🍂
🔻 یادش بخیر
✨ تاول دوست داشتنی
در مقطعی که در هور بودیم، به خاطر کم بودن نیرو و آماده باش های مکرر، بیشتر اوقات پوتین پایم بود. حتی موقع استراحت و خواب😊
به همین دلیل بغل قوزک پایم جایی که حالت لولایی دارد تاول های دردناکی می زد که به علت عدم رسیدگی می ترکید و یک دانه تاول نو کنارش سبز می شد و همین طور... تکرار می شد 😃
بعد از یک مدتی اون نقطه تبدیل به یک لایه ضخیم تیره شد. بعد از جنگ هر وقت می نشستم و آن یادگاری ایام دوست داشتنی جنگ را می دیدم بی اختیار یاد ایامی که در جبهه زندگی می کردیم می افتادم. به همین خاطر یک نوع تعلق خاطر به آن پیدا کرده بودم😊
امروز که مجددا به آن نقطه دقت کردم متوجه شدم گذشت زمان کار خودش را کرده و دیگر اثری از جای آن تاولی خاطره انگیز نیست🙃
جبهه تاولش هم زیبا و دوست داشتنی بود.
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔶 اولین اعزام من 3
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ وقتی ما را به گردان جعفرطیار معرفی کردن فکر کنم گردان توی چوئبده مستقر بود. یک خونه گلی بود که در آنجا ما رو به خط کردن و مشغول آمارگیری شدند. فرمانده گروهان ها آمده بودن تا هر کدوم تعدادی از ما رو تحویل بگیرند.
⭕️ موقع تقسیم من به آرزوی خودم رسیدم و به گروهان ایمان معرفی شدم. دوست داشتم با برادر شهریاری و شهید محرابی باشم چون زمانی پدرم در کنار ایشان بود و خیلی تعریفشان را می داد. ما را به این گروهان بردن و به هر کسی مسؤلیتی محول شد. من چون گفته بودم از کمک های اولیه سر در می اورم بعنوان امداگر معرفی شدم و یک نفر را بعنوان کمکی به من دادن که الان اسم ایشان را فراموش کردم.
⭕️ یک کوله پشتی پر از لوازم پزشکی و یک برانکارد نیز تحویل گرفتم. وقتی به داخل جایگاه گروهان شدم اونجا چند نفر از بچه های روستایمان را دیدم. عباس قنواتی و علیرضا برادرش که از فامیل های نزدیک فرمانده عزیز و دلاورمان حاج مجید بودن و مرحوم قاسم حزباوی خداوند روحش را شاد و با یاران شهیدش محشور کند را دیدم و اونجا بود که روحیه من چند برابر شد چون ما توی روستا همیشه تا صبح پست می دادیم.
⭕️ آن موقع عراق تا نزدیک روستا اومده بو د و فقط رودخانه کارون بین ما و عراقی ها حائل شده بود.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂