eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 - ۲۶ 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ 🔅 آسایشگاه تبدیل به دستشویی شده بود. هم زندگی می کردیم و هم رفع حاجت. آنها کاری کرده بودند که حیا و شرم از بین رفته بود. اسرا با همدیگر انس گرفته بودند تا بتوانند در شرایط سخت و غیر انسانی زندان های مخوف عراق، دوام بیاورند. همه دریافته بودیم که در آن مکان باید همدیگر را تحمل کنیم و به درد هم برسیم. با اعتراض اسرا به فرمانده اردوگاه، قرار شد یک سطل آب برای هر آسایشگاه و برای ۱۶ ساعتی که در داخل بودیم، تهیه کنند. یک سطل زباله بزرگ هم که هنوز مقداری زباله داخل آن بود، پر از آب کرده، به آسایشگاه ما آوردند. هر گاه اسرا شلوغ می کردند و یا اعتراضی داشتند، عراقیها در آب مواد شوینده می ریختند تا همه اسهال بگیرند و مریض شوند و یا جیره آب را آن قدر کم می کردند تا همواره درگیر خودمان باشیم. مشکل دستشویی را هم این گونه حل کردند که روزانه فقط یکبار و بعد از انتظاری سه ساعته در صف، می توانستیم از دستشویی استفاده کنیم؛ چون در آسایشگاه ها را می بستند و کسی نمی توانست بیرون برود؛ به همین دلیل و برای حل این مشکل، هر شب برای هر ۱۰نفر، یک حلب روغن پنج کیلویی برای رفع حاجت شبانه و در جلو چشمان هم تهیه کردند. برای هر ۱۰نفر هم که گروه خوانده می شدند، یک تشت آلومینیومی برای گرفتن و خوردن غذا اختصاص دادند. ساعت ۱۰:۰۰ ، ۱۴:۰۰ و۱۶:۰۰ از هر آسایشگاه، تعداد ۱۶ سینی بزرگ برای آوردن غذا از بیرون حاضر می شدند و ما نوبتی ظرف دستشویی را تخلیه و با تشتها غذا می گرفتیم. برای هر ۱۰نفر در هر وعده، یک ملاقه یک و نیم لیتری عدس می‌دادند. ظهرها نیز نیم بیل برنج و نیم ملاقه کوچک آب کلم یا بادمجان سیاه به عنوان خورشت می‌دادند و شام عبارت بود از ۱۰ تکه کوچک گوشت و نیم ملاقه آب همان گوشت که داخل آن هیچ چیز دیگری نمی ریختند. این گوشت‌ها که تاریخ تولید آن روی جعبه هایشان نوشته شده بود، به سال های حدود ۱۹۶۵ میلادی برمی گشت و سالها در یخچال نگهداری شده بود. بعد از حدود شش ماه، در وعده صبحانه به ما چای هم می دادند که یک لیوان برای پنج نفر بود و ما هم به نوبت هر پنج روز یک لیوان می خوردیم. روزهای اول یک عدد نان شبیه نان ساندویچی کوچک به ما میدادند که شبها به وسیله چهار نفر و با پتو از پشت کامیون تخلیه و در آسایشگاه پخش می شد. مقدار سهمیه نان بعدها به یک و نیم عدد افزایش یافت. لازم به یادآوری است که ما اسرای مفقودالاثر بودیم و دولت عراق از سال ۱۳۶۵، آمار اسرا را در اختیار صلیب سرخ جهانی قرار نداده بود. آنان این کار را برای تضعیف روحیه ایرانی ها و فشار بر دولت ایران انجام می دادند و صلیب سرخ فقط به اسرای قبل از ۱۳۶۵ دسترسی داشت که تا حدودی به وضعیت آنها رسیدگی می شد. آنان امکان نامه نگاری داشتند و به وضعیت بهداشتی و رفاهی آنان رسیدگی می شد؛ حتی به شکایت اسرا نیز رسیدگی می‌شد. نگهبانان آن اردوگاه ها نمی توانستند مانند نگهبانان ما آزادی عمل داشته باشند و بی دلیل اسرا را آزار و اذیت کنند. امکانات صوتی و تصویری و نوشت افزار و کلاس های آموزشی مانند زبان و غیره برای اسرای ثبت نام شده فراهم بود و به طور نسبی وضعیت زیستی آنان از ما بهتر بود. عراقیها از وضعیت ما سوء استفاده می کردند و هر چه می خواستند می کردند و اگر کسی هم کشته می‌شد، عراقی ها چندان اهمیت نمی دادند. در اواخر دوران اسارت به ما لباسهای زرد رنگی که با حرف لاتین بزرگ [ p.o.w ] بر آنها نقش بسته بود . برای مشخص شدن زندانیان جنگی - دادند. در عراق یک گورستان برای اسرای ایرانی در نظر گرفته بودند و آنهایی را که در اثر کتک، شکنجه، بیماری و سوء تغذیه به شهادت می رسیدند، غریبانه در آن محل به خاک می سپردند و مشخصات و محل دفنشان برای ما نامعلوم می ماند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مسجد یکی، مناره یکی و اذان یکی‌ست قبله یکی، کتاب یکی، آرمان یکی‌ست ما را به گرد کعبه طوافی‌ست مشترک یعنی قرار و مقصد این کاروان یکی‌ست http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 امام و دفاع مقدس ┄┅═✼✿‍✵🦋✵✿‍✼═┅┄ 🔅 فکر پیروزی ظاهری نباشید محمد حسین جلالی ‏‏   یادم می آید در عملیات بدر که عملیات واقعاً سختی بود، من در قرارگاه‏‎ ‎‏که حدود هفت یا هشت کیلومتر از لبه جلویی خط فاصله داشت، ایستاده بودم‏‎ ‎‏و وظیفه پشتیبانی بوسیله هلی کوپتر از عملیات سپاه را عهده دار بودم. برادران‏‎ ‎‏حسنی سعدی، صیاد شیرازی و محسن رضایی فرماندهی کل عملیات را‏‎ ‎‏عهده دار بودند. برای لحظه ای از قرارگاه بیرون آمدم. عراقی ها گلوله های‏‎ ‎‏توپ اتریشی را در حجم بسیار بالایی پرتاب می کردند که چون شب بود،‏‎ ‎‏مسیر گلوله ها به راحتی قابل رؤیت بود و از شدت پرتاب و انفجار گلوله ها،‏‎ ‎‏زمین زیر پای آدم می لرزید. در آنجا شهدای بسیار تقدیم کردیم.‏ ‏‏   مساله عمده این است که با توجه به سختی عملیات و کثرت تعداد شهدا‏‎ ‎‏وقتی مراتب خدمت حضرت امام عرض شد، آن بزرگوار از طریق حاج سید‏‎ ‎‏احمد آقا و توسط برادر رضایی پیام مهمی برای رزمندگان صادر کردند. در‏‎ ‎‏آن پیام مطرح فرموده بودند که شما به فکر پیروزی ظاهری نباشید، مهم انجام‏‎ ‎‏وظیفه برای اسلام است. شما که در حد توان خود تلاش می کنید، در حقیقت‏‎ ‎‏پیروزید. چون در راه اسلام و در دفاع از اسلام می جنگید، در هر حال‏‎ ‎‏پیروزی با شماست. این پیام سراسر معنویت در آن موقع حساس، چنان اثری‏‎ ‎‏داشت که گویی رزمندگان حضور حضرت امام را در جبهه ها احساس‏‎ ‎‏می کردند و خلاصه در ارتقای روحیه بچه ها اثر فوق العاده ای داشت. ‏ ‏‏ در عملیات خیبر هم همین طور بود. و حضور معنوی امام در صحنه های‏‎ ‎نبرد کاملاً محسوس بود. در آن عملیات حضرت امام به خود من فرمودند که‏‎ ‎‏من می خواهم این عملیات به درستی به انجام برسد. برکت روح بزرگ امام و‏‎ ‎‏اقدامات اساسی آن ابرمرد تاریخ و برداشت آن حضرت از اسلام و انتقال این‏‎ ‎‏برداشت معنوی به امت مسلمان و رزمندگان اسلام را می توان بزرگترین عامل‏‎ ‎‏پیروزیهای سپاه اسلام دانست.‏ ‏‎ ‏┄┅═✼✿‍✵🦋✵✿‍✼═┅┄ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گفتگو با امیر حسنی سعدی( ۱۲ ) فرمانده وقت لشکر ۹۲ زرهی موضوع: بازدارندگی در شروع جنگ ━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ هنگامی که به پاسدارخانه رفتیم، چراغهای پادگان خاموش بود و کسی جرئت نمی کرد آنها را روشن کند. وحشتی در دل مردم گذاشته بودند که مثلا اگر چراغ را روشن کنید، دشمن می بیند و هواپیماهای عراقی در شب، حتی شماره خودروها را نیز می خوانند! درودیان: عمیدی فرمانده تیپ بود؟ حسنی سعدی: بله. جلوی پاسدارخانه ایستاده بودم که دیدم یک وانت شورلت شخصی آمد و جلوی پاسدارخانه ایستاد. نخست، چراغ‌هایش روشن شد. سپس، یک نفر را از داخل آن پایین آوردند و بالای کاپوت ماشین بردند، یکی از بچه های کمیته گفت: «آقایان ایشان سرهنگ فرزانه، فرمانده لشکر، هستند که تاکنون، زندان بوده اند، حالا تبرئه شده اند و برگشته اند و می خواهند با لشکر همکاری کنند، ما ایشان را معرفی می کنیم تا با لشکر همکاری کند». رشید: فرمانده لشکر ۸۱؟ حسنی سعدی: خیر، فرمانده لشکر ۹۲. می خواهم این را بگویم که لشکر ۹۲ به این عظمت (که آن زمان، عراق از نام آن لشکر وحشت داشت در آغاز جنگ فرمانده نداشت. رشید: وقتی جنگ آغاز شد، یک نفر کرد فرمانده اش بود. حسنی سعدی: بله سرهنگ ملک نژاد. وقتی من در لشکر ۸۱ بودم، او هم فرمانده گردان سوار زرهی در لشکر ۸۱ بود. پس از دستگیری فرمانده لشکر، سرهنگ ملک نژاد را به عنوان سرپرست لشکر منصوب کردند. البته، وی مرد صادقی بود. به جای فرماندهان تیپ‌های ۲ و ۳ زرهی لشکر نیز، یک سرگرد با رسته مخابرات منصوب شده بود. سرگرد مخابرات صفری تیپ ۳، سرگرد مخابرات مظاهری تیپ ۲، سرگرد زرهی ، صفوی تیپ ۱ (فقط سرگرد صفوی به پیشنهاد سرپرست لشكر تعیین شده بود). این مطلب را از قول امیر بازنشسته ملک نژاد (سرپرست لشکر ۹۲ در آن زمان می گویم. درودیان: کودتای نوژه هم طرحش بود، افسری به نام تیغ تیز در اعترافاتش می گوید: «البته، در مورد کودتا بحث و قرار گذاشته شد». اگر کودتای نوژه به نتیجه می رسید، به جنگ نیازی نبود؛ زیرا، آن کاری که می خواستند با کودتا می شد. حسنی سعدی: بله، به نتیجه رسیده بودند، اما من می خواهم بگویم بر اثر این وضعیت و پرتوی که از کودتای نوژه سازمانها را گرفت، وضعیت لشکر ۹۲ نیز چنین شد. درودیان: وضع از نظر روحی و روانی به هم ریخت. حسنی سعدی: لشکر بدین وضعیت رسید و ما به تدریج، به جنگ نزدیک شدیم. در ضمن، همان گونه که گفته شد، طی این مدت، تغییر و تحولاتی در نیروی زمینی انجام گرفت و سرتیپ ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی شد. روز ۱۴ یا ۱۵ تیر ماه سال ۱۳۵۹، به من ابلاغ کردند که ظرف ۲۴ ساعت خودم را به عنوان فرمانده تیپ دانشجویان به دانشگاه افسری معرفی کنم. من اصلا چنین وضعی را تصور نمی کردم؛ زیرا، آن زمان هنوز، نامجو را نمی شناختم (خدا رحمتش کند). آغاز کارم در دانشکده افسری نیز فلسفه جداگانه ای دارد. روز ۳۱ شهریور ماه، بعد از نماز، با شهید نامجو از مسجد دانشکده به سمت ستاد برمی گشتیم. دو دقیقه به ساعت یک بعد از ظهر مانده بود. در حین بالا رفتن از پله های ستاد، یک مرتبه، غرش هواپیمایی به گوش رسید، پشتمان را نگاه کردیم، از پله ها که بالا رفتیم که صدای انفجار شنیده شد. روابط عمومی شهید نامجو قوی بود؛ بنابراین، بلافاصله تماس گرفت، گفتند که هواپیماهای عراقی فرودگاه مهرآباد را بمباران کرده اند. سپس، وی بلافاصله، با فرمانده نیرو و با رئیس ستاد ارتش نیز تماس گرفت. بعد از تماسها، شهید نامجو مرا به دفتر خود احضار کرد و گفت که باید سریع آماده بشویم و به خوزستان برویم؛ بنابر این، ما آمدیم تیپ دانشجویان دانشکده افسری را شامل دو گردان دانشجویان سال سوم (که باید با درجه ستوان دوم فارغ التحصیل می شدند و تمامی اقدامات مراسم جشن فارغ التحصیلی را نیز برایشان آماده کرده بودیم) و نیز یک گردان دانشجویان سال دوم (که باید به سال سوم وارد می شدند و در مجموع، سه گردان دانشجو را در پنج گردان پیاده و سبک سازماندهی کردیم. ظرف ۴۸ ساعت، گردانها با تجهیزات کامل شامل تفنگ، تیربار، آر.پی.جی، خمپاره انداز ۶۰ و ۸۰ م م، تفنگ ۵۷ م م و دانشکده افسری هم به عنوان یگان پشتیبانی و ستاد دانشکده افسری هم به عنوان ستاد تیپ، سازماندهی شدند. رشید: بچه ها چند نفر بودند؟ حسنی سعدی: نزدیک به دو هزار نفر بودند. بدین ترتیب، عصر روز ۲ مهر ماه با هواپیما به طرف خوزستان حرکت کردیم. البته، سرهنگ زرهی قاسمی نیز به عنوان فرمانده لشکر ۹۲ و همچنین شهید فلاحی با ما به اهواز آمدند. ⊰•┈┈┈┈┈⊰• همراه باشید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 - ۲۷ 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ 🔅 وضعیت زیستی در اردوگاه مجروحان چندین ماه به همان وضعیت مانده بودند. بیماری همه را ناتوان کرده بود و ماهها بود که به حمام نرفته بودیم. شپش از سر و کول همه بالا می رفت و در روی زمین و دیوارها، بالا و پایین می رفتند. شپش ها در زیر بغل ها، کشاله ران و موی سرها تخم گذاری کرده بودند. چند ماه بود موهای سرمان تراشیده نشده بود و ریش‌هایمان نیز بسیار بلند شده بود. ما هر نوبت در حین آمار شبانه به فرمانده اردوگاه شکایت می کردیم و او جواب می داد: «اسرع، اسرع» ولی اقدامی صورت نمی گرفت. چند روز بعد از مشخص شدن محل اقامت‌مان، اطلاعاتی شامل نام و نشان، نام پدر، سن، یکان خدمتی، محل اسارت، شهر و نشانی منزل سکونت‌مان را ثبت کردند و وعده دادند به زودی جابه جا خواهید شد؛ پس مشخصات خود را دقیق بگویید. چند سال بود که تکرار می کردند به زودی مبادله می شوید؛ ولی ما همانجا بودیم و اقدامی صورت نمی گرفت. عراقی ها مدتها بعد از استقرارمان، برای هر سه نفر یک پتو دادند که بعدها برای هر دو نفر یک پتو و در روزهای آخر اسارت، برای هر نفر یک پتو دادند. آنان یک لیوان آلومینیومی متوسط برای هر نفر دادند و هر کس آن را گم می کرد، به سختی مجازات می‌شد و نمی توانست آب بخورد. لباس های ساده مانند شورت و زیر پوش برای تعدادی تحویل دادند و تعدادی هم منتظر واگذاری بودند. بعد از شش ماه، یک نوع لباس بلند و ساده سفید برای تعدادی از اسرا دادند که باز هم تعدادی بی نصیب ماندند. چند ماه بعد یک تانکر آب فاضلاب از رودخانه های اطراف آوردند و به ما گفتند سریع حمام کنید که این کار چند ثانیه بیشتر طول نمی کشید. حدود شش ماه گذشته بود که عراقیها حمام ها را به کار انداختند. برای هر اسیر یک حلب پنج کیلویی آب می‌دادند که در زمستان و تابستان فرقی نمی کرد و هر نفر فقط پنج دقیقه فرصت دوش گرفتن داشت و ما مجبور بودیم با آب سرد دوش بگیریم. همان موقع به ما تیغ هم دادند. یک تیغ برای سر و صورت دو نفر که بعد از اصلاح، تیغ ها با آمار کامل پس گرفته می شدند. پس از مدتی نیز پیرامون اردوگاه سیم خاردار کشیدند. این سیم های خاردار، با عرض ۱۰ و ارتفاع ۴متر بودند که ضمن کاشتن مین های منور، از طریق برجک‌های دیده بانی و نفربرهای زرهی بر آنها نظارت می کردند. 🔅 جنگ روانی در اردوگاه هر روز یک افسر عراقی حاضر می شد و از پیروزی های عراق سخن می گفت. آنان ایران را شروع کننده جنگ می‌دانستند و می گفتند اسلام متعلق به عراق است و ایرانی‌ها مسلمان نیستند. جنگ اعراب و ایرانیان هم سابقه ای تاریخی دارد. آنان از صدام به عنوان رهبر شکست ناپذیر تمام جهان عرب یاد می کردند و می گفتند ایران در زمان حکومت شاه، خواسته برحق عراق را با زور سرنیزه زیر پا گذاشته و اکنون که ما به قدرت بزرگ منطقه تبدیل شده ایم، انتقام آن زمان را خواهیم گرفت. این سخنان بی اساس، ریشه در نژادپرستی بعثی‌ها داشت. فضای حاکم بر عراق، فضایی نظامی بود و هیچ کس حق اعتراض و سخن گفتن نداشت که در غیر این صورت، علاوه بر خودش، خانواده اش نیز مجازات می‌شدند. نظامیان قدرت مطلق بودند و بعثی‌ها که فداییان صدام بودند و بیشتر از اقوام و همشهری های او تشکیل شده بودند، به سایر نظامیان برتری داشته، امتیازات ویژه ای داشتند. بعثیها جنایات زیادی را مرتکب می شدند. آنان تعداد زیادی از مردم آزادیخواه را در زندان های مخوف خود به قتل رسانده بودند و از سرنوشت هزاران نفر دیگر نیز خبری نبود. صحراهای تفتیده شهر تکریت، حکایت از دفن مخفیانه صدها نفر از مخالفان حکومت صدام داشت. صدام با تشکیل اداره استخبارات، چنان خفقانی به وجود آورده بود که کسی جرئت نمی کرد از او - حتی در محافل خصوصی - به بدی یاد کند. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 - ۲۸ 🔅 راوی و نویسنده: میکائیل احمدزاده ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ حزب بعث در همه محافل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و نظامی نفوذ کامل داشت و در حقیقت حکومت عراق در دست اقلیت بعثی‌ها بود. آنان هر هفته یک نفر را به اردوگاه می آوردند تا در راستای جنگ روانی شان، برای اسرا سخنرانی کنند که بعضی از این افراد، کسانی بودند که از ایران فرار کرده و دست دوستی به دشمنان ایران داده بودند. در بین اسرای ایرانی، افراد تحصیل کرده زیادی بود که در فرصت های مناسب، با صحبت هایشان مسائل سیاسی را برای افراد بازگو می کردند و نمی گذاشتند دشمن با جنگ روانی اش، ذهن اسرای ایرانی را مسموم کند. 🔅 شکنجه و قتل عام اسرای ایرانی وضعیت اردوگاه های اسرای ایرانی در عراق بسیار اسف بار بود. هزاران نفر از اسرای ایرانی در دوران جنگ، توسط ارتش و استخبارات عراق شکنجه و کشته شدند. کارشکنی صدام در روند آزادی اسرا، این مسئله را تا بیش از یک دهه پس از پایان جنگ ادامه داد. پس از سرنگونی رژیم صدام و دستگیری مقامات استخبارات عراق، اطلاعات بیشتری پیرامون جنایات عراق در طول جنگ با ایران افشا شد. تعداد اسرای ایرانی کشته شده، به بیش از شش هزار نفر تخمین زده شده است؛ همچنین در بازجویی از اسرای عراقی، مشخص شده که افسران ارتش بعث در موارد متعددی، اسرای ایرانی زخمی را در صحنه نبرد به حال خود رها کرده تا در اثر خونریزی مداوم، به مرور زمان جان خود را از دست بدهند. 🔅 تخلیه اطلاعاتی در شکنجه گاه یک هفته از اسارت ما نگذشته بود که مأموران استخبارات به اردوگاه آمده، شروع به بازجویی از اسرا کردند. آنان با شیوه های مختلفی اسرا را تخلیه اطلاعاتی می کردند. کم کم مسئولیت، شغل و درجه تمامی اسرا به وسیله ستون پنجم داخل آسایشگاه ها به گوش عراقیها می رسید و آنان هر روز چند نفر را به اتاق شکنجه می بردند. یک روز نزدیک ظهر، یک عراقی با صدای بلند نام من و یک نفر دیگر که او هم مسئولیت ستادی در جبهه داشت را صدا کرد. وقتی بیرون رفتیم، یک کیسه سیاه رنگ بر سرمان کشیدند و به محل تخلیه اطلاعاتی اسرا بردند. ابتدا برای اینکه ما را بترسانند، چند ضربه به سر و صورت ما زدند. ما هیچ جایی را نمی‌دیدیم. گیج شده بودم و احساس می کردم عراقی‌ها هر آن می خواهند مرا بزنند. آنان در مورد مسئولیتم و استعداد یکان های بزرگ منطقه، طرح های عملیاتی، محل تدارک مهمات غرب جبهه و دیگر سؤالاتی که در صورت افشا می توانست برای منافع نظامی ما ضرر داشته باشد، از من می پرسیدند. خیلی سریع به یاد آوردم که نباید کوچکترین موضوعی را افشا کنم و پیش از آن در زمان خدمت نیز بسیار بر حفاظت گفتار تأکید شده بود. به همین دلیل خود را یک نظامی ساده که مسئول اسلحه و کلاه آهنی ام بودم معرفی کردم و گفتم زمان زیادی نیست که به جبهه آمده ام و اشخاص و مکان ها را به خوبی نمی‌شناسم. فرد عراقی که به فارسی صحبت می کرد، با کابل چند ضربه به پشت و سینه و سر من زد که از حال رفتم. شکنجه اسرا در اتاق های تاریک و مخوف زندان های عراق چیز غریبی نبود و بی رحمانه اسرا را شکنجه می کردند. افراد بسیاری در زیر انواع شکنجه ها مانند شوک دادن با برق، سوزاندن پاها و دست و صورت، کشیدن ناخن ها، بستن به صلیب و از سقف آویزان کردن به شهادت رسیدند. آنان سپس مرا با آب به هوش آوردند و با چشم بسته از پا آویختند. بعد از چند دقیقه تمام وجودم درد می کشید. سرم گیج می‌رفت و شدت درد چنان بود که ناله من و دوستم همه جا را گرفته بود؛ ولی استقامت می کردیم و تسلیم نمی‌شدیم. در حالت آویز نیز مرتب ما را می زدند. آنان برای مدتی از اتاق خارج شدند و ما به همان حالت ماندیم. تمام روده هایم می خواست از گلویم بیرون بریزد. خون در بدنم جریان نداشت. لحظات بسیار سختی بود و از شدت فشار، کتفم که زخمی بود، دوباره خونریزی کرد. دیگر صدایی نمی‌شنیدم و گویی در عالمی دیگر بودم و حتی احساس درد نیز نمی کردم. عراقی ها سراسیمه مرا پایین آورند. طولی نکشید که صدای عراقی ها را شنیدم که در حال به هوش آوردن من بودند. از شدت خونریزی توان بلند شدن نداشتم و آنان مجبور شدند زخمم را پانسمان کنند. حال دوستم نیز بهتر از من نبود. او را چنان زده بودند که جای کبودی شکنجه ها تا ماهها بر بدنش مانده بود. ─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─ ادامه دارد کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂