eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 ملازم اول، غوّاص ( ۲۹ ) 🔸خاطرات محسن جامِ بزرگ •┈••✾❀🔹❀✾••┈• صد نفر نیرو را به خط کردیم و زدیم به راه. در مسیرمان میدان مینی بود که باید با احتیاط از معبر آن عبور می کردیم. ناگهان پای یکی از نیروها گیر کرد به سیم تله و چاشنی مین فعال و مین منور روشن شد. یکی دیگر از نیروها با شجاعت تمام خواست خودش را پرت کند روی مین تا نور آن باعث توجه دشمن نشود. سریع جلواش را گرفتم و گفتم: چکار می کنی پسر؟! خودم کلاه نداشتم، در یک چشم برهم زدن کلاه کاسکت فلزی را از سر یکی از بچه ها برداشتم و گذاشتم روی مین آتش گرفته. لحظه ای نگذشته بود که کلاه شد سیب سرخ آتشین، از شدت گرما. نیروهای نشسته بلند شدند و دوباره راه افتادیم تا رسیدیم روی ارتفاع انتهاییِ بی نام، بین کوه تونل به سمت رودخانه بلیغان. به نیروها گفتم بخوابند روی زمین، ولی نخوابند تا من بروم و سر و گوشی آب دهم.‌ می خواستم بدانم آنجا دست کیست. عراقی یا ایرانی؟ محسن عین علی زودتر از ما با بی سیم چی اش آنجا بود. نشسته بود یک دستش گوشی و یک دستش دوربین و دیده بانی می کرد و حرف می زد. فکر می کنم آن طرف خط حاج حسین همدانی بود، می گفت: عراقی ها دارند می آیند، ولی نیروها تا الان نرسیده اند، اگر روز بشود دیگر نمی توانیم مقاومت کنیم، دستور بدهید نیروها خودشان را سریع برسانند، باید سنگر درست کنند تا آماده بشویم برای پاتک... سلام که دادم، جواب داد و پرسید: هان محسن! چیه؟ باور نمی کرد من آنجا باشم. گفتم: نیروها را آوردم! باورش نمی شد با تعجب پرسید: نه! کجا هستند؟ - پایین منتظر دستورند. با چهره ای خندان و نگاهی شکرآمیز از خدا، گفت: به موقع آمدید. بعد با دوربین‌نشانم داد که عراقی ها دارند می آیند بالا! نیروها را تحویل عین علی دادم و پرسیدم: با من امری ندارید؟ علی آقا دستور داده بود شما حداکثر تا صبح عملیات وظیفه دارید در منطقه بمانید، کارتان که تمام شد برگردید مقر. نماز را خواندیم و برگشتیم عقب. در راه برگشت سه تا زخمی را کول کردیم. آفتاب زده و هوا روشن روشن بود. شکم‌مان از شدت گرسنگی اشتیاق غذا داشت. چشمم افتاد به میدان مین که از گیاه نون و پنیرک پر بود. داخل میدان مین شدم، سر به فدای شکم! بچه ها گفتند: بپا خودت را نکشی، بشوی شهید نون و پنیر و آن هم نون و پنیر علفی الکی! گفتم: نترسید من واردم! آهسته پایم را گذاشتم بین مین ها و چند بوته کندم و آمدم بیرون. خوردیم و چه قدر هم چسبید. تا قسمت ماشین خور آمدیم. زخمی ها را گذاشتیم داخل آمبولانس و خودمان هم با یک تویوتای عبوری برگشتیم به مقرمان در چنگوله. پیش بینی عین علی(در جزیره مجنونبه شهادت رسید.) درست بود واقعاً. چون تیپ نبی اکرم الحاق نکرده بود، اولین پاتک سنگین عراقی از آنجا شروع شده. همان صد نفرِ الله اکبرگو، آن روز و روزهای بعد، جلوی چندین پاتک را گرفتند. در مقر، علی آقا با بچه ها کیف و احوال کرد و گزارش ها را شنید. من هم گزارش دادم و خبر شهادت نادر فتحی را دادم. متاثر شد. حسرت را می شد از چشم هایش دید. پرسید: راه کار فتحی سقوط نکرده؟ با جواب منفی ما بلند شد و خودش رفت خط. گپ و گفتی کردیم و چرتی و استراحتی که عصر علی آقا برگشت و گفت: شما، شما، خوش لفظ، حمیدزاده امشب بروید مقابل پل یازده دهنه ببینید سر جاده نیرویی هست یا نه؟ وضعیت را کامل گزارش کنید. بین اینکه کی مسئول نباشد بگو مگو شد. هیچ کس زیربار نمی رفت. من گفتم: خوب حالا همین جوری علی اللهی می رویم، مسئول نمی خواهد! شرایط این نوع گشت ها سخت بود. قبل از عملیات دشمن هوشیار نیست و به احتمال حوادث مشکوک را رفع و رجوع می کند، ولی حالا عملیات شده و او هوشیار بود و از طرفی در آن شب مهتابی تیپ‌ نبی اکرم هم می خواست عمل کند. حتماً عراقی ها دو تا چشم دیگر قرض می گرفتند و چهار چشمی همه چیز را زیر نظر داشتند. باید از ارتفاع سُر می خوردیم به طرف جاده. توسل کنان، دعاخوان وجعلناگو راه افتادیم. هر نفر از نفر جلویی پنج متر فاصله داشت. مثل رودی بودیم که در بستر رودخانه می پیچد و می رود. کم کم مسیر رودخانه عریض تر شد. راه کار خوبی بود. پا مرغی در راه کار حرکت می کردیم که متوجه صداهایی از کنار رودخانه شدیم. سرک کشیدیم. سر جاده نیروهای عراقی مشغول سنگر زدن بودند. جمع شدیم برای مشورتِ پچ پچی، فاصله ما با دشمن چند متر بیشتر نبود. قرار شد از داخل رودخانه و از زیر پل عبور کنیم و برویم پشت سر عراقی ها. وقتی به نقطه مورد نظر نزدیک شدیم، با کمال تعجب دیدیم که عراقی ها با دو تا تیربار چپ و راست رودخانه را پوشش داده اند. چاره ای جز بازگشت نداشتیم و باید خیلی سریع برمی گشتیم. •┈••✾❀🏵❀✾••┈• پیگیر باشید کانال حماسه جنوب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 خرمشهر در یک نگاه 👁‍🗨4⃣ "از اشغال تا آزادی" http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂