eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 «خاطرات عزت شاهی» محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر کتاب ۱۳ فصل دارد که عناوین آن به ترتیب عبارتند از: «سوی سور»، «مشق مسلحانه»، «مجاهد خلق»، «در زندان زنان»، «یادهای قصر»، «شب‌های کمیته مشترک»، «در اوین»، «سره ناسره»، «مرزبندی‌های ایدئولوژیک»، «شام آخر»، «لب تنور»، «مروری و تحلیلی بر مجاهدین» و «پیوست‌ها». عزت شاهی که بعدها نام خانوادگی خود را به مطهری تغییر داد، یکی از انقلابیونی است که تحملش زیر شکنجه‌های ساواک شهرتی مثال زدنی یافت و او به عنوان نماد مقاومت در زیر شکنجه مطرح شد. مخاطب در این کتاب با هولناکی شکنجه‌های ساواک بطور بی‌واسطه‌ای آشنا می‌شود. حجم عمده‌ای از مطالب کتاب نیز به روایت حضور عزت شاهی در زندان و بازداشتگاه‌های رژیم گذشته و شکنجه‌های آنها اختصاص دارد. 🍂
🍂 برش‌های کوتاهی از کتاب خاطرات عزت‌شاهی ┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🔸 مادرم فقط‌ سواد خواندن داشت‌ ولی نمی‌توانست‌ بنویسد. چرا كه‌ در آن‌ زمان‌ها به‌ دختر‌ها نوشتن‌ نمی‌آموختند و فقط‌ خواندن‌ را یاد می‌دادند. 🔸 ـ شمر، یزید، معاویه‌ و عبیدالله‌ بن‌ زیاد دشمنان‌ آنها بودند و آنها را كشتند. ـ این‌ آدمهای‌ بد چه‌ شكلی‌ بودند؟ ـ شبیه‌ شاه‌ بودند، مثل‌ ژاندارم‌ها و سربازهای‌ شاه‌ بودند. 🔸 در شهرستان‌ها چون برق نبود، مردم سرشب می‌خوابیدند. اما‌ من‌ و مادرم‌ نمی‌خوابیدیم‌ و منتظر می‌ماندیم‌. در این‌ فرصت‌ مادرم‌ با حال‌ ناخوشش،‌ از كتابهای‌ «خزائن‌ الاشعار»، «امام‌ حسین‌» و «حضرت‌ عباس‌» می‌خواند و گریه‌ می‌كرد. مادرم فقط‌ سواد خواندن داشت‌ ولی نمی‌توانست‌ بنویسد 🔸 سال‌ ۱۳۲۵، در اوج‌ فقر و تنگ‌دستی‌ خانواده،‌ به‌ دنیا آمدم‌. شاخص‌ترین‌ تصویری كه از دوران نوجوانی و جوانی در ذهنم مانده،‌ سایه‌ سنگین‌ فقر و بیچارگی‌ مردم‌ شهر خوانسار است‌. 🔸 هر چند وقت‌ یك‌ بار هم‌ اسم‌ یكی‌ از بچه‌ پولدار‌ها را می‌نوشتم‌ و كسی‌ را به‌ عنوان‌ واسطه‌ نزد او می‌فرستادم‌ تا بگوید فلانی‌ اسمت‌ را نوشته‌ تا به‌ ناظم‌ بدهد، اگر می‌خواهی‌ كتك‌ نخوری‌ یك‌ دفترچه‌ چهل‌ برگ‌ بده‌ تا اسمت‌ را خط‌ بزنم‌. آنها هم‌ غالباً بزدل‌ و ترسو بودند و تهدیدم‌ را جدی‌ می‌گرفتند و دفترچه‌ای‌ برایم‌ می‌فرستادند من‌ هم‌ آنها را به‌ بچه‌هایی‌ كه‌ مستمند بودند می‌دادم‌. 🔸پدر‌ و مادرم‌ هر دو مریض‌ احوال‌ بودند و شرایط‌ بد اقتصادی،‌ امكان‌ درمان‌ و معالجه‌ مؤثر به‌ آنها نمی‌داد. من‌ هم‌ كه‌ شاهد این‌ وضع‌ بودم‌، شانه‌های‌ كوچكم‌ را به‌ زیربار مسئولیت‌ می‌دادم‌ و از جاروكردن‌ خانه‌ تا نظافت‌ طویله‌ را بر‌ عهده‌ می‌گرفتم. 🔸 حدود نیم ساعت با هم قدم زدیم. او می‌گفت: پسر جان كی دست‌از این كارهایت برمی‌داری؟ آخر كار دست خودت می‌دهی. گفتم: به هر حال عمر دست خداست، شاید دیگر همدیگر را نبینیم، می‌خواهم مرا حلال كنی! گفت: به هرحال كاری نكن كه خدا و پیغمبر (ص) از دستت ناراضی باشند، 🔸این‌ مشاهدات‌ نفرتی‌ عمیق‌ در من‌ نسبت‌ به‌ آنها ایجاد می‌كرد و مرا به‌ این‌ نتیجه‌ می‌رساند كه‌ دریابم‌ اگر رئیس‌ ژاندارمری دزد نباشد، ژاندارم‌ دزد نمی‌شود و اگر صاحب‌ و پادشاه‌ مملكتی‌ دزد نباشد عواملش‌ در سلسله‌ مراتب‌ بعدی‌ دزد نمی‌شوند و اینها چون‌ دانه‌های‌ یك‌ زنجیر به‌ هم‌ وصل‌ و وابسته‌ هستند. 🔸یزدانیان در زمان فعالیت در این گروه با مهری محمدی ازدواج كرد. پس از چندی به دلیل ضدیت و تقابل مسلحانه با نظام اسلامی ایران دستگیر و در مرداد ۱۳۶۲ اعدام گردید. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 حکایت دریادلان قسمت سی‌و‌هشتم نوشته : احمد گاموری ┅┅┅┅❀🕸❀┅┅┅┅ 🔹 مأمور كشتن شپش! از نظر بهداشت فردی وضعیت مناسبی نداشتیم و حمام مخصوص اسرا فقط شش عدد دوش داشت و هفته ای یکبار به هر کس نوبت حمام کردن می رسید. آن هم فقط به اندازه ای که زیر دوش بروی و تنت خیس شود و سریع بیرون بیایی. هیچ وسیله و موادی برای شست و شوی خود نداشتیم. حدود یکسال اول اسارت به این شکل گذشت تا اینکه برای ما تاید آوردند و ما از آن هم برای شستن لباس ها، هم ظرف ها و هم حمام کردن استفاده می کردیم؛ برای ما شامپوی سر بود و صابون تن! اوایل خوشحال بودیم که به هر حال چیزی داریم که کف کند و بتوانیم سر و تن مان را با آن بشوییم؛ اما چند وقت که گذشت ریزش شدید مو و خشکی پوست ها عاجزمان کرده بود و چاره ای نداشتیم. کم کم پوست سر بچه ها مشخص می شد و هر روز موهای شان کمتر و کمتر می شد. گاهی از شدت خشکی پوست و خارشی که داشت، خط و خطوط و ترک هایی که ایجاد شده بود به خون می افتاد. همین آلودگی و عدم بهداشت محیطی و فردی باعث شد که شپش شیوع پیدا کند. ما یک گروه ده نفر تشکیل دادیم که مسئولیت کشتن شپش ها را به عهده داشتند. اما انگار هر یک شپشی که کشته می شد صد تا بجای آن بوجود می آمد. هیچ وقت تمام شدنی نبودند. بچه ها لباس های شان را درمی آوردند و به افراد گروه ده نفره می دادند و آن ها بخشی از روز را به از بین بردن شپش ها مشغول می شدند. •⊰┅┅❀•❀┅┅⊰• ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 بی توجهی‌های رژیم پهلوی ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅ 🔹 غلامرضا مقدم  معاون وزیر بازرگانی شاه اگر قرار باشد انسان فقط به یکی از بزرگترین‌ غفلت‌های دوران پهلوی اشاره کند همین عدم توجه کافی به آموزش و پرورش است. بعضی‌ها حتی عقیده دارند که لااقل در دوران محمدرضا شاه غفلت و عدم توجه به آموزش و پرورش تا اندازه‌ای عمدی بود. یعنی شاه عقیده داشت که آموزش و پرورش چشم و گوش مردم را باز می‌کند و اگر چشم و گوش مردم باز بشود ممکن است که دیگر سلطنت به عنوان یک نهاد سیاسی مورد قبول نباشد و مردم شاید تمایلات بیشتری به آزادی و دموکراسی پیدا کنند. او می‌خواست جلوی آموزش و پرورش و جلوی پیشرفت فکری مردم را بگیرد. طی ده سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ارتش چندین برابر شد و در سال‌های آخر به حدود ۱۰-۱۲ میلیارد در سال رسیده بود، یعنی یک چیزی در حدود ۸-۹ درصد تولید ناخالص ملی. ولی بودجه‌ای که به آموزش و پرورش تخصیص داده می‌شد خیلی کمتر از این‌ها بود و شاید ۱۰ درصد بودجه ارتش و تسلیحات نمی‌شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 لیبرال‌ها آفت‌های انقلاب مهرداد خدیر ─┅═༅𖣔"✾🔹✾"𖣔༅═┅─ در روزهای اولیه عید ۵۸، مراسم نوروز در ورزشگاه صد هزار نفری آزادی برگزار شد. استادیومی که پیش از انقلاب آریامهر نامیده می شد هر چند که عنوانی که مردم برای آن به کار می بردند « استادیوم صد هزار نفری » بود. در این آیین مهندس بازرگان شرکت کرد و هنگامی که برای او صلوات فرستادند از مردم خواست برای او کف بزنند و صلوات را برای طالقانی بفرستند که روحانی است. هر چند که آقای طالقانی به اتفاق چند تن دیگر از اعضای شورای انقلاب به سفر رفته بودند و در این برنامه حاضر نشدند.   هنگامی که بازرگان نام امام خمینی را آورد و جمعیت سه بار صلوات فرستاد به طعنه گفت نمی دانم چرا برای پیامبر یک بار و برای امام خمینی سه بار صلوات می فرستند؟! برخی از روحانیون اما به او پاسخ دادند آن سه صلوات هم درواقع برای پیامبر است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 آیا می دانید : عراق با ۱۲ لشکر زرهی ، مکانیزه ، پیاده و ۳۶ تیپ مستقل از ۳ محور ( جنوبی ؛ میانی ؛ شمالی)  به ایران حمله کرده است و با ماشین جنگی بالغ بر (۵۴۰۰ دستگاه تانک  ، ۴۰۰ قبضه توپ ضدهوائی ، ۳۶۶ فروند هواپیما ، ۴۰۰ فروند هلی کوپتر به سرزمین اسلامی ایران حمله کرد. جنگ تحمیلی عراق بر ایران طولانی ترین و پرهزینه ترین و وسیع ترین جنگ بوده است ( ۵/۱ برابر جنگ جهانی اول ، ۲ برابر جنگ جهانی دوم). در طول ۸  سال دفاع مقدس، ۱۹ عملیات بزرگ ، ۱۹ عملیات متوسط و ۱۲۵ عملیات کوچک، توسط رزمندگان اسلام انجام شد و ۲۸۸۷ روز (۹۶ ماه ) و  ۸ سال طول کشیده است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۷۰ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 برخی مسؤولین آسایشگاهها بچه های خیلی خوبی بودند. مثلاً خیرالله درویشی بچه ی بسیجی اهل همدان، در آن موقع مسؤول قاعه ۱۱ بود. عظیم حتی بچه گیلان هم معاونش بود. این دو نفر واقعاً شریف و دلسوز بودند. چنان آسایشگاه را اداره می‌کردند که نه بهانه دست عراقی ها می‌دادند ونه می گذاشتند جاسوسها در آسایشگاه جولان دهند. خير الله می‌گفت من واسه این که بچه ها خوابشون نبره و بعثی ها متوجه نشند می‌گفتم نوبتی چند نفر روبه روی تلویزیون بنشینن و چند نفر بخوابن و اگر اونا خوابشون می‌برد روی سرشون آب می ریختم. هوا کم کم رو به خنکی می‌گذاشت و من هم پایم توی نجاری برای کارهای مختلف از جمله برق کاری باز شده بود. فرصت خیلی خوبی بود. هم از گرسنگی خلاص می‌شدم و هم از بیکاری نجات پیدا می‌کردم. از طرفی هم فرصت گرفتن اطلاعات از بقیه بچه ها و از درون بعثی ها فراهم می‌شد. بعضی وقت ها هم مسعود سفیدگر را به بهانه نیروی کمکی پیش خودم می‌آوردم و اوقات خوشی را با هم می گذراندیم. البته هنوز وضع غذا خیلی بد بود و یاد ندارم که بچه ها روزی را در سیری سر کرده باشند. کم کم تعداد اسرا خیلی زیاد می‌شد و بعثی ها تصمیم به ساختن آسایشگاه های ۴ و ۱۱ کردند که همه کارش را علی، بنای مشهدی انجام داد. سقف این آسایشگاه ها از پلیت بود و برای همین تابستان مثل تنور داغ می‌شد و زمستان مثل یخچال سرد بود. یک روز که مشغول ساختن یک خانه فانتزی با همان چوب کبریت های سرخ شده بودم، یک مینی بوس وارد اردوگاه شد. سپس یکی از نگهبان ها به سراغم آمد و گفت: «خیلی زود اسبابت رو جمع کن باید از اردوگاه بری. قلبم از جا در رفت. خدایا می خواهند ما را کجا ببرند؟ اگر چه اردوگاه تکریت ۱۱ با وجود شکنجه گران وحشی اش به جهنمی می‌ماند، اما جمع صمیمی بسیجیها آن قطعه از سرزمین جهنمی تکریت قطعه ای از بهشت کرده بود. نمی‌دانم آن قطعه از سرزمین تکریت به چه دلیل لیاقت پیدا کرده بود تا جمعی از بهترین و مظلوم ترین سربازان خمینی را در خود جای دهد و شاهد مناجات شبانه آنها باشد. جدایی از این بچه های خوب آنهم در دل دشمن غدار، كابوس وحشتناکی بود که داشت به واقعیت می پیوست. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 روضه حضرت زینب 🔹 با نوای حاج مهدی رسولی السلام ای دختر شاه نجف السلام ای صابر صحرای طف السلام ای چادر زهرا به سر السلام ای نور خورشید و قمر السلام ای بانوی ماتم زده صبر تو صبر جهان بر هم زده السلام ای تار و پود فاطمه دختر صورت کبود فاطمه السلام ای کربلا در کربلا ای به ایمان برادر مبتلا السلام ای خطبه خوان شهر شام  خواب را کردی به بدخواهان حرام السلام ای چشم زیبا بین عشق      زینب کبری و زهرای دمشق http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂