eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 /۲۹ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• فصل چهارم: مقاومت در برابر متجاوز و شروع جنگ 🔅 موقع شروع رسمی جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ شما کجا بود و چه‌کار می‌کرد؟ من چند روز قبل از شروع جنگ، برای اردوي فرهنگی به همراه تعدادی از نيروهای جوان شهر اهواز راهی قم شدیم. در آنجا بعد از زيارت حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران به ديدار علماء و مراجع رفتيم و آن‌ها هم نصايحی را جهت پيشرفت کارمان مطرح کردند. دو روز از اقامت ما در قم گذشته بود که رادیو اعلام کرد امروز هواپيماهای عراقی پایگاه‌های هوايي چند استان و فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند. با شنیدن این خبر بلافاصله اردو تمام شد و همگی به اهواز برگشتيم. وقتی به منزل رسیدم، همسرم با ناراحتی گفت: عراقی ها با چند هواپيما فرودگاه اهواز را بمباران کرده‌اند. مادرم هم ناراحت و پريشان بود. سعی کردم به آن‌ها قوت قلب بدهم. لذا گفتم نگران نباشید اما خودم مضطرب بودم و برای کسب اطلاعات بیشتر با موتورگازی‌ام راهی مقر بسيج که در دبيرستان شريعتی بود، شدم و در آنجا تعدادی از دوستان مانند؛ عباس صمدی، اصغر گندم‌کار، رضا پیر زاده، جواد داغری و عده‌ای ديگر را دیدم که پیرامون اتفاق پیش‌آمده باهم حرف می‌زدند. بچه‌ها بعد از نماز مغرب و عشا در مسجد جزایری جمع شدند و يکي از بچه‌ها با صداي بلند اعلام کرد که قراره عده‌ای از طرف سپاه جهت حفاظت از شهر خرمشهر اعزام شوند، هر کس تمايل دارد به سپاه برود و ثبت‌نام کند. شب حدود هشتاد نفر از بچه‌هاي مسجد جزايري و حدود ۲۰۰ نفر از ساير مساجد دیگر جلوی سپاه در باغ معين جمع شدند تا اعزام شوند. روز بعد نیز شهید حسين علم‌الهدی سخنرانی غرايی کرد و با صدای مردانه‌ای که نشان از عزم و اراده راسخ او داشت، گفت: دوستان امروز واقعه کربلا به‌گونه‌ای دیگر تکرار شده است. یک‌طرف خميني، حسين زمان و یک‌طرف صدام يزيد زمان است. اينک حسين زمان شما را به ياری می‌طلبد. خبر آورده‌اند که نيروهای عراقی به سمت شهر بستان در حال حرکت هستند و شهر زير باران گلوله قرار دارد. هر کس مايل است برای دفاع از شهر راهی شود، از اسلحه‌خانه سپاه سلاح بگيرد و سوار اتوبوس‌ها شود تا به سمت بستان برويم. بچه‌ها در لبیک به ندای یاری طلبی حسین تکبیر فرستادند و مردمی که ما را نظاره می‌کردند نیز با دیدن شور و شعف پاسداران جوانی که مهیای دفاع از میهن شده بودند، تحت تأثیر قرار گرفته و همراه ما صلوات و تکبیر فرستادند. اسلحه‌های ما ام ۱ بود که حسابی گریس کاری شده بودند. آن شب به دلیل فراهم نشدن امکانات لازم برای حرکت استراحت کردیم و صبح حدود ساعت ۸ صبح با یک مینی‌بوس به سمت شهر بستان حرکت کردیم. هنوز به شهر نرسيده بوديم که ناگهان چند ميگ عراقي در ارتفاع پایین از بالاي سر ما عبور کردند و بمب‌هایشان را روی سرمان ریختند. يکي از بچه‌ها فرياد زد سريع پياده شويد. نفهميدم چه طور از مینی‌بوس پياده شديم و روي زمين ولو شديم. چند لحظه بعد باز هواپيماهاي عراقي برگشتند و باز با ارتفاع پايين ما را هدف قرار دادند. نکته جالب قضیه این بود که ما اسلحه‌های ام 1 و ژ 3 را به‌طرف هواپيماها گرفته بودیم و شليک می‌کردیم. اميد داشتيم با اين تيراندازي میگ‌های عراقی را ساقط کنيم. این رخداد نشان از این داشت که ما تقریباً سررشته‌ای از جنگ نداریم. البته من به دليل این‌که سربازي رفته بودم، کمي اصول نظامی سرم می‌شد ولي انداختن هواپيمای ميگ آن‌هم با ام 1 و ژ 3 از آن خيالات بود. بااین‌حال این تیراندازی ازلحاظ روانی برایمان خوب بود و قدری روحيه گرفتيم و احساس کرديم وارد نبرد شده ايم. بعد از نيم ساعتی که از رفتن هواپيماها گذشت، همگی بلند شديم و مجدداً سوار مینی‌بوس شديم و به‌طرف بستان حرکت کردیم. ظاهراً یکی از پاسداران به نام شهید بهروز غلامی (فرمانده تیپ 15 امام حسن ع) در هنگام ورود عراقی‌ها به خاک ایران به‌سوی آن‌ها تیراندازی کرده بود و دکتر بنی‌صدر به‌عنوان فرمانده کل قوا نسبت به این قضیه معترض شده و گفته بود که اگر شما پاسداران عراقی‌ها را تحریک نکنید، آن‌ها اقدامی علیه ما انجام نمی‌دهند! اما علی شمخانی- فرمانده سپاه استان خوزستان- در برابر اين اقدام بنی‌صدر محکم ايستاده بود و گفته بود که عراقی‌ها در حال ورود و پیشروی در خاک ایران بودند و شما انتظار داشتيد ما دست روي دست بگذاريم و به آن‌ها خوش‌آمد بگوييم. اتفاقاً کار بهروز غلامي کار خوبي بوده و در جهت دفاع از انقلاب و مبارزه با متجاوزين صورت گرفته است. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۳۰ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔅 حضور در جنگ پارتیزانی صدام در روزهای اول جنگ با تمام قوا حمله می‌کرد و در عوض نیروهای مدافع ایرانی چندان انسجام و سازمانی نداشتند یعنی ارتش فرماندهی درستی نداشت و سپاه پاسداران هم به‌عنوان یک نیروی نظامی مورد اعتنا نبود. همان‌طور که اشاره کردید، صورت دفاعی ما بیشتر به شکل شبیخون زدن یا انجام عملیات بسیار محدود با افراد معین بود. سید مجتبی مرعشی که همراه من بود می‌گوید در روز ۴ مهرماه ۱۳۵۹ به همراه تعدادی از دوستان - منصور معمار زاده، عبدالحسین شریف نیا، همایون هویزی، اصغر گندمکار، شهید علی غیوراصلی و جواد داغری و...- در مقر سپاه بودیم که خبر دادند تانک‌های عراقی از مرز شمال بستان عبور کرده و به تنگه چزابه رسیده‌اند و قصد دارند شهر مرزی بستان را اشغال نمایند. همه بچه‌ها لباس نظامی، فانسقه و کلاه آهنی پوشیده بودند و هرکدام یک قبضه اسلحه ژ ۳ خیلی کهنه که فقط برای دوره‌های آموزش سپاه بودند به همراه دو خشاب و چند گلوله اضافی تحویل گرفتیم. ۳ قبضه آرپی‌جی۷ و یک تیربار هم بود. بعد از ادای نماز ظهر و عصر و خوردن ناهار، محسن رضایی به‌عنوان مسئول اطلاعات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چنددقیقه‌ای در محوطه برای پاسداران صحبت کرد و از حمله عراق به مرزهای خرمشهر و بستان و غرب کشور خبر داد. سپس همه ما سوار یک دستگاه اتوبوس شرکت واحد شدیم و پس از یک ساعت و نیم و عبور از حمیدیه و سوسنگرد به شهر بستان رسیدیم و در مسجد شهر پیاده شدیم. در مسجد عادل اسدی نیا نماینده اهواز در مجلس شورای اسلامی چنددقیقه‌ای برای بچه‌ها سخنرانی کرد. آنگاه به‌طرف پل بستان حرکت کردیم. آن روز ما دو گروه شديم؛ يک گروه به‌فرماندهی جواد داغری که من هم در اين گروه بودم و گروه ديگر به‌فرماندهی بهروز غلامی راهی شدند. يادش به خیر! شب اول در يک منطقه‌ای نزديک بستان مستقر شديم تا وضعيت معلوم شود و صبح حرکت کنيم. آن شب تا صبح پشه‌ها چنان ما را نیش زدند که خواب را از چشم ما ربودند. ترس از عراقی‌ها که به ما حمله نکنند و سوز نيش پشه‌ها باهم جمع شده بودند و ما را از شب تا صبح اذيت کردند. بعد از نماز صبح خواب چشمانم را فراگرفت و چرتی زدم. ساعت ۹ صبح جواد داغری همه را جمع کرد و گفت برادران ماندن ما اینجا صلاح نيست و بايد همه به عقب برگرديم. چند ساعت بعد خبر رسيد عراق چزابه را گرفته و به سمت بستان در حرکت است تا آنجا را تصرف کند. همه ناراحت و پريشان بودند و به این فکر می‌کردند که اگر بستان اشغال شود، عراقی‌ها چه بلايی سر زن و بچه‌ها مردم می‌آورند! به‌طور حتم آن‌ها بعد از بستان راهی سوسنگرد، حمیدیه و اهواز می‌شدند. اولين بار بود که می‌شنیدم شهری از شهرهايمان به اشغال ارتش دشمن درمی‌آید. تصور این‌که پای دشمن به شهر يا روستايی از ما برسد غيرممکن بود. حال بد من، حال تمام بچه‌ها بود و مدام از جواد داغری می‌پرسیدند الآن تکليف ما چيست و چه بايد بکنيم؟ و او می‌گفت فعلاً آرام باشيد تا ببينيم وضعيت ما چه می‌شود. قبل از رسیدن به پل، جواد داغری تذکرات نظامی به بچه‌ها داد و گفت شما باید به سمت شمال رودخانه بروید و در کانال آنجا یک خط آتش درست کنید. البته تا دشمن به تیررس شما نرسیده، مخفی‌شده و مهمات خود را هدر ندهید. برادران ارتش در مدتی که شما دشمن را متوقف می‌کنید، پل بستان را منفجر می‌کنند تا تانک‌های عراقی نتوانند به‌راحتی به داخل بستان بیایند. پیش از انفجار پل به داخل شهر برگردید تا از این سمت رودخانه از شهر دفاع شود. پس‌ازاین تذکرات بچه‌ها از روی پل فلزی بستان عبور کردند و در یک کانال کشاورزی که حدود هشتاد سانتی‌متر عمق داشت به خط شدیم. سمت چپ پل یک پاسگاه ژاندارمری بود که در اتاقک نگهبانی بالای آن‌یک ارتشی با دوربین و بی‌سیم دیده‌بانی می‌کرد. نیروهای مهندسی و تخریب ارتش در حال بستن مواد منفجره به پایه‌های پل بودند. در ساحل شمالی رودخانه یک پوشش گیاهی وجود داشت و پس‌ازآن تا دوردست دشت صاف و شنی دیده می‌شد. کم‌کم تانک‌های عراقی دیده شدند که به‌آرامی در حال پیشروی به سمت بچه‌ها بودند. پنج دستگاه تانک که به‌موازات هم یک خط تشکیل داده جلوتر حرکت می‌کردند و پشت سر آن‌ها تعدادی نیروی پیاده عراقی در حال پیشروی بودند. به پانصد متری که رسیدند شروع به شلیک نمودند و اتاقک بالای پاسگاه اولین هدفی بود که آن را زدند و دیدبان ارتش به شهادت رسید. بعد تمام ساختمان‌هایی که قابلیت دیده‌بانی داشتند را هدف قرار دادند و شروع به پیشروی کردند. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔴 والفجر هشت ( ۳ ) در گفتگو با سردار احمد غلامپور ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 🔻 در مرحله دوم آنچه که برای ما خیلی مهم بود، متقاعد کردن فرماندهان لشکرها [نسبت به عملیات] بود. این مرحله از مرحله قبلی سخت‌تر بود چرا که اساس کار عملیات‌ها، لشکرها بودند. جلسه با فرماندهان برگزار شد و بر حسب اتفاق بخشی از فرماندهان که فرمانده‌های لشکرهای خط شکنمان بودند مانند ۱۴ امام حسین(ع)، ۸ نجف اشرف و ۲۷ محمدرسول الله(ص) با شدت مخالفت کردند و گفتند خط شکسته نمی‌شود. آقامحسن یا باید به این ها دستور می‌داد که در اخلاقش نبود یا باید فکر دیگری می‌کرد و این لشکرها را کنار می گذاشت و پس از لشکرهای خط شکن وارد عمل می‌کرد.  🔻 محور ام الرصاص که قرارگاه آقاعزیز به آنجا مامور بود و هور چه شد؟  آقای رضایی تدبیری کردند و قرارگاه‌ای به نام حنین را با ۲ هدف در هور تاسیس کردند که اگر در اروند موفق نشدیم در آنجا وارد عمل شویم و هدف مهم‌تر فریب دشمن بود به طوری که نه تنها دشمن بلکه خودی‌ها نیز غافلگیر بشوند. لذا حدود ۱۵۰۰ دستگاه ماشین آلات مهندسی در اختیار قرارگاه حنین گذاشته شد و به صورت آشکارا شروع به انجام کارهای مهندسی جهت اجرای عملیات کردند. در منطقه والفجر۸ نیز قوانین سختی را برای رعایت مسائل حفاظتی برای یگان‌ها مقرر کردیم.  پس از بحث‌هایی که صورت گرفت، قرارگاه قدس به فرماندهی عزیزجعفری جهت انجام تک پشتیبانی به ام الرصاص مامور شد. قرارگاه کربلا مامور به انجام عملیات در محدوده فاو تا اسکله چهار چراغ به سمت کارخانه نمک شد و قرارگاه نوح به فرماندهی سردار علایی عقبه ما و پاکسازی شبه جزیره فاو تا دهانه اروند را ماموریت داشت.  تیپ ۱۰ سیدالشهدا و ۱۸ الغدیر زیرنظر قرارگاه قدس و تیپ ۳۳ المهدی، لشکر ۴۱ ثارالله و لشکر ۱۹ فجر با قرارگاه نوح وارد عمل می‌شدند. لشکرهای ۷ ولیعصر(عج)، ۲۵ کربلا، ۵ نصر، ۳۱ عاشورا و تیپ ۴۴ قمر بنی هاشم در قرارگاه کربلا خط شکن و ۸ نجف، ۱۴ امام حسین(ع)، ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) و ۲۷ محمدرسول الله(ص) پس از شکستن خط در موج دوم وارد عمل می شدند. ضمن اینکه در عملیات والفجر ۸، برای اولین بار عبور لشکر از لشکر را طرح ریزی کرده بودیم که در کربلای ۵ عبور قرارگاه از قرارگاه را هم تجربه کردیم.  در بحث‌های ابتدایی آقای رضایی تاکید بر حمله از خسروآباد تا دهانه اروند را داشت که در این باره زیاد بحث شد تا اینکه وی متقاعد شد تا محدود به فاو بشود تا توانمان تنها صرف شکستن خط نشود و در نگهداری خط دچار مشکل نشویم. این نکته را هم باید گفت که پس از تصویب طرح توسط فرمانده عالی جنگ، همه‌ی فرماندهان پای کار آمدند و مشارکت فعالی داشتند.  ✦━•··‏​‏​​‏•✦❁🍃❁✦•‏​‏··•​​‏━✦ ادامه در قسمت بعد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 /۳۱ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• من صدای محمود احمدی را می‌شنیدم که فرياد می‌زد همه سريع عقب‌نشینی کنيد. می‌خواهیم پل را منفجر کنيم تا راه آمدن عراقی‌ها بسته شود. چند دقیقه بعد او با کمک چند نفر از ارتشی‌ها و بچه‌های پاسدار زير پل رفتند و بعد از بستن ديناميت به پایه‌های پل، بلافاصله بالا آمدند و در عرض چند دقيقه صدای انفجار مهيبی بلند شد و پل فروریخت و خيالمان از بابت پيشروی عراقی‌ها از طريق پل راحت شد. خيلی صحنه تلخ و غم‌انگیزی بود. هنوز هم از به یادآوردن آن صحنه متأثر می‌شوم. در عرض چند دقیقه همه‌چیز در حال تخریب بود و نیروهای عراقی بی‌رحمانه شلیک می‌کردند و به جلو می‌آمدند. درحالی‌که طول پل را با تمام توان دويده بودم، يکی از بچه‌های آبادان را ديدم که در انتهای پل روی زمين افتاده و غرق در خون به شهادت رسيده است. من، محمد جمال پور و صادق محمد پور باهم وارد شهر بستان شديم و در خیابان‌ها و کوچه‌ها دوری زديم تا کسی زخمی نمانده باشد و گير عراقی‌ها بيفتد. (بعداً شنیدم که محمد بلالی، فرمانده گردان، به همراه گروه اش که از کردستان آمده بودند، برای شناسايی منطقه‌ای رفته بود که به هنگام بازگشت به عقب با ماشين ديگری تصادف می‌کند و قطع نخاع می‌شود. فرمانده جوان و شجاعی بود و بعدازاین اتفاق حسين کلاه‌کج به‌جای او فرماندهی نيروهايش را بر عهده گفت و وارد عمليات شد.) وقتی به ۲۰۰ متری بچه‌ها رسیدند، آرپی‌جی زن‌ها با موشک‌های محدودی که داشتند چند گلوله به سمت تانک‌ها شلیک و مابقی بچه‌ها هم با تفنگ و تیربار عراقی‌ها را مورد هدف قرار دادند. در این هنگام صدای انفجار مهیبی آمد. یک فروند هواپیمای ایرانی به تانک‌های عراقی حمله کرد و بعد از فرونشستن آتش و دود تعداد زیادی از تانک‌ها مورد اصابت قرار گرفته بودند. پاسداران بعد از اتمام مهمات یکی‌یکی از روی پل به عقب رفتند و پس از عبور آخرین نفر، پل با صدای مهیبی منفجر شد. پل فقط از ناحیه ستون‌ها تخریب شده بود و بدنه آن به‌صورت سالم به کف افتاد. تانک‌ها و نیروهای عراقی تا ده متری کانال آمدند و سپس به عقب برگشتند و در فاصله پنجاه متری ایستادند. یک نفر با لباس محلی درون قایق کنار آب نشست و شروع به پارو زدن کرد که به سمت شمالی رودخانه محل استقرار عراقی‌ها برود. احتمالاً از ستون پنجم یا خبرچین دشمن بود که آخرین خبرهای نیروهای ما را برای عراقی‌ها می‌برد. من که آن موقع خیلی جوان بودم، از لای بوته‌ها برخاستم و اسلحه خود را به‌طرف او گرفتم و با اشاره دست او را به سمت خود فراخواندم. مرد که خیلی ترسیده بود و انتظار حضور کسی را نداشت با قایق به سمت من آمد. قبل از انفجار پل نتوانسته بودم به این سمت بیایم. منتهی‌الیه قایق نشستم و درحالی‌که اسلحه‌ام را به‌طرف مرد بومی گرفته بودم از او خواستم تا حرکت کند و قایق را به ساحل جنوبی رودخانه ببرد. برای فریب به مرد گفتم: تعداد دیگری از بچه‌ها کمین کرده‌اند! آن‌ها را هم دیدی به این‌طرف بیاور و به‌تدریج از او فاصله گرفتم و به روی جاده رفتم. وقتی دیگر نسبت به مرد دیدی نداشتم برگشتم و راه افتادم هیچ‌کس دیده نمی‌شد و شهر کاملاً تخلیه شده بود. هوا در حال تاریک شدن بود که یک جیپ از سمت سوسنگرد به طرفم آمد و گفت من آمده‌ام تا اگر کسی باقی‌مانده او را ببرم. تو کسی را ندیدی؟ گفتم: نه. من آخرین نفر هستم. مرا سوار کرد و به سوسنگرد برد. بین راه متوجه شدم که سر تفنگم مثل یک گلدان باز شده است. معلوم نبود که گلوله‌ای از طرف مقابل به آن اصابت کرده یا در اثر تیراندازی و گرم شدن این‌گونه از هم شکافته است. با سرووضع آشفته و ژولیده به نمازخانه سپاه سوسنگرد رفتم. چند نفر نشسته بودند که از سرووضعم و شکل اسلحه‌ام تعجب کردند. خیلی خسته بودم پس از شستن دست و رویم و خواندن نماز در نمازخانه خوابم برد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 /۳۲ حاج صادق آهنگران نوشته: دکتر بهداروند •┈••✾❀🔹❀✾••┈• 🔻عقب‌نشینی از بستان با چشمان گریان با پیشنهاد و فرماندهی شهید جواد داغری که جوانی شجاع و دلاور بود، به همراه تعدادی از دوستان سپاه ساعت یازده صبح با یک ماشین لند کروز به سمت خط مقدم جنگ به راه افتادیم. هیچ‌کدام به‌درستی نمی‌دانستیم که عراقی‌ها تا کجا پیش‌آمده‌اند. به‌یک‌باره صدای گلوله‌های تیربار بعثی‌ها خاک زیادی را به سر و روی ما پاشید و به همه فهماند که فاصله چندانی با دشمن نداریم. وقتی به نزدیکی‌های محور تانک‌های عراقی رسيديم، جواد گفت خوب نگاه کنيد ببينيد تانک‌ها به سمت بستان شليک می‌کنند. محمد پرسید: چرا؟ جواد گفت: چون قصد تصرف شهر را دارند. ما در شهر بستان به دو گروه تقسيم شديم و در اطراف شهر موضع گرفتيم. من با دوستانی چون محمود احمدی (فرمانده محور بستان)، [شهید جمال] دهشور، نادر اسدی نيا، جواد داغری، صادق محمد پور، محمد جمال پور و عده‌ای ديگر باهم بوديم. چند ساعت بعد عراقی‌ها آن‌قدر به ما نزديک شده بودند که به‌خوبی آن‌ها و تانک‌هايشان را می‌دیدیم که چگونه سرمست و مغرور در حال جلو آمدن بودند. ما در محور تپه‌های الله‌اکبر در آن‌طرف رودخانه مستقر آماده درگيری بوديم. وقتی به نزدیکی تانک‌ها رسیدیم، محمد جمال پور چفيه اش را دور اسلحه‌اش پيچيد و آن را بالا برد و شروع به تکان دادن کرد که یک‌مرتبه سيل گلوله به سمتمان شليک شد. عراقی‌ها فهميدند که ما ايرانی هستيم و تا نزديکی آن‌ها هم نفوذ کرده‌ایم. با این اقدام محمد درگیری ما با دشمن بعثی آغاز شد و به دلیل شدت آتش آن‌ها دوستان ما یکی پس از دیگری زخمی و مجروح می‌شدند که بهروز غلامی یکی از آنان بود که بچه‌ها با زحمت فراوان او را کشان‌کشان از مهلکه دور کردند و به عقب بردند. قبلاً اشاره کردم که ما از پل روی رودخانه گذشتیم و وارد کانالی شديم که تانک‌های عراقی از روبرويمان به سمت ما می‌آمدند. ابتدا به جمال پور گفتم احتمالاً اين تانک‌ها، تانک‌های ارتش خودمان هستند اما او گفت تانک‌های عراقی هستند و شباهتی به تانک‌های ارتش خودمان ندارند. وقتی نزدیک‌تر شدند، شک ما به یقین تبدیل شد و برای در امان ماندن از شلیک آن‌ها تلاش کردیم تا جایی پنهان شویم. وقتی تانک‌ها به‌طور هم‌زمان شروع به شلیک نمودند، زمین زیر پایمان شروع به لرزیدن کرد و ترس و واهمه عجیبی بر وجود ما مستولی شد و سبب گردید تا عده‌ای از سربازان خودی از صحنه نبرد عقب‌نشینی کنند که در میان آنان استوار ارتشی با لهجه خاصی فریاد می‌زد؛ وضع خرابه! فرار کنید! از سمت چپمان هم چند جيپ ارتشی به‌سرعت در حال عقب‌نشینی بودند. چند ساعت بعد ناگهان خبر رسيد که عقب‌نشینی کنيد. چون فانتوم های ايرانی می‌خواهند شهر بستان را بمباران کنند. با دستور فرمانده بلافاصله با قایق‌هایی که از قبل آنجا بود از بستان به‌طرف سوسنگرد عقب‌نشینی کردیم. 🔻چرا از بستان عقب‌نشینی کردید؟ اگر بخواهم خلاصه بگویم، هم امکانات نظامی ما ضعیف و هم فشار نظامی دشمن زیاد بود. البته تجربه چندانی در جنگیدن هم نداشتیم. در بستان فاصله ما با تانک‌های عراقی دویست متر بود. یک‌مرتبه تانک‌ها به سمت ما تيراندازی کردند و هرلحظه امکان داشت شهيد يا اسير شويم. به‌ناچار با سرعت به‌طرف پل رفتيم تا در کنار شهر بستان مستقر شويم. حوالی ظهر شايعه شد که همه از بستان عقب‌نشینی کرده‌اند چون هواپيماهای جنگی می‌خواهند آنجا را بمباران کنند. البته بعدها شنيدم در جريان خرمشهر هم همين شايعه پخش شده بود که همه از شهر بيرون بروند تا هواپيماهای عراقی خرمشهر و نواحی اطراف آن را بمباران نمايند. احتمالاً شایعه دشمن یا ستون پنجم آن‌ها بود. نمی‌دانم اين شايعه حاصل توطئه چه کسانی بود ولی خيلی روی روحيه ما اثر منفی گذاشت. به‌هرحال با شنيدن اين خبر عده‌ای در حال عقب‌نشینی از پل بودند که ديدم چند شهيد را به عقب می‌آورند که در شروع درگيری به شهادت رسيده بودند. درحالی‌که داشتم از پل عقب می‌آمدم ديدم عده‌ای هم سوار قايق شدند و از طريق رودخانه عقب می‌آیند. ناگهان شليک خمپاره‌ها شروع شد و چند قايق وسط رودخانه غرق و سرنشينان آن‌ها شهيد و در آب غوطه‌ور شدند. چندساعتی در بستان مانديم که محمود احمدی و جواد داغری اعلام کردند اصلاً جای ماندن نيست و بايد عقب‌نشینی کنيم. به‌ناچار همگی آماده شدیم تا از بستان بیرون برویم. به‌هرحال چون پل منفجر شده بود حالا ديگر نمی‌توانستیم به سمت بستان برويم و به‌اجبار به سمت سوسنگرد رفتيم و شهر بستان به همين سادگی سقوط کرد. •┈••✾❀🔹❀✾••┈• همراه باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂