🍂
🔹 ناگفتههای عملیات بدر (۲۲)
محسن حسینی نهوجی
مسئول دفتر وقت سردار صفوی
✺✺✺✺✺✺
...دور شدن از اندیشه و مکتب دفاعی امام و مصلحت اندیشی برای پیشگیری از وارد شدن خسارات و تلفات بیشتر به کشور و استراتژی انجام یک عملیات نظامی سرنوشت ساز، برای متقاعد شدن سازمان های بین المللی، به وادار ساختن صدّام به پرداخت غرامت، موجب شده بود فرمانده عالی جنگ برای جلوگیری از صرف هزینه های زیاد، از تخصیص و واگذاری بودجه و امکانات برآورد شده، خودداری و با احتساب قرارگاه خاتم در حد وزارتخانه ای در ردیف سایر وزارتخانه ها، برای پشتیبانی آن اهتمام ورزد.
این دیدگاه تأثیر بسزائی در برخورد سایر مدیران نظام با مسئله جنگ، از بالا تا پائین ترین سطوح مدیریتی داشت و دست اندر کاران بودجه و امکانات به همان نسبت، از واگذاری بودجه و امکانات به جبهه و جنگ حمایت می کردند.
در اجرای عملیات خیبر، آیت ا... هاشمی رفسنجانی؛ فرمانده عالی جنگ با حضور در قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) مرکز فرماندهی مشترک عملیات سپاه و ارتش در جنوب، بر اجرا و هدایت نبرد فرماندهی و نظارت داشت. حضور ایشان، موجب اعمال ترتیبات امنیتی خاصی توسط تیم حفاظتی در قرارگاه شده بود که شرایط کاری را برای من و همکارانم در اطلاعات و عملیات دشوار می ساخت، امّا در برخورد با حاضران و حضور بر سر سفره غذا به دور از تشریفات معمول در تهران، به سادگی خود را با روش جاری قرارگاه وفق می داد.
امّا هنگام اجرای عملیات بدر که در همان منطقه، برای توسعه اهداف نظامی قبل و نیل به هدف سیاسی سرنوشت ساز انجام می گرفت، آقای حسن روحانی، نماینده مجلس؛ مسئول پدافند و مشاور خود را به قرارگاه خاتم اعزام کرد. وی علیرغم پیشینه فکری مبتنی بر سیره ائمّه اطهار(ع) و تبیین آن در جو انقلابی سال ۵۶ در مسجد حکیم اصفهان و سخنرانی مراسم ختم آیت الله مصطفی خمینی در مسجد ارک تهران و موضع مبتنی بر مبانی نظری اسلام ناب در سال ۵۸، با گذشت زمان و مراوده با جریانات مختلف سیاسی داخلی، تحصیلات تکمیلی در انگلیس و مراوده با شخصیت های خارجی در سمت نمایندگی مجلس، به تدریج از اندیشه سیاسی حضرت امام زاویه گرفت و با وادادگی و عدول از اندیشه دفاعی معظم له، با جمعی از نمایندگان مجلس در جلساتی با عنوان مجمع عقلا در صدد یافتن راهی برای پایان دادن به دفاع مقدس و ادغام نیروهای مسلح بر آمده بود.
مولود مورد انتظار این جلسات با تذکر بموقع حضرت امام به آقای هاشمی رفسنجانی، در نطفه اهریمنی خفّه شد.
پیگیر باشید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🍂
🍂 خدا خیلی هوای ما را داشت
• صادق جهانمیر
نزدیک به سه سال در آسایشگاه با دست خیاطی میکردم و ۴ سال در آشپزخانه بودم. سه سال در خیاط خانه و کار تئاتر و هنری هم انجام میشد.
یادمه شب آخر که قرار بود بیاییم ایران، تا ۲ نیمه شب فقط لباس بچهها را کوچک و بزرگ میکردم و نرسیدم که لباس خودم را کامل درست کنم.
یواشکی قیچی میبردم تو آسایشگاه شلوار کردی و پیراهن رو برش میزدم و صبح تو خیاط خونه اون رو با چرخ خیاطی میدوختم.
یه بار تو تفتیش صبحگاهی، قيچی به اون بزرگی را، تو آستین پیراهنم گذاشتم و دستهایم را باز کرده و آیه شریفه «وجعلنا ... » را خواندم همه جایم را گشت ولی دست به آستین من نزد وگرنه ۱۰ روز زندانی رو شاخش بود.
خدا، خیلی هوای بچهها را داشت.
🔹آزاده موصل و عنبر
#خاطرات
#خاطرات_آزادگان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 دفاع آخر ۷)
آبادان در روزهای دفاع
خاطرات سید مسعود حسینی نژاد
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 در ماموریتهایی که با هلیکوپترها همراه میشدیم، شاهد بودیم، آماج گلوله های زمانی دشمن قرار میگیریم. گلوله های زمانی نیاز به اصابت روی سطح سخت نداشتند و در آسمان منفجر میشدند و ترکشهایشان در هوا پخش میشد. بارها صدای انفجار با صدای هلی کوپتری که ما سرنشین آن بودیم توام میشد.
پس از مدتی موضع استقرار هلیکوپترها در نزدیکی روستای سادات، توسط میگها و توپخانه عراق مورد اصابت قرار گرفت. سرهنگ جلالی فرمانده گردان اظهار کرد مطمئنا موضع ما توسط ستون پنجم لو رفته و باید سریع محل را جابجا کنیم. به من گفت لطفا همراه ما باشید تا محلی جدید و مطمئنی پیدا کنیم. پس از جلسهای که بصورت تعجیلی با من و خلبانان گرفت، عازم ماهشهر در کنار رودخانه جراحی شدیم. آنجا مملو از درختان بیابانی بود که جای خوبی برای استتار محسوب میشد. پس از استقرار، ماموریت حفاظت از هلیکوپترها برای ما به پایان رسید. سرهنگ جلالی طی درخواستی از سپاه ماهشهر تعدادی نیروهای جدید جایگزین کرد و من، به اتفاق ۱۵ نفر بسیجی همراه، به آبادان برگشتیم.
شرایط روانی خوبی نداشتم. از یک طرف بطور شبانه روزی در جبهه و ماموریت بودم و از طرفی شنیدن خبرهای ناخوشایند شهادتها حالم را بد کروه بود. اعضای خانوادهام در محل سکونت ایستگاه ۱۱ هنوز شهر را ترک نکرده بودند. پدرم شاغل در پالایشگاه بود و زیر بمباران مداوم آنجا هنوز سرکار حاضر میشد. مادر و برادران و خواهرانم که همه کوچکتر از من بودند، هنوز در منزل بودند و وسیله ای برای خروج از شهر نداشتند. اوضاع بهشدت وخیم و سخت شده بود. پس از اصرارهای مکرر من، پدرم حاضر شد خانواده را بدون انتقال لوازم منزل، از شهر خارج کند و بلافاصله خودش برگردد.
وقتی به او میگفتم چرا در شهر ماندهای، در جواب میگفت، اگر من ترک کنم چهکسی میخواهد برای شما آب آشامیدنی تصفیه کند؟
قبل از جنگ در قسمتی کار میکرد بهنام آببخار که من فقط اسمش را شنیده بودم. با شروع جنگ اببخار به تصفیه خانه منتقل شده بود. شکل کارش طرح اقماری بود. یعنی ۱۵ روز کار، ۱۵ روز استراحت، و این شامل همه کارکنان پالایشگاه میشد. علی رغم بیماریهایی از جمله فشار خون و سنگ کلیه و بیماری قلبی که داشت ایامی که در آبادان بود اصرار میکرد که وقتی به جبهه میروی مرا هم ببر تا چند شلیک به سمت عراقیها کنم. سال ۶۲ بود که در آخرین روز کاری که قصد داشت از ماهشهر به بروجرد محل زندگی اعضای خانواده برود در محل کار و درخواب دچار سکته قلبی شد و در اوج ناملایمات به دیدار حق شتافت و مرا که تنها دلگرمیم در آبادان بود تنها گذاشت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#دفاع_آخر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂