eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.6هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار محمد باقری @defae_moghadas
سردار حبیب اله سیاری @defae_moghadas
سردار امیرعلی حاجی زاده @defae_moghadas
👈 تصویر پر بازدید امروز فضای مجازی @defae_moghadas
پلاژ- آموزش دوره غواصی سال 65 قبل از عملیات کربلای 4 - نفر اول از راست شهید علی اکبر شالباف بی سیم چی گروهان @defae_moghadas
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 9⃣1⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی بعد از اینکه در عملیات رمضان و والفجر مقدماتی با عدم الفتح مواجه شدیم، یأس و ناامیدی در نیروهای رزمنده ایجاد شد. ارتش عراق با تجهيزات و قوای زرهی کامل موانع و استحکامات سنگینی را روی زمین ایجاد کرده بود و کم کم داشت جنگ را به نفع خود به سمت جلو هدایت میکرد. تمام فرماندهان مضطرب و نگران بودند. دیگر نمی شد روی زمین و با امکانات محدود و گاهی کمبود نیرو با صدام مقابله کرد. هرکس هر کاری که از دستش بر می آمد انجام میداد. طرح مینوشتیم و راهکار میدادیم، جلسه میگذاشتیم و بحث می کردیم. در یگان ها و قرارگاه ها نیز مراسم دعا و توسل برگزار بود تا خدا گشایش و فرجی ایجاد کند. جاسوس های عراقی شیوه ها و تاکتیک های عملیاتی ایران را شناسایی کرده بودند و رژیم بعث کاملا از وضعیت ما آگاهی داشت، به همین دلیل فرماندهی کل اوضاع سازمانی سپاه را تغيير داد. با توجه به طرح ها و شناسایی هایی که در منطقه ی هور انجام داده بودیم، نگاه فرماندهان خصوصا آقا محسن دوباره به این منطقه برگشت. عراق اصلا احتمال عمليات از این منطقه را نمی داد. و این در حالی بود که ما به فتحی بزرگ در این مرداب عظیم امیدوار بودیم تا شرایط جنگ به نفع ما عوض شود. بعد از جلسه ای کاملا محرمانه و سری که با حضور آقا محسن و من برگزار شد، قرار شد تیمی را تشكيل دهم و به طور مخفیانه قرارگاه را برپا کنیم تا شناسایی در هور را به طور جدی در دستور کار خود قرار دهد و همه نیروهایش مورد اعتماد، زیرک، باهوش و توانمند باشند. افرادی که در آن واحد قابلیت انجام کارهای مختلفی را داشته باشند. آقا محسن كليات کار را به من گفت و قرار شد در مورد نحوه انجام كار و جزئیاتش خودم تصمیم بگیرم. فرماندهی کل، قول داد هر بودجه ای که لازم داشتیم در اختیارمان بگذارد، فقط باید کار خیلی حساب شده و با رعایت کامل اصل حفاظت انجام شود. وقتی جلسه تمام شد و تنها شدم، از اینکه قرار بود مسئول کاری باشم که به سرنوشت جنگ مربوط است، احساس خوبی داشتم. اما پیدا کردن آدم های مورد اعتماد و در عين حال با قابلیت بالا و همچنین رعایت کامل اصل حفاظت مسائل کمی نبود. تنها چاره، عملیات در هور بود این آخرين راهی بود که در آن مقطع پیشروی ما قرار داشت اگر این تصمیم عملی نمی شد، یا حکومت عراق می فهمید که ما به این منطقه نظر داریم و نیروهایش را در آنجا متمرکز میکرد، همه چیز برای ما از بین می رفت. تا چند روز آقا محسن با تیم محافظش به منطقه می آمد تا مقری برای قرارگاه پیدا کنیم. سرانجام قرار شد مقرمان داخل هور و جایی که قبلا لشكر 1 زرهی عراق ساخته بود، باشد. دیوارهای ساختمان همه از بلوک و سیمان محکم ساخته شده بود و سقف را هم با ریل های غارتی از راه آهن خرمشهر ساخته بودند. آنجا از این جهت که در جاده اصلی و در دید نبود و می شد مخفیانه کار کرد برای ما اهمیت داشت. این قرارگاه دو سالن بسیار بزرگ داشت، با چند اتاق که دور تا دورش بود. اتاق ها را بعد از جمع شدن نیروها به کارهای ستادی و تبلیغات اختصاص دادیم. یک سنگر زیرزمینی هم بود که مخابرات در آن مستقر شد، لجستیک را هم روبه روی آجرپزی و نزدیک هویزه تعیین کردیم تا بتواند از برق آنجا استفاده کند. اما بین مقر قرارگاه تا لجستیک چیزی حدود 30 کیلومتر فاصله بود. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂
🍂 🔻 اصطلاحات جبهه ای 👈 سگ دام: تله، موانع مرئی و نامرئی که مزدوران بعثی بر سر راه نیروهای ما می چیدند 👈 سوالهای مریخی نکنید : وقتی از زمان عملیات و رفتن به خط سوال می شد. 👈 سوپر جفت صندلی: اشخاصی که هم از ناحیه پدر و هم مادر سید بودند. 👈 سوپرمارکت گندیده: جنازه های فاسد و گندیده دشمن در منطقه عملیاتی و کنایه از شکم های باد کرده از غذاهایی مختلف 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿 صبح يعنی طلوع مشرقی‌ ترين نگاه گرم شمـا ...
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃 "بچه زبل" با گردان جعفر طیار اهواز در عملیات بدر وارد سیل بند عراق شده بودم. شدت درگیری و انفجار خمپاره ها بسیار بالا بود. گویی از دست دادن این بخش از خاکش برای آنها خیلی گران تمام شده بود. فاصله عقبه ما تا خشکی چیزی حدود سیزده کیلومتر می شد. تنها وسیله عقب رفت برای ما، قایق بود و بس. در آن اوضاع، کمبود قایق برای بردن مجروحین، خود مشکلی به مشکلات اضافه کرده بود. روز دوم بود که میزبان ترکشی قلیل شدم. هر چند مجروح شده بودم ولی تمایلی به رفتن عقب نداشتم. اما با دستور فرماندهی ملزم به رفتن شده بودم. از کنار سیل بند آرام آرام به سمت سنگر تدارکات و جایی که محل آمدن قایق ها بود، به راه افتادم. در آنجا غیر از من مجروحین دیگری هم آماده انتقال بودند. در آن جمع چشمم به شهید حسین قلی، آن جوان شوخ و شادی که با سن کم اش جزو با تجربه های جنگ شده بود، افتاد. گوشه ای آرام نشسته بودم و منتظر قایق که با حالت مخصوص به خودش مرا خطاب قرار داد و گفت : ـ " اگه می خوای زود بری عقب نباید اینطور بشینی" ـ یعنی چطور باید بشینم؟ ـ باید داد و فریاد کنی، آخ و ناله کنی، مگه نمی بینی اوضاع خط داره خراب می شه، تازه قایق که بیاد اول اونایی رو می بره که حالشون خراب تره. بعد ما می مونیم و اسیر می شیم. با تعجب به او نگاه می کردم که دیدم دست در کیسه امدادش کرد و مقداری باند به من داد و گفت دور سرت بپیچان و فریاد بزن. افرادی که این گفتگو را می شنیدند قاه قاه می خندیدند و می گفتند این حسین قلی نه شوخیش معلومه و نه جدیش. همه سر کار هستیم. لحظاتی بعد مشغول گفتگو با مجروحین بودم که حسین قلی را سوار بر قایقی دیدم که برای ما دست تکان می دهد و بلند بلند می خندد و می گوید:" ما که رفتیم . شما هم بشینید همونجا صحبت کنید تا اسیر بشید". خداوند بر درجاتش بیفزاید سقالرزاده گردان کربلا حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
گمشده هور 👇
🍂🍂 🔻 0⃣2⃣ ❣ سردار حاج علی هاشمی نیروهایی که از سپاه حمیدیه با هم بودیم و بعد از آن در سوسنگرد در کنارم بودند متعهد، مسئول و زیرک بودند و قابلیت های مختلفی داشتند. هرچندگاهی هرکدامشان ساز خودش را میزد. آنها از تمام شهرها و با روحيات مختلف بودند اما وقتی کنار هم قرار می گرفتند ترکیب ممتازی می شدند که می شد به آن اعتماد کرد. در عین حال بومی هایی که در پاسگاه های حراست مرزی کار را با ما شروع کرده بودند، سبک و سیاق کار دستشان آمده بود و ما هم آنها را شناخته بودیم، از میان آنها افراد قابل اعتماد را برای قرارگاه گزینش کردیم. اسم قرارگاه هم نصرت شد تا نوید فتح و پیروزی بزرگی باشد. بچه ها که جمع شدند اصول اولیه حفاظت و رازداری را با آنان در میان گذاشتم، ولی راجع به کاری که قرار بود آنجا انجام شود چیزی نگفتم. حتی دوستان صمیمی که در قسمت های مختلف قرارگاه پخش شده بودند نیز از کار هم خبر نداشتند و هر کس سرش در کار خودش بود. سیامک را که از حمیدیه با هم بودیم و هيكل تنومندی داشت و در کارهای عملیاتی توانمند بود، مسئول عملیات کردم. حمید رمضانی مسئول شناسایی و اطلاعات شد. حسن که از حمیدیه مادر بچه ها بود و پشتیبانی و تدارکات را بر عهده داشت، قرار شد پشتیبانی قرارگاه باشد. حاج عباس هم که از کمیته انقلاب با ما بود و سن و سالی از او گذشته بود و بزرگتر ما به حساب می آمد، جانشین قرارگاه شد. تمام توان خود را به کار بستم تا بهترین گزینه ها انتخاب شوند. روی ماشین هایی که برای قرارگاه می آمدند، آرم جهاد زدیم تا کسی مشکوک نشود که کار اطلاعاتی در حال انجام است و بومی های منطقه و مردم تصور کنند که کارهای سازندگی انجام میشود. نیروهایی که قرار بود در شناسایی هور فعالیت کنند را به تهران فرستادیم تا یک دوره آموزش اطلاعات ببینند. وقتی برگشتند در قسمت برون و درون مرزی مشغول کار شدند. در ابتدای کار به دلیل اینکه بعضی اختلاف سلیقه ها مشکلی بین نیروهایی که از مسجد جزایری با حمید آمده بودند و نیروهای سوسنگرد ایجاد نکند، شمال هور را به حمید و نیروهایش و جنوب را هم به ناصری سپردم. ولی بعد از چهار ماه در عمل دیدیم دو واحد موازی نمی توانند با هم کار کنند، مشکل پیش می آید و باید بچه ها را یک کاسه کرد. همراه باشید با کانال حماسه جنوب @defae_moghadas http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂 🍂