهایت فداکاری و همکاری و همراهی را با برادران اسیر ما نموده است. بنده شخصا به جای همه از ایشان خجالت میکشم. آیا نیاز است مقام معظم رهبری با بزرگوار دیگری در این رابطه اقدام فرمایند که چندین نامه در این مورد تأثیر نداشته و... @defae_moghadas 🍂