eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 سلام، سلام، سلام صبح همه‌تون بخیر 👋 یادش بخیر یه سیّدی داشتیم همش مشغول کارهای فرهنگی بود؛ از تئاتر و سرود تا ساخت ماکت. جدی، شوخ‌طبع و حاضر‌جواب بود. یک عصر، خسته از تمرین، وارد آسایشگاه شد که مجید جلو آمد: ـ خسته نباشی آقا سیّد، نمایش‌تون کی اجرا می‌شه؟ ـ ان‌شاءالله هفته آینده، اگر بچه‌ها بیان تمرین. ـ خدا اجرت بده، اگه امثال تو نبودن، روحیه‌ی بچه‌ها خراب بود. مجید شروع کرد به دعا و تعریف: ـ خدایا! من که پوچم، به‌خاطر این بچه‌های مخلص منو ببخش... این سیّد، اولاد پیغمبره... سیّد سر به زیر انداخته بود و تواضع می‌کرد و در دلش قند اب می‌شد که مجید ادامه داد: ـ البته این سیّد از ما بی‌آبروتره ولی سیده دیگه، نمیشه هم کاریش کرد.. سیّد که انتظار این جمله رو نداشت، گوش مجید رو گرفت و گفت: ـ پس تو کِی آدم می‌شی، ها؟ کِی؟ 😂 ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 رد پای مقاومت ۱- منطقه شرق کارون "روستای سادات" ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ ▪︎ روستای سادات روستای سادات با برخورداری از چشم اندازی سرسبز و زیبا در سه کیلومتری شرق شهر آبادان و در کرانه شمالی رودخانه بهمن شیر واقع شده است. این روستا که امروزه به عنوان یکی از مناطق گردشگری شهرستان آبادان مطرح می‌گردد یادآور شهید محمد جواد تندگویان وزیر نفت آزاده ایران است. در بامداد روز نهم آسان ۱۳۵۹ در حالی که عراقی ها در تلاش برای نفوذ به جزیره آبادان بودند مهندس محمد جواد تندگویان را به همراه تعدادی از همکارانش که بی اطلاع از حضور عراقیها قصد داشتند از راه فرعی وارد آبادان شوند - در این روستا اسیر کردند. مهندس تندگویان چندی بعد در یکی از شکنجه گاههای عراق به شهادت رسید و پیکر مطهرش در سال ۱۳۷۰ به میهن بازگشت برای پاسداشت شهید تندگویان بنای یادبودی در روستای سادات بر پا شده است. ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
2.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عجب از عالم ظاهر که ما را در جستجوی شهدا به قبرستان ها می‌کشاند. اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده اند. ما قبرستان نشینان عالم عادات به غلط مزار شهدا را قبرستان میخوانیم. چرا که گوش هایمان نجوای ارواح جاویدان را نمی شنوند. شهید مرتضی آوینی ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas       ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 جنگ عراق و ایران از دیدگاه فرماندهان صدام ۱۸ ● سرلشکر علوان العبوسی ترجمه: عبدالمجید حیدری ✾࿐༅◉༅࿐✾ مورای: بین سال‌های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ [۱۳۵۹ تا ۱۳۶۷] نیروی هوایی عراق از نظر تعداد نیروها و فناوری‌های نظامی توسعه چشمگیری داشت. در این میان، روند آموزش خلبان‌ها و کارکنان بخش‌های تعمیر و نگهداری، تجهیزات الکترونیکی، اقدامات ضدالکترونیک، سامانه‌های راداری و هدایت زمینی چگونه بود؟ آیا این آموزش‌ها در داخل عراق انجام می‌شد یا در خارج از کشور؟ عبوسی: آموزش‌ها هم در داخل عراق و هم در خارج انجام می‌شد. در این دوره، تعداد اسکادران‌های نیروی هوایی از ۳۰ به ۵۰ افزایش یافت. تاکتیک‌های استفاده از اسکادران‌ها تغییر کرد و در طول جنگ بهبود یافت. همچنین آموزشگاه فرماندهی پرواز تأسیس شد تا خلبان‌ها بتوانند دوره‌های پیشرفته‌تری را بگذرانند. از سال ۱۹۸۵ [۱۳۶۴] با دریافت تجهیزات الکترونیکی پیشرفته، توانستیم در برخی عملیات‌ها برتری هوایی نسبت به ایران پیدا کنیم. هواپیماها به سامانه‌های کشف و هشدار و موشک‌های ضدرادار مجهز شدند. مورای: آیا موشک‌های ضدرادار ساخت فرانسه بودند؟ عبوسی: بله، موشک‌هایی که هواپیماها حمل می‌کردند شامل مدل‌های پرتوافشان بازال (Bazaal) و ایکس-۲۸ (X-28) بودند. هر دو گران‌قیمت بودند، اما ایکس-۲۸ مقرون‌به‌صرفه‌تر و کارآمدتر بود. برد موشک‌های بازال حدود ۱۰۰ کیلومتر و ایکس-۲۸ حدود ۵۰ کیلومتر بود. هواپیماهای میراژ با پرتوافشانی هدف را مشخص می‌کردند و سوخوها آن را مورد حمله قرار می‌دادند. ما با هماهنگی بین این دو نوع هواپیما عملیات انجام می‌دادیم. در آغاز جنگ، هواپیماهای میگ-۲۵ وظیفه تصویربرداری از اهداف را داشتند. در سال ۱۹۸۱ [۱۳۶۰] معمولاً با دو فروند سوخو-۲۲ پرواز می‌کردیم که یکی از آن‌ها به موشک ایکس-۲۸ مجهز بود. اگر هر دو هواپیما علامت راداری یکسانی دریافت می‌کردند، مشخص می‌شد که هدف کاذب است؛ چون علائم باید تفکیک‌شده باشند. اما اگر فقط یکی از هواپیماها علامت را دریافت می‌کرد، هدف واقعی بود و با موشک ایکس-۲۸ مورد حمله قرار می‌گرفت. بعدها با ورود هواپیماهای میراژ، استفاده از موشک‌های بازال نیز آغاز شد. مورای: آیا گذار خلبان‌ها از هواپیماهای روسی ساده به میراژهای پیشرفته با دشواری همراه بود؟ عبوسی: خلبان‌های سوخو همگی توانمند بودند، اما میراژها نیاز به خلبان‌هایی با هوش و مهارت بالاتری داشتند. مورای: آیا خلبانی با این تغییر مخالفت کرد؟ عبوسی: پس از فارغ‌التحصیلی از آموزشگاه، بهترین خلبان‌ها برای پرواز با میراژ انتخاب می‌شدند. اما خلبان‌های بمب‌افکن توپولف فقط برای همان نوع هواپیما آموزش می‌دیدند. برخی از خلبان‌های اولیه بمب‌افکن‌ها چندان خوب نبودند؛ حتی یکی از آن‌ها در آغاز جنگ از اجرای مأموریت خودداری کرد. وودز: آیا توانستید از طریق اطلاعات نظامی یا اعترافات خلبانان اسیر ایرانی به سطح آموزش نیروی هوایی ایران پی ببرید؟ عبوسی: بله، سطح آموزش نیروی هوایی ایران در زمان شاه بسیار بالا بود. خلبان‌های ایرانی دوره‌های آموزشی خود را در پاکستان و آمریکا می‌گذراندند. در روزهای ابتدایی جنگ، عملکرد آن‌ها چشمگیر بود. حتی در ۱۳ سپتامبر [۲۲ شهریور]، پیش از آغاز رسمی جنگ، یکی از هواپیماهای شناسایی ما را سرنگون کردند. مورای: آن هواپیما از چه نوعی بود؟ عبوسی: یک فروند سوخو-۲۲ بود که توسط نیروی هوایی ایران سرنگون شد. ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
18.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 جنگنده های نیروی هوایی در جنگ تحمیلی مستندی هیجان‌انگیز از مرحله آماده سازی‌پرواز تا درگیری و مراجعت ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻  زندان ابوغریب - ۱۵ خاطرات آزاده        محمدحسن حسن شاهی ༺◍⃟჻ᭂ༅༺◍⃟჻ᭂ࿐ ¤ در یک روز سرد زمستان، بچه‌ها در آسایشگاه زیر پتوها جمع شده بودند و گاهی درگیری‌هایی بین آن‌ها پیش می‌آمد. دعواها معمولاً بر سر نوبت رفتن به حمام یا مسائل کوچک دیگر بود. وقتی دشمن از این موضوع باخبر می‌شد، فرمانده را صدا می‌کرد و می‌گفت: «چرا جلو این‌ها را نمی‌گیری؟» و این باعث می‌شد که ما سعی کنیم مسائل را خودمان حل کنیم و دشمن را از جریان باخبر نکنیم. یک روز بین افسرها درگیری به وجود آمد. ناصر عراقی و علی نیسانی بر سر سیگار دعوا کردند. ناصر می‌خواست در کمیسیونی که قرار بود برگزار شود، بگوید که باید از دشمن سیگار بگیریم، اما نیسانی، که مترجم فرمانده بود، مخالف این موضوع بود. این بگو مگو به دعوا کشیده شد و نگهبان‌ها به استخبارات اطلاع دادند. چند نفر با کابل و پوتین به سراغ ناصر آمدند. ناصر در پاسخ به آن‌ها گفت: «من با هموطنم دعوا کردم و به شما هیچ ربطی ندارد. خودمان دعوا کردیم، خودمان هم آشتی می‌کنیم.» وقتی ناصر بیرون آمد، به نیسانی گفت که چه جوابی داده و از او هم خواست که همین را بگوید. نیسانی که به زبان عربی مسلط بود، رفت و همان حرف‌ها را گفت. ناگهان یکی از عراقی‌ها سیلی به گوش علی زد و علی هم بی‌معطلی با مشت جوابش را داد. بچه‌ها در آسایشگاه از سرمای سوزان زمستان، زیر پتوها جمع شده بودند. من هر چه به دستم رسید، پرت کردم به طرف شیشه. شیشه شکست و به کُره‌ای که روی میز بود، خورد و صدای تکبیر بچه‌ها بلند شد. سروان دستور داد علی را به سلول ببرند و خودش پا گذاشت به فرار. این مسائل به بچه‌ها روحیه داد و جسارت بیشتری پیدا کردند. تا آن زمان، در و پنجره‌های سالن را با تخته سه‌لایی گرفته بودند. حتی در هوای سرد زمستان، وقتی عراقی‌ها می‌آمدند و در زندان را باز می‌کردند، دماغشان را می‌گرفتند. بوی بد فضای آسایشگاه را پر کرده بود و از سقف آن قطره قطره آب می‌چکید. بچه‌ها دل پری داشتند. فرچه‌ای که در دستم بود را دوباره پرت کردم و بچه‌ها شروع کردند به تکبیر گفتن و شکستن تخته‌های سه‌لایی. ناگهان دو نفر نگهبان مسلح دست به کار شدند و سکوت برقرار کردند. ما هم ساکت شدیم و به داخل آسایشگاه برگشتیم، نگران بودیم که چه می‌شود و چه می‌کنند. یکی از بچه‌ها گفت: «اغتشاش در زندان برابر مرگ است.» در همین افکار بودیم که ناصر عراقی حالتی پیدا کرد. بچه‌ها کمی از او فاصله گرفته بودند، چون هم یک طرف دعوا بود و هم علی کتک خورده بود. ناگهان ناصر بلند شد و شروع کرد به قدم زدن در آسایشگاه. گفتیم باز ناصر می‌خواهد یک دسته گلی به آب بدهد. ناصر با علی پیش از این‌ها رفیق بود و هر دو با هم در یک گردان بودند. علی فردی مؤمن و دوست‌داشتنی بود. ناصر هم جلو عراقی‌ها شجاع بود و حرفش را می‌زد. ناصر رفت پشت شیشه و شانه‌اش را محکم به شیشه زد. شیشه شکست و پشت ناصر پر از خون شد و فریاد کشید: «هموطنم را آزاد کنید!» با فریاد او، بچه‌ها دوباره بلند شدند و تکبیر گفتند و دمپایی‌ها را به طرف شیشه‌ها پرت کردند. دو نگهبان مسلح پا گذاشتند به فرار، اما چیزی نگذشت که با سروان برگشتند. سروان فوری دستور داد علی را آزاد کنند. سربازها آمدند و در را باز کردند و علی را به آسایشگاه فرستادند و در را بستند. علی پشت در ایستاد و با اشاره گفت که هیچ طوری نشده است. نگاهی به آسایشگاه انداختم؛ هر طرف قدری شیشه شکسته و خون ریخته بود و تخته‌ها و در و پنجره‌ها خرد شده بودند. اما هوای گند و بدبوی آسایشگاه خارج شده بود و هوای تازه به داخل آمده بود. هوای زندان قبلاً مثل هوای رختکن‌های عهد تیر کمان شاه بود، اما حالا هوای تازه گونه‌های زرد و صورت‌های رنگ و رو رفته بچه‌ها را نوازش می‌داد. ادامه دارد ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 دلم تنگ رفیقان است امشب که خاک گرم سنگر را نفس می‌کشیدند و با لبخند، مرگ را به بازی گرفته بودند دلم تنگ صدای خش‌خش پوتین‌هاست وقتی شب، آرام آرام در دل کوه می‌خزید دلم تنگ آن قمقمه‌های خالی‌ست که با جرعه‌ای آب، امید را تقسیم می‌کردند تنگ آن فانوس‌های خاموش که با نور دل، راه را روشن می‌کردند دلم تنگ آن شب‌هایی‌ست که ستاره‌ها شاهد عهد و ایمان بودند و هر سنگر، محراب راز و نیاز می‌شد دلم تنگ رفیقانی‌ست که با ذکر یا زهرا، دل به میدان می‌زدند و کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas      ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 سلام، سلام، سلام 👋 می‌گفت: آن‌قدر خون از بدنم رفته بود که توان حرکت نداشتم. تیر و ترکش مثل زنبور از کنارم رد می‌شدند و هر چند لحظه، آسمان با نور منورها روشن می‌شد. همه اطرافیانم شهید شده بودند، جز من که هیچ جانداری در اطراف نبود. ناگهان منوری روشن شد و دو نفر با برانکارد ظاهر شدند. با آخرین رمق شروع کردم به یا حسین گفتن. آمدند بالای سرم. – اولی پرسید: «حالت چطوره برادر؟» – گفتم: «خوبم، الحمدلله» – رو کرد به دومی: «مثل اینکه چیزیش نیست، بریم سراغ یکی دیگه.» جا خوردم. فکر کردم می‌خوان روحیه بدن و بعد ببرنم عقب، اما دیدم بی‌خیال من شدند. زدم به داد و فریاد: «ای وای ننه! کمکم کنید، دارم می‌سوزم! یا امام حسین!» آن‌دو برگشتند و مرا انداختند روی برانکارد. برای اینکه پشیمان نشوند، به ناله و فریاد ادامه دادم. امدادگر اولی گفت: «خوب شد برش داشتیم، ببین چه فریادی می‌زنه!» دومی هم تأیید کرد. و من، در دل، خنده‌ام گرفته بود که کم مانده بود با یک تعارف شاه‌عبدالعظیمی از دست بروم! ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐
🍂 🔻 قولش قول بود! همسر شهيد ذبيح االله عامری ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ مرا هم برده بود کردستان. سپاه آنجا به ما هم خانه داده بود. ظهر که آمد خانه، پرسیدم: «مرخصى نمی‌گیرى بریم دیدن پدر و مادر ؟» گفت: «چشم! قول می‌دم این آخرین ماموریتم باشه. بعدش خلاص!» نهار را که خورد رفت سراغ بچه‌ها. بچه‌ها خواب بودند، دلش نیامد بیدارشان کند، توى خواب بوسیدشان. با من هم خداحافظى کرد و گفت: «حلالم کن!» و رفت. دو ساعت بعد، خبرش آمد. قولش، قول بود. همسر شهيد مهدی قزلی ┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌┅••༅✦༅••┅┄‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎ کانال بچه‌های جبهه و جنگ @defae_moghadas ࿐✧•حماسه جنوب•✧࿐