🍂
🔻 طنز جبهه
🔅 آخ کمرم!
خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟
پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص بگو.
گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم و خودم فرمانده دسته شان باشم. شب عملیات آنها را ببرم در میدان مین رها کنم، بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم:
آخ کمرم شکست!😂
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂
🍂
🔻 زنگ انشاء
به نام خدا
من می خواهم در آینده شهید بشوم. چون...
معلم که خنده اش گرفته بود، 👱 پرید وسط حرف مهدی و
گفت: «ببین مهدی جان! 👆موضوع انشاء این بود که در آینده می خواهید چه کاره بشین. باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره ست؟
آقا اجازه!☝️ شهید شده...❣
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
نشر مطالب با ذکر منبع بلامانع است
🍂
🍂
🔶 اولین اعزام من 10
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ طرفای ظهر بود که سنگر ما مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفت. اسم این سنگر رو "سنگر ستاد گردان" گذاشته بودیم، چون شهید شالباف که مسئول ستاد گردان بود از همون اول اونجا مسقر شده بود.
⭕️ من که نزیکترین نفر به اون سنگر بودم با دیدن صحنه انفجار، خودم رو به سنگر رسوندم و شروع کردم به بیرون اوردن شهدا. من تازه به گردان اومده بودم و اون هایی رو که تو سنگر شهید شده بودن رو نمی شناختم.1
⭕️ فقط یادمه یکی از شهدا تمام محتویات شکمش بیرون ریخته بود و یکی ازگونی هایی که به سوسماری معروف بودن رو برداشتم و دل و روده شهید رو سرجاش گذاشتم و دور اون رو با باند پیچوندم تا موقع جاجایی چیزی بیرون نریزه. بعد به سراغ یکی دیگه از شهدا رفتم.
⭕️ وقتی خاک ها رو از رو صورت اون بزرگوار زدم کنار، دیدم خاکی که رو لب و دهن مبارک ایشونه به هوا بلند شد. این نشون می داد که هنوز زندست.
_________________
1- این سنگر توسط عباباف، وطنی، سفیددشتی ساخته شد و با عقب رفتن ایشان شهید شالباف و زرگرطالبی در آن مستقر شدند و به شهادت رسیدند.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
🍂
. 🌾🌾🌾🌾🌾
@hemasehlonob1
🔶 اولین اعزام من 11
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ با دیدن این صحنه، با صدای بلند فریاد زدم "این زندست" بچه ها اومدن و کمک کردن و ایشون رو از زیر آوار خارج کردیم و عقب لندکروز گذاشتیم و به عقب انتقال دادیم. ولی اجساد شهدا رو با یه موتورسیکلت که به خودش یک گاری بلندی به شکل تابوت بود به عقب فرستادیم.
⭕️ بعد از اون آتش شدیدی که عراق رو سر ما ریخت شروع به پیشروی با تانک کردن. گردان تلفات زیادی داده بود و اکثر بچه ها یا مجروح شده بودن یا شهید. حاج اصغر معینی در طول خط به صورت خمیده حرکت می کرد و به بچه ها می گفت "کسی شلیک نکنه تا من دستور بدم". تانک های دشمن نزدیک و نزدیکتر می شدن تا جایی که تانک ها به پنج یا شش متری خاکریز رسیده بودن.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔶 اولین اعزام من 12
🔶 والفجر 8
🔶 سید مهدی موسوی
⭕️ دشمن فکر کرده بود با آتش تهیه ای که رو سرمون ریخته، همگی رو از بین برده ولی با تاکتیکی که فرمانده عزیز و دلاورمان حاج اصغر معینی اتخاذ کردن تونستیم با دستور شلیک از طرف ایشون تمام تانک های دشمن را مورد حمله قرار بدیم.
⭕️ نیروی که به ما حمله کرده بود گارد ریاست جمهوری عراق بود که واقعاً از نظر قد و قامت هر کدام برابر با چند نفر از ما بودن ولی متجاوز همیشه ترسوه، به طوری که یکی از بچه های گردان که سن و سالی نداشت با یکی از تکاوران عراقی تن به تن درگیر شد و تونست اون عراقی رو به هلاکت برسونه.
⭕️ درگیریِ سخت و طاقت فرسایی بود و تا نزدیک غروب طول کشید و در همین حین بود که نیروی تازه نفس نمی دونم از کدوم لشکر یا گردان اومدن و به جای ما مستقرشدن وگردان جعفرطیار که حالا دیگه کلا ده یا دوازده نفر بودیم همه با یک لندکروز به عقب برگشتیم.
ادامه دارد ⏪⏪⏪
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 یادش بخیر
یادش بخیر روزایی که برای هم می مردیم و غم هم رو برنمی تافتیم....
(شهید) مجتبی مرعشی رو دیدم که پیکر شهیدی رو روی دوشش انداخته و با زحمت به عقب می بره.
اول فکر کردم یه زخمی رو به عقب می بره.
گفتم: « زنده میمونه؟».
نگاه خاصی بهم کرد که فهمیدم روحش پرواز کرده.
مجتبی خودش را مسئول می دانست که حتما آن پیکر یه شهید ما جا نمونه.
چه روزهایی بود!... چه آدم هایی!... چه لحظاتی!...
حالا چی........؟
بعضی ها
بخاطر یکم بیشتر جمع کردن
حاضرن بچه های همونا رو هم
جا بذارن تا خود عقب نمونن
#مردان انقلابی
#نامردان لیبرالی
@defae_moghadas
🍂