🍂
🔻 اولین شب پایداری ۳
🔹خاطرات محمد حسین مفتحزاده
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
هرشب تقریبا گروهی از بچه های واحد به شناسایی می رفتند ومن چشم انتظار، ولی دریغ از یک فرصت کوچک و حتی رفتن به خط اول .
یه روز حاجی عیدی مراد گفت فلانی می تونی روغن موتورها را عوض کنی گفتم بله و این شروع مصیبتی بود.
دوباره همان بلای تیربارچی تکرار شد.
پس از آن بعنوان سرویس کار موتورهای واحد شدم و کم کم تعاون واحد و نیز کمک برادر کبیری در تسلیحات واحد و پیک نامه های اطلاعات به فرماندهی.
یادم میاد هرکس مرا در واحد اطلاعات می دید اولین سوال این بود، این بچه اینجا چکار می کند.
چند بار هنگام سوار شدن روی موتورهای ۲۵۰ پام لیز خورد افتادم و موتور رویم ماند تا به فریادم رسیدند. چرا که برای سوار شدن حتما باید یا کنار بلندی می رفتم یا بلوکی زیر پایم می گذاشتم تا قدم برسد.
هربار لیز می خوردم روزگارم مشخص می شد .
ماه ها گذشت ولی خبری از بردن من به جلو نبود که نبود.
واحداطلاعات برنامه آموزش نقشه خوانی در پادگان شهید مصطفی خمینی گذاشت و علیرغم فرا گیری کامل، باز هم خبری از بردنم به جلو و شناسایی نشد.
بعدها شنیدم که شهید حاج علی کمیلی از جانب احتیاط و اینکه خطر اسارت و درگیری بین نیروهای شناسایی و عراقیها زیاد بود و من خیلی کوچک بودم و نیز توصیه برادرم به شهید کمیلی باعث عدم بکارگیری من در امر شناسایی شده بود.
شش ماه در جا زدم و بلاخره پایانی گرفتم.
پاییز سال ۶۳...
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
پیگیر باشید
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 بیت المال
#طنز_جبهه
•┈••✾💧✾••┈•
💥 خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی ها در شرایط سخت عملیاتها برای روحیه دادن به دیگران هم که شده گاهاً صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، زیر لب و با حالتی طنز می گفتند: بهرحال بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد😅.
•┈••✾💧✾••┈•
طنز جبهه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 بررسی عملیاتهای دفاع مقدس
🔻 طریق القدس ۱۱
•┈••💠••┈•
🔅 اقدامات خودی پیش از عملیات
مهم ترین اقدامات نیروهای خودی در فاصله دو عملیات ثامن الائمه (ع) و طريق القدس، چنین بود:
● شناسایی خطوط و عمق دشمن و مهم ترین شناسایی عمق با هدف انهدام دشمن در شمال غربی رودخانه نیسان شامل منطقه غرب سوسنگرد و حاشیه هور و از پشت دشمن. شناسایی معابر خودی به دشمن و بر عکس، شناسایی موانع مصنوعی شامل میادین مین، خاکریزها و سایر تأسیسات و نیز شناسایی و استعداد پشتیبانی دشمن اعم از هوایی، هوانیروز توپخانه و پدافند هوایی، همچنین منطقه شمال کرخه در حد فاصل جناح دشمن و ارتفاعات میشداغ در منطقه رملی نیز شناسایی شد که اطلاعات آن بسیار حائز اهمیت بود و منجر به طرح ریزی عملیات به صورت احاطهای شد و جاده معروف روی منطقه رملی نیز بر اساس همین اطلاعات و برابر نیاز عملیات احداث شد و بدین ترتیب، امکان دسترسی نیروهای خودی در خیز اول به عقبه دشمن در تنگه چزابه فراهم شد.
● سازماندهی نیروهای مردمی به کوشش و تدبیر سپاه پاسداران، به گونه ای که در محاسبات عملیات، استعداد و توان سپاه به عنوان یکی از عوامل تعیین کننده در آغاز عملیات و کسب موفقیت مورد تأکید قرار گرفت.
● طرح ریزی عملیات بر پایه شناسایی از منطقه و توان موجود نیروهای خودی و انجام دادن برخی جابه جایی ها و تقویت منطقه که با ظرافت و دقت خاصی انجام گرفت.
● نزدیک کردن خطوط خودی عمليات به دشمن با ایجاد خاکریز های کوتاه.
● اجرای طرح آب برای محدود کردن خطوط پدافندی و آزاد کردن نیرو,
● احداث جاده ای به طول ۱۵ تا ۲۰ کیلومتر در زمین های رملی شمال منطقه عملیاتی به کوشش برادران جهاد سازندگی در پی شهادت برخی از فرماندهان ارتش و سپاه پس از عملیات ثامن الائمه (ع )، انتصاب های جدید موجب تغییراتی در مدیریت جنگی شد که در گسترش و تعمیق همکاری سپاه و ارتش نقش بسزایی داشت.
همراه باشید
✵✦✵
#طریق_القدس
#بررسی_عملیاتها
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۱۸ )
🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
دو سه نفری رفتیم پیش علی آقا و قیافه بچه یتیم ها را به خودمان گرفتیم،
- علی آقا! سلام.
- علیکم السلام، لشکر شکست خورده!
- علی آقا! مگر نمی گویید آنجا پل دشمن و در دست آن فلان فلان شده هاست؟!
همین جور نگاهمان کرد، یعنی که خوب بعدش.
ادامه دادیم:
- می شود به جای آن از آب عبور کنیم؟
لبخندی شیرین روی چهره اش نشست و گفت: قبول! فقط از اینجا، اگر از این رودخانه عبور کنید، من راضی ام حرفی ندارم.
تا این را گفت، لباس نکنده زدم به آب و به سرعت و مهارتی که بچه ها را به وجد آورده بود، عرض رودخانه را رد کردم. بقیه هم به ترتیب افتادند در آب و همه به ساحل نجات رسیدیم. حالا همه مثل موش آب کشیده از تمام سر و هیکل مان چکّه چکّه آب می ریخت.
علی آقا خوشحال بود ولی دبّه کرد!
چیزه! شما خیلی راحت از آب رد شدید، مثل آب خوردن، سیم بکسل...
تا اسم سیم بکسل درآمد همه صدایشان به اعتراض درآمد.
قبول ولی باید به جای سیم بکسل از این بلندی بکشید بالا.
این را گفت و منتظر غرغر و اظهار نظر بچه ها نشد. خودش مثل پلنگ از صخره ها بالا کشید. ما هم دیگر معطل نکردیم، یعنی نمی شد معطل کنی، با لباسهای خیس و پوتین های پر از آب، شلپ شلپ کشیدیم بالا و پروژه عبور از رودخانه به سلامتی تمام شد.
می دانستم ماموریت مهمی در پیش داریم، ولی نه علی آقا و نه معاونان نم پس نمی دادند. یک شب نشسته بودیم و گپ و گفتی داشتیم که علی آقا آمد و گفت: الان ماموریت جدیدی به واحد ابلاغ شده باید سریع وسایلتان را جمع کنید و بدون هیچ سر و صدایی برویم منطقه جدید. در این مدت من مرد اطلاعاتی خوبی شده بودم. استفاده از قطب نما، گزارش نویسی، کروکی کشی و نقشه خوانی را به خوبی یاد گرفته بودم و به قول مادرم مردی شده بودم برای خودم!
شبانه حرکت کردیم و ندانستیم از کجا به کجا رسیده ایم. گفتند اینجا چنگوله است! چشمه آب گرمی در همان نزدیکی بود.
بچه ها از سعید چیت سازیان پرسیدند: سعید! اینجا کجاست؟
گفت: نمی دانم! ولی هرجا نباشد، جنوب که هست!
گفتیم: آخه ناشی! اگر اینجا جنوب است، پس این کوه ها چیه؟
سعید شمّ اطلاعاتی تیزی داشت. تا از دیدگاه منطقه ای را می دید، می گفت که آنجا عملیاتیه یا سرِ کاریه!
آنجا هم همین حرف را زد، آن هم به همدانی غلیظ:
به جان خودُم، اینجا عملیات مملیات نی می شه. حالا می گین نه، اووَخت می وینین!
ما اولین گروه بودیم که بعد هر فرمانده ستاد و طرح و عملیات وارد این منطقه می شدیم.
فردا صبح یکی از خانه خرابه های روستای چنگوله را انتخاب کردیم. دستی به سر و رویش کشیدیم و شد مقر واحد.
همان اول صبح علی آقا نقشه به دست آمد و ما را به منطقه توجیه کرد و رفتیم دیدگاه ارتفاع گره شیر.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۱۹ )
🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
چنگوله در جنوب مهران و شمال دهلران است. روستای متروکه چنگوله درست وسط این منطقه بود. در سمت شمال یک سری ارتفاعات وجود داشت. پشت ارتفاعات، جاده آسفالتی شهرهای طیب و بدره عراق را به هم وصل می کرد. از سمت راست، این نقاط طبیعی در منطقه موجود بود و لابد هست!
ابتدا رودخانه سرخه و بعد ارتفاع بسیار مهم چُغاعسگر.
سپس سمت چپ چغاعسگر، ارتفاع و رودخانه بلیغان و در سمت چپ رودخانه، تک ارتفاعی به نام عباس عظیم واقع شده بود. سپس ارتفاع دیگری به نام کوه تونل قرار داشت که به دویال رو به رویش گره شیره می گفتند. در سمت چپ کوه، تونل رودخانه چنگوله تا عمق جاده به یک پل بزرگ و یازده دهنه ای اتصال پیدا می کرد. در سمت چپ رودخانه ارتفاعات پیزولی و تقی مرده قرار داشتند. از بین این دو کوه رودخانه فصلی دارالشّلاق رد می شد و در نقطه پایانی درست سمت چپ تقی مرده ارتفاع پاسگاه زعفرانیه قرار گرفته بود.
از رودخانه بلیغان تا عباس عظیم حد ما بود. سمت راست ما و رودخانه و ارتفاعات چغاعسگر، بچه های تیپ نبی اکرم(ص) کرمانشاه مستقر بودند و سمت چپ ما، ارتفاع عباس عظیم دست عراقی ها بود. آنجا موقعیت بسیار خوبی بود طوری که از نظر دید و تیر همه منطقه را پوشش می داد.
چند تا گشت که در آن حوالی زدیم، صدای عراقی ها را بخوبی شنیدیم، ولی نشد جلوتر برویم و قیافه های شان را هم زیارت کنیم! برگشتیم. بچه ها از دیدگاه دیده بودند که یک سری نیرو از تپه پایین آمده، ولی ناگهان غیب شده اند.
گشت ها ادامه داشت، اما هر بار به در بسته می خوردیم! یک بار که دو سه نفر از نیروها به دیدگاه می رفتند به عزیز امرالهی که در آن جمع بود گفتم: عزیز! شب که نشد برویم، بیا روز برویم سروگوشی آب بدهیم. عراقی ها که آب نشده اند. لابد جایی هستند که از چشم ما دور مانده اند، باید تا آنجایی که می شود، رفت.
موافقت کرد. فقط یک دوربین برداشتیم، سوار تویوتای دیده بان ها شدیم و تا گره شیر رفتیم. از آنجا خدا حافظی کردیم و تصمیم گرفتیم از کنار رودخانه بلیغان تا آنجاکه می شود برویم جلو.
رودخانه خشک خشک بود. آن قدر رفتیم جلو تا به عباس عظیم دید کامل پیدا کردیم.اینجا همان نقطه ای بود که سرازیر شدن نیرو معلوم بود ولی انتهایش، نه. به عزیز گفتم: اگر اجازه بدهی من یک کم جلوتر بروم ببینم چه خبره! باید برویم آن طرف رودخانه تا منطقه را دقیق ببینیم.
گفت: زیر دید است. چه طوری؟
گفتم: من به حالت سگی می روم نگران نباش!
گفت: نه. من می روم.
گفتم: نشد. من پیشنهاد داده ام خودم هم می روم و زود برمی گردم.
گفت: زود بیایی ها!
گفتم: چشم، وَجَعَلنا می خوانم. تازه نترس سگی می روم!
پرسید: حواسم نشد، سگی چیه؟
جواب دادم: یعنی چهاردست و پا می روم و زودی برمی گردم.
حدود شصت متری سگی و گربه ای رفتم. لب هایم از تکان نمی افتاد. هی دعا می خواندم و هی به دیده بان عراقی نگاه می کردم که مرا نبیند. رسیدم به دیواره آن طرف رودخانه. رودخانه پیچ خورده بود و من اصلاً دید نداشتم.
با خودم گفتم: من که تا اینجا آمدم، کاش بروم بالا، سر و گوشی آب بدهم.
کشیدم بالا و یک دفعه زمین مقابلم صاف صاف شد. فکر نمی کردم این جوری باشد. توقع داشتم تپه ای، چیزی ببینم. پهن شدم روی زمین و دوربین انداختم به سنگرهایی که در مقابلم بود.
سنگرها خالی بود. دقیق شدم. کمی سرم را بالا آوردم و سپس جلوتر رفتم. واقعاً هیچ کس در سنگرها نبود، ولی چرا دوشکاها را نبرده بودند؟
جرئت نکردم جلوتر از آن بروم و باید برمی گشتم. سر و ته کردم و دوباره با دست و سینه تقریباً مماس زمین تند تند مسیر رفته را برگشتم.
دو ساعت رفت و برگشت من طول کشیده بود و عزیز کلافه و نگران این پا و آن پا می کرد. وقتی رسیدم رویم را بوسید و گفت: محسن! داشتم برمی گشتم. مطمئن بودم که اسیر شده ای. دیوانه ام کردی!
خنده خنده از دلش در آوردم و برگشتم مقر اطلاعات. گزارش کاملی به علی آقا دادیم. ایشان پیشنهاد داد که این بار از سمت چپ برویم. آن قسمتی که من دوربین کشیده بودم سراسر سیم خاردار فرشی (سیم خاردارهای طولی با ارتفاع ۲۰ تا ۳۰ سانتی متر از زمین بر ردی مین کاشته) تعبیه شده بود و سمت چپ هم تا مسافت خیلی زیاد تپه ماهور بود و تپه ماهور، جوری که وقتی باران می آمد زمین گُنگ تر و پیچیده تر می شد.
علی آقا پس از اینکه خواسته اش را اعلام کرد، به ماگفت: باید کار را هر چه زودتر کاملکنید. تمامدوست و دشمن های جمهوری اسلامی، چشمشان به این عملیات هاست. نباید ناامیدشان کنیم! توکل به خدا بروید کار را تمام کنید، یا علی! یا علی گُلُم!
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂