🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 8⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
عملیات ام الحسنین بیشتر در جهت منحرف کردن ذهن دشمن از منطقه شوش بود که عملیات فتح المبین قرار بود در آن انجام شود. این عملیات توانست دشمن را سرگرم کند و تلفاتی از آنها بگیرد. در ضمن حرکت دشمن را در جبهه ی شوش کند کرد در نتیجه نیروها در فتح المبين موفقیت های چشمگیری به دست آوردند.
بعد از عملیات نیروهای تیپ را که همان بچه های سپاه حمیدیه بودند و در زمینه ی اطلاعات و شناسایی ورزیده شده بودند، به چند گروه کوچک و بزرگ تقسیم کردیم و آنها را برای شناسایی مواضع دشمن و شناخت استعدادهای انسانی و لجستیکی به کیلومتر 24-6 جاده ی اهواز - خرمشهر فرستادیم. این محدوده جزو محدوده ی استحفاظی ما نبود، اما چون این منطقه را آب گرفته و راکد مانده بود موقعیت خوبی داشت تا کار شناسایی در آن آغاز شود.
تا جایی که ممکن بود، خودم هم در این شناسایی ها شرکت می کردم. یک بار که با هادی تا نزدیکی پاسگاه برزگر برای شناسایی رفته بودیم، داشتم منطقه را بررسی میکردم که هادی صدایم کرد و گفت: «على عراقی ها رو ول کن، با اینها چه کار کنیم؟»
حواسم به کارم بود و اهمیتی ندادم و گفتم: «حالا بگذار خوب بررسی كنم»،
صدایش بلندتر شد و دستم را گرفت و سگها را نشانم داد، یک دفعه دیدم ۳۰. 40 تا سگ گرسنه با زبان های آویزان دورمان را گرفته اند.
- على، عراقی ها اینجا نیستند. با اینها چه كار كنيم؟!! ما یک کالاش بیشتر همراهمان نیست
- اشکالی ندارد، سه تا گلوله شلیک می کنیم و بعدش فرار می کنیم
بی خیال عراقی ها شدیم و تیرها را زدیم، نشستیم ترک موتور و خودمان را از شر سگ ها نجات دادیم.
بعد از اینکه شناسایی منطقه كامل شد، طرح آزادسازی خرمشهر و چگونگی حمله به مواضع دشمن را نوشتم و آن را برای مقام های بالای سپاه فرستادم. بعد از تأیید کلی طرح قرار شد کارهای عملیاتی آغاز شود.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
وَ ما خَلَقتُ الجِنِّ وَ الاِنس اِلّا لِیَعبُدون
بخوان در برف ، در بوران
بخوان در خاک یا در گِل
نمازی را که خیلی ها
نمیخوانند در منزل .....
شاعر: سنایی
@defae_moghadas
🍂
🔴 یکی از شعرای خوش قلم دفاع مقدس و پایه ای یادواره های شهدا، برادر ولایی جناب ابراهیم سنایی هستند.
شعر زیر به نام "احساس عاشقانه" فرازی از مثنوی خرمشهر ایشان می باشد 👋
🍂
🔻 احساس عاشقانه
فضای شهر پر از بوی رازقی شده است
دوباره نوبت پیمان عاشقی شده است
حریم خلوت چشمانم از ستاره پر است
دوباره شهر من از موجِ یادواره پر است
دوباره بوی خدا ، بوی جبهه دارد شهر
که دل به غیر شهیدان نمیسپارد شهر
اگرچه سینهی من سوگوار خورشید است
هنوز شهر من آئینهدارِ خورشید است
هوای ابریِ چشمم شدهست بارانی
گرفته بوی خدا سینهام ، نمیدانی !
برای غربت آلالهها پریشانم
ستاره میچکد از آسمانِ چشمانم
من از کنار شهیدان عبور خواهم کرد
تمام خاطرهها را مرور خواهم کرد
دلم به یاد شهیدان بهانه میگیرد
وَ کولهبار جدایی به شانه میگیرد
به یاد غربتِ همسنگرم دلم خون است
وَ چشمهای من آئینهدارِ کارون است
گرفته است دلم ، مثل عصرِ عاشورا
چگونه بی تو بمانم؟! بگو جهانآرا !
چگونه بی تو بمانم که سینهام تنگ است
میان ما و تو ای گل ! هزار فرسنگ است
تو رفتهای و من آئینهدارِ آه شدم
تو روسفید ، ولی من چه روسیاه شدم
بگو برادر خوبم ! بگو کجا رفتی ؟!
شکست بال من امّا تو تا خدا رفتی
مجالِ پر زدنم بود با تو امّا حیف
نشد که با تو بیایم به آسمانها حیف
مرا ببخش برادر ! اگر عقب ماندم
تو آفتاب شدی ، من اسیرِ شب ماندم
من استعارهی خاموشیام برادرجان !
وَ در حصار فراموشیام برادرجان !
بگیر دست مرا تا دوباره برخیزم
برای جستنِ یک راهِ چاره برخیزم
شما اگر که بخواهید میتوانم من
که باز بر سرِ پیمان خود بمانم من
دعا کنید دلم مستِ آب و نان نشود
وَ شرمسارِ شهیدانِ شهرمان نشود
دوباره سینهام احساس عاشقانه گرفت
غروب سوّم خرداد را بهانه گرفت
به جای گریه به لبخند دل سپردم باز
به بیقراری اروند دل سپردم باز
به یاد لحظهی شیرینِ فتحِ خرمشهر
وَ خندههای غمآگینِ فتح خرمشهر
به سوی عرشِ خدا پر کشیده فریادم
به یاد حملهی بیتالمقدّس افتادم
به یاد رمز غرور آفرینِ یا مولا
شکوهِ لحظهی تکرار ظهر عاشورا
مباد پا بگذاریم روی آنهمه عشق
که شعلهور شود این سینهها ز ماتم عشق
مباد حرمت آلاله را بریم از یاد
وَ بیخیال بگوئیم هرچه بادا باد
نگیرد آتش فریاد رنگ خاموشی
نصیبمان نشود تا ابد فراموشی
#ابراهیم_سنائی
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 9⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
نیروهایم را جمع کردم و گفتم: شما فرماندهان آينده جنگ هستيد. ممكن است من کشته شوم شما باید بتوانید جنگ را اداره کنید. یک دوره کلاس فرماندهی است که همه باید در آن شرکت کنند، خودم هم درس می دهم. هر کس هم که نیاید و غیبت كند جریمه اش این است که اجازه ندارد به خط برود
می دانستم که بچه ها برای به خط رفتن و شرکت در عملیات هر کاری می کنند. این بهترین جریمه بود تا همه مجبور شوند در کلاس شرکت کنند. با وجود این، زیاد سخت نمی گرفتم و هر چیزی را که تجربی یاد گرفته بودم به آنها می گفتم.
تیپ های مستقر در منطقه، با سرهنگ جوادی که فرماندهی لشکر ۳ قزوین بود کار می کردند. قرار شد منطقه طلائیه را از ارتشی ها تحويل بگیریم و جزو محدوده ی ما بشود، در جلسه ای که به همین منظور تشكيل شد، متوجه شدیم که نقشه ی شناسایی و اطلاعات ما با اطلاعات برادران ارتش متفاوت است و این کار را با مشکل مواجه می کرد. قرار شد جودی از نیروهای تیپ ۲۷، از طرف ما با دو نفر از نیروهای ارتش برای شناسایی دوباره منطقه بروند تا اختلافات برطرف شود. ارتشی ها از جودی پرسیده بودند: «اسلحه که همرات هست؟»
جودی هم که بی صبری و حاضر جوابی اش بین بچه ها مشهور بود گفته بود: «نه، کسی که شناسایی میره اسلحه نمی خواد».
گروهبان ارتش از همان ابتدای خاکریز بسم الله گفته بود و جلو افتاده بود. بعد به پشت سرش اشاره کرده بود و گفته بود: «شتری بیاین»، جودی هم که تا آن موقع چنين اصطلاحی نشنیده بود با تعجب پرسیده بود، «شتری چیه؟»
- بیا دنبالم ببین شتری چیه؟!
همین طور شتری که رفتند، صد متر را دو ساعته طی کرده بودند. یک پا می گذاشتند زمین و یک پا نمی گذاشتند. تا اینکه صبر جودی لبريز شده بود و گفته بود:
- اینطوری که نمیشه، اگه ما بخوایم تا خاكريز عراقی ها برسیم یک ماه طول میکشه، حالا شما بیاین دنبال من تا بگم شتری چیه؟
- چه جوری؟ برادر!
- بیاین، من الآن اسبی به شما یاد میدم.
- برادر، برادر، نکن این کارو، خطرناکه، نباید بدوییم، این چیه!؟
- سیم خاردار عراقی هاست دیگه، مگه قرار نبود بیایم اینجا؟
گروهبان هم با تعجب دست کشیده بود به سیم خاردار و گفته بود: یعنی ما تا اینجا اومدیم؟!»
- آره بعد از این هم میدون مینه. صبر کنید من برم داخل میدون و ببینم چه نوع مينيه؟»
- گروهبان که همین طور مانده بود گفته بود: «نه، برادر خواهش میکنم نروه! اما جودی که همیشه کار خودش را می کند، رفته بود و تشخيص داده بود که مین ها از نوع گوجه ای هستند. بعد هم که بیرون آمده بود گفته بود؛ حالا می خواید شتری بریم یا با دو برگردیم؟»
بالاخره در برگشت هم اسبی آمده بودند و اختلاف نقشه ها بر طرف شد.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
@defae_moghadas
❂◆◈○•-------🍂-------•○◈◆❂
پروردگارا !
با اولین قدمهایم بر جاده های صبح، نامت را عاشقانه زمزمه می کنم، کوله بار تمنایم خالی و موج سخاوت تو جاری...
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿
سلام ✋
الهی دلتان
بوسه گاه خـورشید
چشمتان
ستاره باران
دلتان
ڪهڪشان نـور
گونههاتان وقت خواب
بوسهگاه خـدا
همدلان جانی،
صبحتان بخیر و شادی
❂◆◈○•-------🍂-------•○◈◆❂