eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 آیا می دانید : ○ بیشترین تعداد شهید در رنج سنی ۱۷ تا ۲۰ ساله ( ۰/۴۴ ) بوده اند. ● درطول نبرد ۸ سال دفاع مقدس، ۱۰۰۰ روز نبرد فعال بوده است. ○ در طول ۸ سال دفاع مقدس ۲۱۳ هزار شهید ، ۱۴۰ هزار جانباز ، ۳۲۰ هزار مجروح ، ۴۰ هزار نفر آزاده تقدیم امت شده است‌اند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔻 ارتش، قبل و بعد از انقلاب ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅ 🔹 احمد غلامپور : بعد از عملیات ثامن الائمه، بخش قابل توجهی از نیروهای ما آزاد شدند که از جمله آنها نیروهای مرتضی قربانی، احمد کاظمی و حسین خرازی بودند. این نیروها قابلیت تبدیل شدن به تیپ را داشتند. آقا محسن این اعتماد به نفس را داشت که مجموعه نیروهای هر محور را تبدیل به یگان کند؛ مثلا بعد از طریق القدس، متوسلیان و همت را صدا کرد و پرسید چقدر نیرو دارید؟ آنها هم که اصلا در فکر سازماندهی نبودند، تعداد نیروهایشان را گفتند. آقا محسن هم به آنها گفت بروید یک تیپ تشکیل بدهید. نام این تیپ، تيپ حضرت رسول اکرم (ص) شد. ارتش قبل از انقلاب یگان های ثابتی داشت و از ما جلوتر بود، اما در رده قرارگاه، ما از آن جلوتر بودیم، چون اول ما بنای قرارگاه‌ها را گذاشتیم و ارتش قرارگاه تاکتیکی نداشت. در زمینه یگان هم ما از ارتش پیشی گرفتیم و در عملیات طریق القدس و بعد در فتح المبين به سرعت از ارتش جلو زدیم و یگان های مانوری مان بیشتر از یگان های مانوری ارتش شد. قبل از عملیات طریق القدس، عملیات الله اکبر در وضعیت سختی انجام شد، چون هنوز بنی صدر حضور داشت و عدم تسلط او بر جنگ اوضاع را سخت کرده بود. در این دوره، اگر فرماندهی بدون در نظر گرفتن سلسله مراتب، به شیوه خودش و بنا بر عرق ملی اش عمل می کرد، شاید می توانست کاری بکند. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 یازده / ۷۲ خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 عبدالساده گفت: پنج سال عرب بودنم رو از عراقیا مخفی کردم ولی چند وقت پیش فهمیدند که عرب هستم. اونها گفتند که اگر باهاشون همکاری نکنم منو جایی می‌فرستند که اصلاً چشمم جایی رو نبینه منم بهشون گفتم الآن که پیرم و پام لب گور، بیام و برای شما جاسوسی کنم؟! عبدالساده ادامه داد: من از این کار امتناع کردم و اونها هم منو فرستادند اینجا. دیشب هم که دیدم شما رو اینجا آوردند، از یکی از عراقیا خواستم برای نجات از تنهایی، شما رو پیش من بیارند. اونها هم این کار رو کردند. از لا به لای صحبت‌هایش فهمیدم که اسرای خیبر هم آنجا هستند. عبدالکریم منشداوی بسیجی دلاور سوسنگردی که همسایه ما در سوسنگرد بود، در عملیات خیبر اسیر شده بود. اسمش را می‌دانستم اما فامیلی اش را فراموش کرده بودم. مشخصات عبدالکریم را به عبدالساده گفتم و پرسیدم که آیا او را می شناسد؟ در کمال تعجب و به سرعت گفت: «بله» و نامش را برد. خیلی خوشحال شدم و گفتم: «خودشه» برای اطمینان، یک سری از مشخصات دیگرش را بیان کرد و بیشتر مطمئن شدم که خود عبدالکریم است. در یک لحظه به ذهنم رسید که از عبدالساده بخواهم خبر اسارتم را به عبدالکریم برساند تا او هم اگر توانست به هر شکلی از طریق نامه خبر اسارتم را به خانواده ام برساند. عبدالساده عبدالکریم، خبر اسارتم را به طرز زیرکانه و جالبی به اطلاع خانواده ام رسانده بود. او نمی توانست مستقیماً خبر زنده بودنم را به ایران برساند؛ چون همه نامه ها قبل از ارسال توسط عراقی ها خوانده می شدند. او با زرنگی خاص در محل درج آدرس نامه نوشته بود اهواز- خیابان اسیر احمد چلداوی! وقتی این نامه به ایران و شهر اهواز می رسد. همه متحیر می شوند که چنین خیابانی در اهواز وجود ندارد. آن ها آدرس صاحب نامه را می دانستند؛ چون مرتب برای خانواده اش با آدرس صحیح نامه فرستاده بود. بالاخره، مسئولین ارسال نامه های اسرا در اهواز متوجه موضوع شده و خبر زنده بودنم را به اطلاع خانواده ام رسانده بودند. من و عبدالساده کم کم با هم مأنوس شده بودیم. او خیلی دوست داشتنی بود. اوضاع ما هم با آشنا شدن و ایجاد ارتباط دوستانه با برخی نگهبان ها کم کم بهتر می شد. یکی از بچه ها کارهای آنها را انجام می‌داد و وسایل تقرب بقیه را هم فراهم می کرد. هر شب ما را برای شست وشوی راه‌روی حسن غول بیرون می آوردند و این کار برای ما که مدتها بود رنگ آسمان شب را ندیده بودیم، مزیت بزرگی به حساب می آمد. حالا دیگر هر شب می‌توانستیم مدتی را در آرامش به ستارگان آسمان نگاه کنیم. آسمان حسن غول دقیقاً مشابه آسمان خانه مان در زیباشهر اهواز بود. یادم آمد در کودکی روزی معلم به ما درس علوم میداد و عکس ستارگان دب اکبر و دب اصغر را به ما نشان داد. او از ما خواست شب که می‌شود سعی کنیم این ستارگان را در آسمان ببينيم. من هم بی صبرانه منتظر فرارسیدن شب می‌شدم. آن روزها به خاطر گرمی هوا بالای پشت بام خانه می‌خوابیدیم. ساعتها به آسمان نگاه می‌کردم و از مشاهده ستاره ها لذت می‌بردم. اینجا در حسن غول هم می‌شد به راحتی این ستارگان را دید. تماشای آزادانه آسمان تجربه ای بود که بعد از آن تا پایان اسارت نصیبم نشد. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 عزت‌شاهی ۲ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ حسینی غالباً در اتاقش تنها کار می‌کرد ولی گاهی بازجوها هم پیش او می‌آمدند. این بار بازجو (محمدی) هم به داخل آمد. وقتی مرا به زمین انداختند، او با پاشنه کفش روی گونه‌ام رفت و چرخ زد که ناگهان دو دندانم شکست. این شرایط واقعاً غیرانسانی، وحشیانه و ناراحت کننده بود. برخی در این وضع گریه می‌کنند ولی من گریه‌ام نمی‌آمد، گویی چشمه اشکم خشکیده بود و آب در بدنم نبود. حسینی و محمدی دو نفری آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخن‌های پایم از جا پریدند و افتادند و ناخن‌های دستم نیز کنده شدند. بعد در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جری‌تر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزه‌ام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم بشاشید، بازهم روزه‌ام باطل نمی‌شود، چون به زور است. این دو نفر پس از کلی کلنجار رفتن با من خسته شدند. رسولی آمد و نقش ضامن را بازی کرد و گفت: این بدبخت را که کشتید، ولش کنید یک خورده استراحت کند، خودش می‌نشیند و حرف‌هایش را می‌زند، اصلاً من خودم باهاش صحبت می‌کنم. در این جور مواقع یکی در نقش شمر می‌شد و دیگری امام حسین. جالب اینکه کسی که برای من امام حسین شده بود، تا چند لحظه پیش در اتاق دیگر نقش شمر و یزید را برای کس دیگری بازی می‌کرد و من آن قدر خام نبودم که فریب این بازی را بخورم. وقتی حقه‌های‌شان ثمر نبخشید، دیگر مرا به سلول برنگرداندند، بلکه همانجا پشت در نگه داشتند. در همان جا بی رمق و ناتوان در زیر کوهی از درد خوابم برد. 🔹 شب قدر بازجویان عزت شاهی را به صلیب کشیدند شب، بازجوهای شکنجه‌گر دوباره بازگشتند و گفتند: نمی‌توان به همین صورت وضع را ادامه داد، باید همین امشب کلکش را کند. امشب باید شب شهادتش باشد. مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایه‌ای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویله‌ای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دست‌هایم تحمل می‌کرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو می‌رفت. خون به دستم نمی‌رسید. پنجه‌هایم بی‌حس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم... ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ادامه دارد http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 آیا می دانید : ○ درطول جنگ تحمیلی عراق بر ایران تعداد ۷۲۳۶۳ نفر عراقی اسیر و تعداد ۳۹۵۱۴۸ کشته و تعداد ۳۶۶ فروند هواپیما و ۹۰ هلیکوپتر سرنگون شده است. ● درطول ۸ سال دفاع مقدس ۷ عملیات بارمز یا الله ، ۱۳ عملیات بارمز محمد رسول الله ، ۷ عملیات با نام علی علیه السلام ، ۱۳ عملیات با نام زهرا ، ۱۱ عملیات با نام حسین  و ۸ عملیات با رمز یا صاحب الزمان بوده است. http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂