🍂
🔻 زندان ابوغریب - ۱۱
خاطرات آزاده
محمدحسن حسن شاهی
༺◍⃟჻ᭂ༅༺◍⃟჻ᭂ࿐
¤ در شرایطی بحرانی و پراضطراب قرار داشتیم. حالمان خوب نبود. سرگرد دانشور طبق مقررات میبایست در مهرماه به درجه سرهنگی ارتقا یابد و حالا زمان آن رسیده بود. او برخاست و گفت:
«آقایانی که با آنها دیدار داشتیم چنین گفتند، و ما نیز پاسخ دادیم؛ اما برای اینکه شما هم در جریان باشید، این را گفتیم.»
بعدها به او اعتراض شد که نباید چنین موضوعی را مطرح میکرد، چرا که ممکن بود برخی افسران ناآگاه فریب بخورند و به دام دشمن بیفتند.
سرهنگ دانشور در طول دوران اسارت، بهتدریج ساخته شد. در ابتدا از اوضاع کشور رضایت نداشت، اما مدیریتی قوی و سیاستی سنجیده داشت. از زمانی که عزیز مرادی صحبت از کودتا کرده بود، موجی از نگرانی میان بچهها شکل گرفت. ما هم برای سبک کردن فضا، شروع کردیم به لطیفهگویی و مزهپرانی درباره کودتا و شکستهای تاریخی آن.
اعضای گروه ما شامل علی والی، مصطفی خانیزاده، انصاری، ستوان جواد دلاوری، رضا محمودی، آهنگران و خودم بودند؛ جمعاً هفت نفر. حالتی عجیب و احساسی خاص بر ما حاکم شده بود. ایران را تنها، مظلوم و تحت فشار میدیدیم. دشمنان با تمام توان بسیج شده بودند تا کشورمان را از پا درآورند.
شب بود. برق آسایشگاه قطع شده بود و همهجا در تاریکی فرو رفته بود. با این حال، چهرههای آشنا در آن تاریکی قابل تشخیص بودند. علی والی قرآن کوچکی داشت که همیشه پس از نماز، بخشی از آن را میخواند. به او گفتم:
«علی، قرآنت را بیاور...»
سپس از بچهها خواستم همگی سوگند یاد کنیم که مردانه و تا آخرین نفس در برابر دشمن بایستیم.
آن شب، همه اعضای گروه یکییکی قسم خوردند. هرکس با زبان و بیان خودش، اما صادقانه و خالصانه. مضمون مشترک سخنانشان این بود:
«به این قرآن، که کلام خداست و هر مسلمانی به آن ایمان دارد، سوگند میخورم که در چنگال دشمن، از خود ضعف نشان ندهم و خیانتی به کشورم روا ندارم. اگر در این راه، به دست دشمن قطعهقطعه شوم، حتی حسرت آهی را هم بر دلش خواهم گذاشت. از شما برادران میخواهم اگر روزی به ایران بازگشتید و من در میان شما نبودم، به خانوادهام بگویید که او مردانه ایستاد و مردانه به شهادت رسید.»
آن شب، اشک در چشمها جاری بود. هرکس که سخن میگفت، خودش گریه میکرد و دیگران نیز با او همراه میشدند.
میدانستیم هنوز خبری از ما به خانوادهها نرسیده و مفقودالاثر محسوب میشویم. داوود را به اردوگاه برده بودند، کمکخلبان یک هواپیما نیز به اردوگاه منتقل شده بود، اما خلبان آن هواپیما هنوز در میان ما بود. این یعنی ما هنوز در اردوگاه اسرا نبودیم. گروهی حدوداً هشتاد نفره بودیم که در بازداشتگاهی جداگانه نگهداری میشدیم و مدام بحث میکردیم که چرا ما را به اردوگاه نمیبرند.
افرادی که در آنجا بودند هنوز به عنوان اسیر شناخته نشده بودند و صلیب سرخ نیز از حضور ما در عراق بیاطلاع بود. این بیخبری، نگرانی ما را دوچندان کرده بود. آیندهای نامعلوم، ترسی پنهان، و دلی پر از اضطراب داشتیم.
تنها چیزی که دلگرممان میکرد، همان سوگند شبانه بود.
غیر از گروه هفتنفره ما، افراد مؤمن و متعهد دیگری نیز در جمعمان بودند، بهویژه از میان خلبانان و نیروهای هوایی. سوگندی که خورده بودیم، نقشه دشمن برای ایجاد تفرقه را ناکام گذاشت. گاهی دشمن برای ایجاد سوءظن، یکی از اعضای گروه را جدا میکرد و چند روزی از بقیه دور نگه میداشت؛ بدون اینکه کاری با او داشته باشند. هدفشان فقط ایجاد بدبینی و شک بود.
در آن فضای سنگین، طبیعی بود که برخی دچار تردید شوند. اما ما تا حدی دستشان را خوانده بودیم. برای تقویت اعتماد میان بچهها، آن سوگند را خوردیم.
وحدت و ایمان، دو اهرم قدرتمند ما در دوران اسارت بودند. با همین دو، کارهای بزرگی کردیم؛ حتی توانستیم فرمانده زندان عراق را تغییر دهیم.
ادامه دارد
┄┅••༅✦༅••┅┄
#زندان_ابوغریب #خاطرات_آزادگان
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلامی به جبههها و به نخلهای ایستاده
میگفت موقـع اذان ظهـر بـود و همـه جهـت ادای فریضـه نماز حـاضر شـده بودنـد... عـده ای موافـق نماز خوانـدن در داخـل سـنگر بودنـد و عـده ای از بـرادران نیـز فضـای بـاز را ترجیـح میدادنـد.
بالاخره بـا صحبـت هـای زیـاد تصمیـم گرفتیـم نماز را در فضـای بـاز بخوانیـم. فریبرز، مکبـر شد. در موقـع ادای نماز، هواپیماهای بعثـی در یکـی، دو نوبـت بـا فاصلـه چنـد کیلومتـری از مـا منطقـه را بمباران کردنـد.
در رکعـت دوم بودیـم کـه فریبرز فریـاد زد: سـمع اللـه لـمن حمـده، هواپیماها آمدنـد، الفـرار...! 😂
همـه نماز را شکسـتند و بـه سـنگرها پنـاه آوردنـد...
┄┅••༅✦༅••┅┄
#شوخی_با_جوونهای_قدیم
#یادش_بخیر #طنز_جبهه
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 رد پای مقاومت
۱- منطقه شرق کارون
"آبادان"
┄┅••༅••┅┄
با آغاز جنگ تحمیلی در شهریور ۱۳۵۹، شهر آبادان بهدلیل موقعیت مرزی و وجود پالایشگاه، از نخستین ساعات جنگ هدف حملات هوایی و توپخانهای ارتش عراق قرار گرفت. نیروهای عراقی در ۹ آبان همان سال پس از عبور از رودخانه کارون و بهمنشیر وارد جزیره آبادان شدند، اما با مقاومت نیروهای ایرانی عقبنشینی کردند. با این حال، آبادان بهمدت ۳۴۹ روز در محاصره باقی ماند تا اینکه در عملیات موفق ثامنالائمه در ۵ مهر ۱۳۶۰، محاصره شکسته شد.
دارخوین، در ۴۴ کیلومتری شمال آبادان و شرق رودخانه کارون، نقش مهمی در دفاع از آبادان داشت. پس از عبور دشمن از کارون در نزدیکی سلمانیه، نیروهای ایرانی از دارخوین اعزام شدند و با تشکیل خط دفاعی در محدوده محمدیه، مانع پیشروی دشمن شدند. این خط بهدلیل شجاعت مدافعان، «خط شیر» نام گرفت و جبههای با نام «دارخوین» شکل گرفت که ارتباط زمینی خوبی با اهواز داشت. دشمن نیز با تمرکز بر جناح شمالی، حملات متعددی در این منطقه انجام داد.
در عملیات فرمانده کل قوا در ۲۱ خرداد ۱۳۶۰، حدود ۳ کیلومتر مربع از مناطق اشغالی آزاد شد. در عملیات ثامنالائمه نیز محور شمالی از دارخوین آغاز شد و نیروهای ایرانی با تصرف پل قصبه، با نیروهای محور فیاضیه الحاق کردند. در طول جنگ، مجتمعهای انرژی اتمی دارخوین مقر پشتیبانی لشکر ۱۴ امام حسین و تیپ ۴۴ قمر بنیهاشم بود. در سال ۱۳۸۶، دارخوین با تجمیع روستاهای یوخان و شاختالخان به شهر تبدیل شد.
رودخانه بهمنشیر، شاخهای از کارون است که پیش از احداث کانال عضدی، مسیر طبیعی کارون به اروندرود محسوب میشد. ارتش عراق که امکان عبور از اروندرود را نداشت، از کارون عبور کرد و در ۸ آبان ۱۳۵۹ به کرانه شمالی بهمنشیر رسید. در ۹ آبان، نیروهای عراقی وارد کوی ذوالفقاری آبادان شدند اما با مقاومت نیروهای ایرانی عقب رانده شدند و خط پدافندی در شمال بهمنشیر تا عملیات ثامنالائمه حفظ شد.
روستای مارد، در ۱۵ کیلومتری شمال آبادان، در ۱۹ مهر ۱۳۵۹ با احداث پل مارد توسط ارتش عراق، شاهد عبور دشمن از کارون و بستن جاده آبادان–اهواز بود. با وجود مقاومت مردمی، بهدلیل کمبود تجهیزات، روستا در ۲۱ مهر به اشغال درآمد و تا عملیات ثامنالائمه در اشغال باقی ماند. در نخستین روز این عملیات، مارد آزاد شد.
┄┅••༅✦༅••┅┄
#رد_پای_مقاومت
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 وصیت به نوحهخوانی
محمدعلی آتشی
شهدا، پیش از رفتن،
شهادت خود را خبر میدادند.
✍..آماده میشدیم برای مرحلهی پایانی عملیات کربلای ۵. گردان ابوذر از لشکر همیشهپیشرو ۳۳ المهدی، با روحیهای بالا و شوری وصفناشدنی، مهیای رفتن بود. حس و حال عجیبی در میان بچهها موج میزد. عصر یکی از روزها، در دل خاکریز شلمچه نشسته بودیم که یکی از بسیجیها به سمتم آمد و کاغذی خواست. گفتم از داخل صندوق در چادر بردارد. وقتی برگشت، نامه را تا زد و به دستم داد. پرسیدم: «این چیه؟» گفت: «برای خودت نوشتم.» خواستم بخوانمش، گفت: «وقتی رفتم، بخوان.»
وقتی از پیشم رفت، نامه را باز کردم. نوشته بود:
«باسمه تعالی
اینجانب مجتبی سجودی وصیت میکنم که برادرم محمدعلی آتشی در مراسم تشییع جنازهام نوحهخوانی کند.
والسلام - مجتبی سجودی»
دیگر مجتبی را ندیدم... تا شب بعد، زمانی که گردان برای عملیات حرکت کرد. او و دو نفر دیگر که بسیار با هم صمیمی بودند، رفتند. اولین خبری که پس از عملیات به دستم رسید، این بود که هر سه مفقود شدهاند.
دلنگران و غمگین، همراه یکی دو نفر از دوستان، به همهی بیمارستانهای اهواز سر زدیم. دو نفر از آن جمع را یافتیم: جانبازان محمدجواد سفیدفرد و محمد جوادی. از حال مجتبی پرسیدم. ماجرای مجروحیتشان و شهادت مجتبی را تعریف کردند. گفتند پیکر پاکش در منطقه مانده است.
مدتی بعد، در عملیات کربلای ۸، پیکر مطهر مجتبی پیدا شد و برای تشییع به جهرم فرستاده شد. من، بندهی کمترین، به وصیتش عمل کردم و در مراسم تشییع، که همراه با سه شهید دیگر بود، نوحهخوانی کردم.
روح همهی شهدا شاد و راهشان پررهرو باد.
┄┅••༅✦༅••┅┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 جنگ عراق و ایران از دیدگاه
فرماندهان صدام ۱۵
● سرلشکر علوان العبوسی
ترجمه: عبدالمجید حیدری
✾࿐༅◉༅࿐✾
مورای: در تعاملاتی که در طول جنگ با صدام داشتید، او را چگونه رهبری یافتید؟
عبوسی: صدام در طول جنگ علاقه و محبت خاصی به نیروی هوایی داشت. زمانی که فرمانده پایگاه هوایی بودم، سه دستگاه مرسدس بنز از او هدیه گرفتم. در سال ۱۹۹۳ میلادی (۱۳۷۲ شمسی)، درست پس از حمله هوایی تلافیجویانه آمریکاییها به بغداد، با صدام عکس یادگاری گرفتم. در آن حمله، نیروهای آمریکایی در واکنش به تلاش عراق برای ترور جورج بوش، رئیسجمهور وقت آمریکا، ۴۰ فروند موشک کروز به ستاد فرماندهی اطلاعات نظامی عراق شلیک کردند. به همین دلیل، صدام همه فرماندهان را گرد هم آورد و با آنها عکس یادگاری گرفت.
وودز: ممکن است درباره ملاقاتهایی که در طول جنگ با صدام داشتید، توضیح دهید؟
عبوسی: صدام علاقه زیادی به نیروی هوایی داشت و در تخصیص بودجه دفاعی، نیمی از آن را بهطور اختصاصی به این نیرو اختصاص میداد. نیم دیگر را میان نیروهای زمینی و دریایی تقسیم میکرد.
مورای: صدام در آن دوران تا چه اندازه به توصیههای شما گوش میداد؟
عبوسی: صدام دید نظامی خاصی نسبت به نیروی هوایی نداشت و بیشتر اطلاعاتش را در این زمینه از عدنان خیرالله میگرفت. البته به پرواز علاقهمند بود، اما احساس میکرد که در نیروی هوایی پذیرفته نمیشود. گاهی با لحنی غمانگیز از خود میپرسید: «اگر آنها عدنان را پذیرفتهاند، چرا من را نمیپذیرند؟»
وودز: بسیاری علاقهمندند درباره حادثه ناو استارک بیشتر بدانند. لطفاً بگویید این حادثه چگونه رخ داد و پس از اصابت موشک به ناو، چه اتفاقی افتاد؟ همچنین اگر درباره شخصیتها و واکنشهای رهبران عراق و خلبان مربوطه اطلاعاتی دارید، با ما در میان بگذارید.
عبوسی: در زمان وقوع آن حادثه، فرمانده پایگاه هوایی حبانیه بودم. هواپیمایی که آن مأموریت را انجام داد، از پایگاه ما نبود؛ بلکه در اصل از هواپیماهای ایرانی بود که خلبانش پس از فرار از ایران، آن را به عراق آورده بود. ما آن هواپیما را بهسازی کردیم. هواپیمای مورد نظر یک فالکون ۵۰ ساخت فرانسه بود که توانایی حمل دو فروند موشک اگزوسه را داشت. این هواپیما از پایگاه هوایی کوت، جایی که اسکادران میراژهای ما مستقر بود، به پرواز درآمد. ناو استارک از نظر زمانی و مکانی در موقعیت اشتباهی قرار داشت. ما منطقهای ممنوعه تعریف کرده بودیم که هیچ کشتیای اجازه ورود به آن را نداشت و این موضوع را به رسانههای جهانی نیز اعلام کرده بودیم. با این حال، ناو استارک وارد این منطقه شد و خلبانهای ما که در حال رصد منطقه بودند، به محض مشاهده آن، به سمتش آتش گشودند. این حادثه پیش از آغاز همکاری نیروهای آمریکایی با ما رخ داد.
وودز: آیا هواپیمای فالکون ۵۰ بهتنهایی این حمله را انجام داد؟
عبوسی: بله، تنها یک فروند از این هواپیماها را در اختیار داشتیم که مأموریتهای زیادی برایمان انجام داد. آن را بهگونهای بهسازی کرده بودیم که بدون نیاز به سوختگیری مجدد، بتواند همراه با هواپیماهای میراژ تا جزیره لارک پرواز کند.
وودز: چه زمانی متوجه شدید که خلبان عراقی در واقع یک ناو آمریکایی را هدف قرار داده است؟
عبوسی: زمان دقیق آن را به یاد ندارم.
وودز: آیا واکنش عمدهای در عراق نسبت به این شد یا آن را صرفاً یک حادثه جنگی معمولی تلقی کردند؟
عبوسی: به نظر من این حادثه یک خطا بود. پس از آن، آمریکاییها با صدام و فرماندهی نظامی عراق گفتوگو کردند و طرحهای مربوط به منطقه ممنوعه و گزارش خلبان را بازنگری کردند. صدام از رونالد ریگان، رئیسجمهور وقت آمریکا، عذرخواهی کرد و به خانوادههای قربانیان این حادثه ادای احترام نمود. آمریکاییها نیز پذیرفتند که این حادثه یک اشتباه بوده و غرامت قابل توجهی به خانوادههای سربازان کشتهشده پرداخت کردند.
وودز: یکی از نکات عجیب این حادثه آن است که هیئت آمریکایی درخواست دیدار با خلبان مهاجم را داشت، اما اجازه ملاقات به آنها داده نشد.
عبوسی: عراقیها نگران خلبان خود بودند. من هم حقیقتاً او را نمیشناختم، چون از خلبانان هواپیماهای میراژ نبود؛ بلکه یکی از خلبانان هواپیماهای ترابری بود.
┄┅••༅✦༅••┅┄
#فرماندهان_صدام
کانال بچههای جبهه و جنگ
@defae_moghadas
࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 از دفاع مقدس
تا دفاع از حرم
#شهید_حاج_مصطفی_رشیدپور
شهادت : ۷ شهریور ۱۳۹۵
@defae_moghadas
🍂