🍂 خرمشهر
در یک نگاه 👁🗨 1⃣
"از اشغال تا آزادی"
#بیت_المقدس
#خرمشهر
#آلبوم
#عکس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 بررسی عملیاتهای دفاع مقدس
🔻 طریق القدس ۱۳
•┈••💠••┈•
🔅 در طرح ریزی مانور عملیات پیش بینی شده بود که نیروهای سپاه و ارتش باید با عملیات آفندی وسیع و انهدام گسترده توان دشمن در این منطقه، توان رزمی و میل جنگجویی نیروهای متجاوز را به شدت کاهش دهند و برای اجرای آقند نهایی جهت بیرون راندن دشمن از سرزمین های اشغالی آماده باشند. اهداف این عملیات عبارت بودند از:
۱- قطع ارتباط دشمن از شمال به جنوب با تصرف و تأمین تنگه چزابه
۲- انهدام نیروی دشمن بین نهر سابله و نیسان و هورالعظیم.
۳- آزادسازی شهر بستان و ۷۰ روستای دیگر،
۴- رسیدن به مرز بین المللی در منطقه شیب و هورالعظیم،
۵- آزادسازی منطقه ای به وسعت نزدیک به ۳۵۰ کیلومتر مربع.
۶- تمرکز و صرفه جویی در نیروی پدافندی. در واقع، لازمه اجرای این مأموریت، تأمين سه هدف شامل بستان، غرب سوسنگرد تا هور و شمال رودخانه نیسان بود، این اهداف تأثیر متقابل و یکسانی بر یکدیگر داشتند و تأمین یکی از آنها بدون تأمین دو هدف دیگر و یا حداقل، هدف مجاور، ممکن نبود و نگهداری هدف را بی نهایت مشکل و حتی غیر ممکن می ساخت.
همراه باشید
✵✦✵
#طریق_القدس
#بررسی_عملیاتها
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۲۲ )
🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
یکی از شب ها که آسمان مهتابی بود، از خط خودی و خط عراقی ها هم عبور کردیم. به موازات استقرار دشمن مسیر کوه تونل را تا ته طی کردیم و رسیدیم به پشت مواضع عراقی ها.
نادر فتحی گفت: پوتین ها را درآوردید.
گفتیم: چرا؟
گفت: اینجا زمین پر از سنگ ریزه است. اگر با پوتین برویم صدا می دهد.
حرفش درست بود. پوتین ها را درآوردیم، بند دولنگه را به هم گره زدیم و مثل گردن بند انداختیم دور گردنمان.
الحمدالله شناسایی خوب و بی نقصی انجام دادیم و برگشتیم و گزارش کامل دادیم. علی آقا پس از شنیدن گزارش گفت: جامِ بزرگ! فردا شب که رفتید شناسایی، تو و نادر در منطقه بمانید و برنگردید.
فردا شب دو تا تیم به شناسایی رفتیم. طبق دستور، همه برگشتند و من و نادر ماندیم. منطقه دشت بود و بسیار گسترده. نزدیک صبح بود، اما جای مناسبی پیدا نکردیم. هر چه گشتیم بوته ای، صخره ای، چاله ای چیزی پیدا کنیم که آنجا مخفی شویم، پیدا نشد. ناامید شدیم. ماندنمان به صلاح نبود چون با روشن شدن هوا عراقی ها ما را می دیدند.
وقتی رسیدیم. علی آقا بیدار بود. پرسید: چرا برگشتید؟
گفتم: جایی پیدا نکردیم که بمانیم.
با تاکید گفت: یالّا تا هوا روشن نشده برگردید. روز باید آنجا باشید و همه چیز را چهار چشمی ثبت کنید.(وقتی بچه ها شب به شناسایی می رفتند، علی آقا از نگرانی نمی خوابید و یا خواب و بیدار بود و به نگهبان می گفت هر وقت بچه ها برگشتند، مرا بیدار کنید.)
نادر فتحی با نجابت تمام سرش را انداخت پایین و گفت: برویم.
اما من گفتم: علی آقا! ما می رویم، ولی اگر اتفاقی افتاد، مسئولیت شرعی اش پای خودتان! خداحافظی کردیم و از مقر بیرون آمدیم. چند قدمی نرفته بودیم که علی آقا خودش به دنبالمان آمد و صدا زد: برگردید، حالا بروید بخوابید!
صبح روی حوصله و فرصت پرسید: چرا نماندید؟
گفتم: آنجا شرایط اصلاً مناسب نیست، حتی مجبوریم پوتین ها را از پا درآوریم.
پرسید: چرا؟
و توضیح دادیم که منطقه و کف زمین چه طوری است.
گفت: خیلی خوب خسته نباشید گشت بعدی من هم با شما می آیم، ببینم چه خبر است.
چند شب بعد، علی آقا با ما آمد. عراقی ها را رد کردیم و رسیدیم به سنگ ریزه ها و مثل دفعه قبل پوتین ها را باید گردن بند می کردیم. اما علی آقا اجازه نداد و گفت: لازم نکرده!
نادر گفت: خطرناکه!
اما علی آقا زیربار نرفت که نرفت. در این گشت پنج نفر بودیم. علی آقا از عمد پاهایش را محکم می کوبید زمین و سر و صدا ایجاد می کرد.
نادر فتحی با ناراحتی گفت: علی آقا! پس چرا این طوری می کنی، لو می رویم!
علی آقا خندید و گفت: صلوات بده برو جلو، کارت نباشد.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂