🔴 فیلم لحظات تفحص پیکرهای مطهر ۵ شهید تازه شناسایی شده در محور خان طومان
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂
🔻 سرداران سوله 1⃣8⃣
🔹 دکتر ایرج محجوب
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
🔻یک روز، میان مجروحینی که به بیمارستان آورده بودند جوانی بود که از درد فریاد های وحشتناک میکشی.د یکی از پاهای او مجروح شده بود و جراحت چندان سنگینی نداشت. تمام نبض های پای او را امتحان کردم که مبادا ضایعه عروقی داشته باشد. از تمام قسمتهای پای او عکسبرداری کردیم، هیچ گونه شکستگی وجود نداشت. ولی با وجود تزریق مسکن کوچکترین حرکتی که به پای او میدادیم فریادش به آسمان بلند می رفت. نفهمیدیم که ضایعه او چیست. زخم هایش را پانسمان کردیم آتل گچی بلند هم تا بالای ران برای بیحرکت نگهداشتن پای او گذاشتیم و جهت بررسی بیشتر او را به اهواز اعزام کردیم. راننده آمبولانس داخل اورژانس ایستاده بود و عکس العمل مجروح را در مقابل حرکت دادن پایش دیده بود. فردای آن روز به من گفت دیروز ماجرای جالبی اتفاق افتاد. وقتی به سه راهی مرگ رسیدیم ناگهان عراق اونجا رو به گلوله بست اجازه توقف توی این سه راه را نداشتیم. ولی مجروحین فریاد میزدند که توقف کنم، تا پشت خاکریز بروند. من هم به ناچار توقف کردم. اون رزمندهای که پایش مجروح بود و کوچکترین حرکتی می دادید فریاد میزد با پای گچ گرفته نمیدونی چطور دوید از خاکز بالا رفت تا در پشت آن پناه بگیره.
جریان ممنوع بودن توقف را پرسیدم گفت پس از سوار کردن مجروح اجازه توقف نداریم، مگر اینکه لاستیک پنچر بشه یا موتور خراب بشه. یکسره میریم اهواز. هم به خاطر اینکه مجروحین سریع به درمانگاه برسن و توی راه شهید نشن و هم به خاطر اینکه بخشی از مسیر در تیر رس دشمنه و به همین خاطر اسمش رو سه.راخی مرگ گذاشتیم.
مسیر آنها از همان سه راهی بود که ما آمده بودیم. عراقیها روزها با هواپیما آن منطقه را بمباران می کردند و زیر آتش خمپاره می گرفتند، آنجا را سهراهی مرگ و شهادت نامگذاری کرده بودند. من تازه فهمیدم چرا موقع آمدن منتظر شدیم تا هوا تاریک شود چون در شب هواپیماها ظاهر نمی شدند و توپخانه هم کمتر آن محل را گلوله باران می کرد.
⊰•┈┈┈┈┈⊰•
پیگیر باشید
#سرداران_سوله
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
734.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 اردوگاه موصل
محمد صابری ابوالخیری
اردوگاه موصل داخل پادگانی خارج از شهر موصل مانند دژی محكم با ديوارهای بلند در دو طبقه ساخته شده بود. سه اردوگاه ديگر نيز با همين سبك و سياق اما با اندازه های متفاوت در كنار اين اردوگاه قرار داشتند.
شب و روز برای اسرا، در اين دژهای محكم و بلند خلاصه میشد. ارتباط با دنيای خارج از اردوگاه كاملاً قطع و به جز نگهبانان عراقی و هيأت صليب سرخ كه هر دو ماه يك بار به اردوگاه میآمدند، كسی حق ورود به اردوگاه را نداشت.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 تهاجم، توقف و تغییر تاکتیک
ارتش عراق
اهداف تهاجم عراق
#نکات_تاریخی_جنگ
┄┅┅❀💠❀┅┅┄
🔻 اهداف عراق در این تهاجم با توجه به هم سویی منافع این کشور با سیاست آمریکا در مهار انقلاب اسلامی و نیز با توجه به تمایلات توسعه طلبانه حاکمان بعثی عراق برای بهره برداری از خط ناشی از سقوط حکومت شاه، در سه سطح بوده است.
۱. لغو قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر
۲- تجزیه ایران جدا کردن استان خوزستان)
3- براندازی نظام جمهوری اسلامی (استان خوزستان) از نظر ویژگی های استراتژیکی خاص خود می توانست بخش مهمی از اهداف عراق در تهاجم به خاک جمهوری اسلامی ایران تأمین کند، چرا که دشمن در صورت تسلط بر این استان و تجزیه آن علاوه بر این که می توانست در مسیر براندازی نظام جمهوری اسلامی ایران گامی اساسی بردارد، در صورت عدم موفقیت در ساقط کردن حکومت مرکزی، قادر بود تسلط خود بر شمال خلیج فارس را اعمال و کاملا تثبیت کند.
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 ملازم اول، غوّاص (۱۱۵)
🔸 خاطرات محسن جامِ بزرگ
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
در این پیش روی، شعبان(سعید) تیموری با آن جثه کوچکش سرنیزه را بر گلوی یک عراقی گنده گذاشته بود تا کارش را تمام کند، اما عراقی با یک دست محکم او را پس زده بود. سعید معجزه آسا از دست عراقی نجات یافته بود.
سکانداران سه قایق پهلو گرفته کنار پد، سی و شش نفر را سوار کردند تا به جزیره برگردیم. من نفر آخری بودم که سوار قایق شدم.
با دو شب بیداری کامل، خسته خسته بودم. پاهایم را دراز کردم و شل شدم درون قایق، جوری که سرم پایین تر از لبه قایق قرار گرفت. به بقیه هم سفارش کردم این کار را بکنند تا در معرض مستقیم ترکش و گلوله نباشند.
چپ و راست رو به روی هم دراز شدیم و من چشم هایم را بستم بلکه چرتی بزنم. ناگهان صدای دوشکا از طرف مقابل چرت نگرفته ام را پاره کرد. متاسفانه سکاندار اشتباهی داشت می رفت توی دهن دوشکا. به سکاندار فریاد زدم: کجا می روی؟
- سمت ایران.
- ایران کجا بود، پسر تو داری یک راست می روی تو شکم عراقی ها!
- نه. درست آمده ام!
او نمی دانست که ما مسیر را دور زده ایم و از پشت به عراقی ها شبیخون زده ایم. جر و بحث ما بالا گرفت، اما او یک کلام بود و نمی پذیرفت و داشت دستی دستی ما را به دهن اژدها می داد. گفتم: ما اصلاً نمی خواهیم برگردیم. ما را ببر جای اولمان.
سکاندار یک دنده برگشت، ولی جای اول را پیدا نکرد که نکرد! حالا صدای هم زمان سه قایق، عراقی ها را متوجه ما کرده بود و علاوه بر دوشکا و تیراندازی ها، خمپاره ها هم چپ و راست به اطراف قایق ها می افتادند و آب بر سر و روی مان می ریخت. در آن هیری ویری با خودم نجوا کردم که: خدایا الان نه! گردان غواصی تازه پا گرفته. حالا حالا باید نیرو بگیریم، آموزش بدهیم. حالا نه. کارهای بزرگ در پیش داریم!
سکاندار لجباز، جاده را پیدا نکرد و ما همچنان در گرداب آتش بودیم. از او خواستم که فقط ما را به یک خشکی برساند. سرانجام به جاده در دست احداثی رسیدیم که ظاهراً هیچ سنگری و نیرویی روی آن نبود. از او خواستم که نگه دارد و ما را آنجا پیاده کند. آتشی سنگین روی منطقه عملیاتی می بارید. ابتدا و با احتیاط روی جاده آمدم و با دقت دید زدم. واقعاً اثری از سنگر و نیرو نبود و فقط خاکریز مختصری پیدا بود. به بچه ها گفتم بیایند پایین، ولی در جهت مخالف حرکت تیرها پناه بگیرند تا هوا روشن شود و گفتم: هرکدام چاله ای بکنید و در آن استراحت کنید تا از ترکش ها در امان بمانید.
سنگرِ محمد رنجبر، فقط سر و پاهای او را پوشش می داد. او درست مثل کسی که به رکوع رفته باشد، دیدم. پرسیدم: محمد جان! چرا این جوری؟
- می خواهم تیر و ترکش نخورم.
- مابقی بدنت که بیرون است!
خندید. به او و بقیه گفتم به موازات جاده، رو به بغل و مخالف جهت تیراندازی دشمن بخوابند و با دستانشان چاله ای دراز بکنند و در آن بخوابند. آنها که مشغول شدند، گفتم جایی نروند تا من برگردم. یواش یواش از داخل آب مماس جاده با لباس غواصی و البته بدون کفش و بی سر و صدا، با شنای قورباغه به جلو رفتم. مقداری که جلو رفتم، متوجه صداهایی شدم. ایستادم، توجه کردم و دوباره جلوتر رفتم. آنها فارسی حرف می زدند. چه لذتی داشت شنیدن صدای یک هموطن، اما می ترسیدم به آنها نزدیک شوم. چون من در جهت مخالف آنها، یعنی سمت عراقی ها بودم. رفتن را صلاح ندیدم و اسم یکی فرماندهان را بلند صدا زدم: حاج محسن! آقای صاحب الزمانی، آقای یوسفی...
صدای مرا که شنیدند یکی جلوتر آمد. خوب تشخیص ندادم پرسیدم: آقای یوسفی؟
گفت: با یوسفی چه کار داری؟
- هیچی. من جام بزرگ هستم. از این طرف دارم رد می شوم، گفتم یک وقت مرا نزنید.
محمود صاحب الزمانی فرمانده گروهان وقتی متوجه من شد با خوشحالی گفت: حاج محسن چه خوب شد آمدی؟
- چه طور؟
- پروانه قایق موتوری بچه های تخریب در سیم خاردارهای کنار پد گیر کرده و ما هم اینجا گیر کرده ایم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
پیگیر باشید
#ملازم_اول_غوّاص
کانال حماسه جنوب
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
1_443821013.mp3
زمان:
حجم:
683.8K
🏴 نواهای ماندگار
🏴 حاج صادق آهنگران
🎤 تن به هر ذلت ندهم
من حسین حق طلبم
یار مظلومانه جهان
سیدی والا نسبم
🏴 هر شب با یک نوحه خاطره انگیز از دوران نورانی دفاع مقدس
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂