eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 بی توجهی‌های رژیم پهلوی ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅ 🔹 غلامرضا مقدم  معاون وزیر بازرگانی شاه اگر قرار باشد انسان فقط به یکی از بزرگترین‌ غفلت‌های دوران پهلوی اشاره کند همین عدم توجه کافی به آموزش و پرورش است. بعضی‌ها حتی عقیده دارند که لااقل در دوران محمدرضا شاه غفلت و عدم توجه به آموزش و پرورش تا اندازه‌ای عمدی بود. یعنی شاه عقیده داشت که آموزش و پرورش چشم و گوش مردم را باز می‌کند و اگر چشم و گوش مردم باز بشود ممکن است که دیگر سلطنت به عنوان یک نهاد سیاسی مورد قبول نباشد و مردم شاید تمایلات بیشتری به آزادی و دموکراسی پیدا کنند. او می‌خواست جلوی آموزش و پرورش و جلوی پیشرفت فکری مردم را بگیرد. طی ده سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ارتش چندین برابر شد و در سال‌های آخر به حدود ۱۰-۱۲ میلیارد در سال رسیده بود، یعنی یک چیزی در حدود ۸-۹ درصد تولید ناخالص ملی. ولی بودجه‌ای که به آموزش و پرورش تخصیص داده می‌شد خیلی کمتر از این‌ها بود و شاید ۱۰ درصد بودجه ارتش و تسلیحات نمی‌شد. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 لیبرال‌ها آفت‌های انقلاب مهرداد خدیر ─┅═༅𖣔"✾🔹✾"𖣔༅═┅─ در روزهای اولیه عید ۵۸، مراسم نوروز در ورزشگاه صد هزار نفری آزادی برگزار شد. استادیومی که پیش از انقلاب آریامهر نامیده می شد هر چند که عنوانی که مردم برای آن به کار می بردند « استادیوم صد هزار نفری » بود. در این آیین مهندس بازرگان شرکت کرد و هنگامی که برای او صلوات فرستادند از مردم خواست برای او کف بزنند و صلوات را برای طالقانی بفرستند که روحانی است. هر چند که آقای طالقانی به اتفاق چند تن دیگر از اعضای شورای انقلاب به سفر رفته بودند و در این برنامه حاضر نشدند.   هنگامی که بازرگان نام امام خمینی را آورد و جمعیت سه بار صلوات فرستاد به طعنه گفت نمی دانم چرا برای پیامبر یک بار و برای امام خمینی سه بار صلوات می فرستند؟! برخی از روحانیون اما به او پاسخ دادند آن سه صلوات هم درواقع برای پیامبر است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 آیا می دانید : عراق با ۱۲ لشکر زرهی ، مکانیزه ، پیاده و ۳۶ تیپ مستقل از ۳ محور ( جنوبی ؛ میانی ؛ شمالی)  به ایران حمله کرده است و با ماشین جنگی بالغ بر (۵۴۰۰ دستگاه تانک  ، ۴۰۰ قبضه توپ ضدهوائی ، ۳۶۶ فروند هواپیما ، ۴۰۰ فروند هلی کوپتر به سرزمین اسلامی ایران حمله کرد. جنگ تحمیلی عراق بر ایران طولانی ترین و پرهزینه ترین و وسیع ترین جنگ بوده است ( ۵/۱ برابر جنگ جهانی اول ، ۲ برابر جنگ جهانی دوم). در طول ۸  سال دفاع مقدس، ۱۹ عملیات بزرگ ، ۱۹ عملیات متوسط و ۱۲۵ عملیات کوچک، توسط رزمندگان اسلام انجام شد و ۲۸۸۷ روز (۹۶ ماه ) و  ۸ سال طول کشیده است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۷۰ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 برخی مسؤولین آسایشگاهها بچه های خیلی خوبی بودند. مثلاً خیرالله درویشی بچه ی بسیجی اهل همدان، در آن موقع مسؤول قاعه ۱۱ بود. عظیم حتی بچه گیلان هم معاونش بود. این دو نفر واقعاً شریف و دلسوز بودند. چنان آسایشگاه را اداره می‌کردند که نه بهانه دست عراقی ها می‌دادند ونه می گذاشتند جاسوسها در آسایشگاه جولان دهند. خير الله می‌گفت من واسه این که بچه ها خوابشون نبره و بعثی ها متوجه نشند می‌گفتم نوبتی چند نفر روبه روی تلویزیون بنشینن و چند نفر بخوابن و اگر اونا خوابشون می‌برد روی سرشون آب می ریختم. هوا کم کم رو به خنکی می‌گذاشت و من هم پایم توی نجاری برای کارهای مختلف از جمله برق کاری باز شده بود. فرصت خیلی خوبی بود. هم از گرسنگی خلاص می‌شدم و هم از بیکاری نجات پیدا می‌کردم. از طرفی هم فرصت گرفتن اطلاعات از بقیه بچه ها و از درون بعثی ها فراهم می‌شد. بعضی وقت ها هم مسعود سفیدگر را به بهانه نیروی کمکی پیش خودم می‌آوردم و اوقات خوشی را با هم می گذراندیم. البته هنوز وضع غذا خیلی بد بود و یاد ندارم که بچه ها روزی را در سیری سر کرده باشند. کم کم تعداد اسرا خیلی زیاد می‌شد و بعثی ها تصمیم به ساختن آسایشگاه های ۴ و ۱۱ کردند که همه کارش را علی، بنای مشهدی انجام داد. سقف این آسایشگاه ها از پلیت بود و برای همین تابستان مثل تنور داغ می‌شد و زمستان مثل یخچال سرد بود. یک روز که مشغول ساختن یک خانه فانتزی با همان چوب کبریت های سرخ شده بودم، یک مینی بوس وارد اردوگاه شد. سپس یکی از نگهبان ها به سراغم آمد و گفت: «خیلی زود اسبابت رو جمع کن باید از اردوگاه بری. قلبم از جا در رفت. خدایا می خواهند ما را کجا ببرند؟ اگر چه اردوگاه تکریت ۱۱ با وجود شکنجه گران وحشی اش به جهنمی می‌ماند، اما جمع صمیمی بسیجیها آن قطعه از سرزمین جهنمی تکریت قطعه ای از بهشت کرده بود. نمی‌دانم آن قطعه از سرزمین تکریت به چه دلیل لیاقت پیدا کرده بود تا جمعی از بهترین و مظلوم ترین سربازان خمینی را در خود جای دهد و شاهد مناجات شبانه آنها باشد. جدایی از این بچه های خوب آنهم در دل دشمن غدار، كابوس وحشتناکی بود که داشت به واقعیت می پیوست. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 روضه حضرت زینب 🔹 با نوای حاج مهدی رسولی السلام ای دختر شاه نجف السلام ای صابر صحرای طف السلام ای چادر زهرا به سر السلام ای نور خورشید و قمر السلام ای بانوی ماتم زده صبر تو صبر جهان بر هم زده السلام ای تار و پود فاطمه دختر صورت کبود فاطمه السلام ای کربلا در کربلا ای به ایمان برادر مبتلا السلام ای خطبه خوان شهر شام  خواب را کردی به بدخواهان حرام السلام ای چشم زیبا بین عشق      زینب کبری و زهرای دمشق http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عزیمت گردان کربلا از روستای خضر آبادان به عملیات والفجر ۸ حجت الاسلام دکتر احمد عابدی سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی مثل همین امشب و یا دیشب بود که اسکانِ ده روزه روستای خضر، در حاشیه شرقی آبادان را به پایان بردیم و عازم گسبه در کنار اروند شدیم. این کلیپ زمانی‌ست که در پناه قرآن در عقب کامیون‌ها سوار شدیم و برزنتی روی نیروها کشیده شد و چراغ‌خاموش به منازل مسکونی اهالی اروند رفتیم و بعداز چهار روز به قصد فتح فاو پا در رکاب نمودیم. ..و چه گامهایی که همین راه را تا بهشت رفتند به کانال رزمندگان بپیوندید👇 @defae_moghadas 🍂
نمی دانم چطور شد که من و برادرم عباس، پایمان به انجمن حجتیه کشیده شد. انجمن حجتیه صبح‌های جمعه جلسه داشتند، از طرف بهایی‌ها هم جلسه شأن همان روز بود. اعضای انجمن با علم به این موضوع، بعد از تمام شدن جلسه می‌رفتند نزدیک خانه‌ای که بهایی‌ها جلسه تشکیل می‌دادند و موقع بیرون آمدن، به آنها توهین یا سنگ پرانی می‌کردند. من مخالفتم را بارها به آنها گوشزد کردم ولی آخرش به این نتیجه رسیدم همان طور که بهائیت را انگلستان به وجود آورده است. انجمن را هم خود انگلستان راه می‌برد. یکی دیگر از معایب انجمن این بود که خیلی تشریفاتی عمل می‌کرد. در سال‌های دهه ۴۰ جلساتشان خیلی تشریفاتی و تجملاتشان زیاد بود. گاهی هم در روزهای جمعه اردوهایی برای گردش و تفریح می‌گذاشتند. هیچ وقت از انقلاب و مسائل انقلاب کلامی به میان نمی‌آوردند. همیشه می‌گفتند نه، این حرف‌ها به درد نمی‌خورد، فقط دین، نه هیچ چیز دیگر! دین را هم فقط در احکام و روضه خوانی خلاصه کرده بودند. در انجمن خیلی به خواندن زیارت عاشورا سفارش می‌کردند. من یک بار در مقام مقابله، برای بچه‌های انجمن مثالی از مفاتیح الجنان زدم که سید رشتی به محضر آقا امام زمان می‌رسد و آقا آنجا چند توصیه می‌کنند. یکی از توصیه‌ها نافله است که می‌فرمایند نافله، نافله، نافله یکی هم زیارت جامعه کبیره که شناسنامه اهل بیت ماست و سوم عاشورا، عاشورا، عاشورا. آیا زیارت عاشورا فقط به خواندن است یا اینکه باید برای زندگی و راه‌مان از عاشورا عبرت و سرفصل بگیریم؟» اما متاسفانه قبول نکردند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 آخرین شب اسارت ____________________ از روزی که تاریخ مبادله اسرا بصورت رسمی آغاز شد، پس از گذشت چند روز بعضی از نگهبانها به بعضی ها می‌گفتند که شاید فردا نوبت اردوگاه شما باشد برای مبادله. این خبر بصورت غیر رسمی در بین بچه‌ها پخش می شد و عده‌ای از آنها تاپاسی از شب می‌نشستند پای تلویزیون و منتظر بودند تا خبری را که شنیده بودند واقع شود. ولی متاسفانه شب صبح می‌شد و روز شب، اما خبری از نوبت اردوگاه ما نمی شد. روزها همچنان سپری شدند و آزادگان چشم انتظار، تا اینکه شب پنجم شهریور اخبار فارسی اعلام کرد که تبادل اسرای صلیب دیده تمام شد و از فردا نوبت تبادل اولین گروه مفقودالاثرها آغاز می‌شود. آن شب دیگه همه ناامید شدند و به موقع خوابیدند. می‌گفتند از اول جنگ، اسرای مفقودالاثر صلیب ندیده زیادی وجود دارند و خدا می‌داند چند روز دیگر نوبت اردوگاه ما بشود. اما در ناامیدی بسی امید بود. محل استراحت من وسط آسایشگاه بود. صبح برای نماز، اولین نفر بودم که بیدار شدم. به چپ و راست خودم نگاهی کردم، همه خواب بودند. الهامی به دلم افتاد و باخودم گفتم:"خدا یا چه می‌شود که من به این جماعت خبر آزادی بدهم". این را از دلم گذراندم و رفتم تا وضو بگیرم. صورت خود را شستم و مشغول شستن دست راستم بودم که صدای صوت نگهبان را شنیدم. سریع وضو را تمام کردم آمدم پشت پنجره. نگهبان آن ساعت سید حامد بود که الحق والانصاف خیلی بهتر و بی آزارتر از سایر نگهبان ها بود و کسی را بی جهت تنبیه نمی کرد. او در محوطه به سمت آسایشگاه می‌آمد. گفتم نعم سیدی و ایشان گفت که یالله کل جماعت برپا، ملابس تعویض، الیوم ایران. از خوشحالی روی پای خود بند نبو م. چه زود به آرزویم رسیده بودم. با صدای بلند بیدار باش گفتم. دوستان بیدار شدند و گفتند چی شده؟ چه خبره؟ گفتم:"بلند شید، امروز آزاد می‌شویم". ابتدا باور نمی کردند تا اینکه خود سید حامد به پشت پنجره آمد و این خبر خوش را اعلام کرد. اکثرا بعد از اینکه نماز صبح را خواندند، دو رکعت هم نماز شکر بجا آوردند و وسایل خود را جمع کردند و لباسهایی که از قبل داده بودند پوشیدند و خود را آماده کردند و منتظر ماندند تا بیایند و در را باز کنند. این شیرین ترین خاطره من بود از آن روز آخر اسارت. پور محمد آزاده تکریت ۱۱ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂