eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴 ❣ أَلسَّلامُ عَلَى الْمُحامی بِلا مُعین، سلام بر آن مدافعِ بى یاور😭😭😭 ❣ أَلسَّلامُ  عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده😭😭😭 ❣ أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ، سلام بر آن گونه خاک آلوده😭😭😭 ❣ أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ، سلام بر آن بدنِ برهنه 😭😭😭 ❣ أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ، سلام بر آن دندانِ چوب خورده 😭😭😭 ❣ أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ، سلام برآن  سرِ بالاى نیزه رفته،😭😭😭 ❣ أَلسَّلامُ عَلَى الاَْجْسامِ الْعارِیَةِ فِى الْفَلَواتِ، سلام بر آن بدن هاى برهنه و عریانى که در بیابان ها(ىِ کربلاء)😭😭😭 ❣ تَنْـهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِیاتُ وَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهَا السِّباعُ الضّـارِیاتُ، گُرگ هاى تجاوزگر به آن دندان مى آلودند و درندگان خونخوار بر گِردِ آن مى گشتند 😭😭😭
یک باره دلم گفت که بنویس کلامی.. در وصف بلند مرتبه و شاه مقامی.. دستی به روی سینه نهادم و نوشتم.. "از من به حسین بن علی عرض سلامی" 🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ الحسین🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 خاطرات کوتاه 🔅 حاج حنيفه يك پيرمرد عرب خوزستانی بود كه در اوايل جنگ اسير شده بود. مرحوم حاج آقا ابوترابی میگفت: «با حاج حنيفه در يك سلول بوديم. او زياد نماز می خواند و با تضرع دعا می‌كرد. بعثیها حساس شدند و به او گفتند بعد از نماز چه دعايي مي‌خواني؟ از جواب امتناع كرد. وقتی اصرار كردند، گفت برای سلامتی امام و نابودی صدام دعا می كنم، نتيجه اينكه او را زير شكنجه گرفتند و جيره ‌اندك آب و غذايش را قطع كردند او كه سه روز فشار تشنگي و گرسنگی را تحمل كرده بود، بيهوش شد؛ ولی از گفته خود بر نگشت». 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
@defae_moghadas
🍂 🔻 همه ملت، یکجا در اردوگاه‌های رژيم صدام، همه قوميت‌ها و اقشار حضور داشتند. به طوری كه می‌شود گفت در هر اردوگاه، يك ايران كوچك شده به چشم می‌خورد. وحدت و انسجام اسرای ايرانی كه در ميان آن‌ها، شماری از هموطنان مسیحی، زرتشتی و كليمی به چشم می‌خوردند به گونه‌ای بود كه گاهی اعضاء كميته بین‌المللی صليب‌سرخ می گفتند «شما در عراق يك جمهوری اسلامی ديگر تشكيل داده‌ايد و اگر پرچم ايران را بر فراز اردوگاه به اهتزاز درآوريد اين حكومت به طور كامل موجوديت پيدا می‌كند.» .... و پشت این سخن به ظاهر ساده، دنیایی از اقرار به وحدت همه اقوام و ادیان در برابر تجاوز خارجی نهفته است و نشان از یک پارچگی ایران اسلامی دارد. و البته همه این برداشته توشه امنیت امروز ماست. 🔸 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
جبهه...چادر...سفره....بشقاب های دو نفره.... شهرداران خندان......غذاهای ساده.......روحیه های شاد.... برای ادای تکلیف.....خدا کند جوابی قانع کننده برای کم کاری و فراموشی این ایثارها داشته باشیم 🍂
🔴 جناب دکتر قنبری از دوستان آزاده ای هستن که داستانها و حکایات زیادی را با قلم زیبای خود در کانال خودشون نشر می دهند و به خوبی توصیف می نمایند گزیده زیر مربوط می شود به روزی که بعد از سالها اسارت به جمع خانواده وارد می شوند و..... 👇👇
🍂 🔻 ؛ زیبا و شیرین !! (3) شنبه1397/6/24 دكترحميدرضاقنبری داخل هواپيمای C-130 كه شدم جا برای نشستن كه هيچ! جا برای ايستادن هم به من نرسيد!! دستگيره ای هم نبود كه آن را بگيرم در حين take off و در طول پرواز و زمان فرود، چندين بار روی كف هواپيما افتادم!! در فرودگاه اهواز را در تیم استقبال كنندگان شناختم! در طول مسير فرودگاه تا اهواز ، را شناختم (!!) : « فرزند شهيد و برادرِ شهيد » با موتورسیکلت خود، به استقبال آمده بود از اتوبوس كه پياده شدم به زحمت، مرا از میان فشردگی جمعیت، به داخل مسجد بردند "برادرانم محمود و عبدالرضا" ♥ اولين كسانی بودند كه مرا در آغوش گرفتند "عبدالرضا" آنقدر محكم مرا در آغوش خودش فشار می داد كه گفتم الان استخوان هايم خرد می شوند!! "مادرم" ♥ كنار اتاقی ايستاده بود كه قرار بود مرا در آن اتاق تحويل نهايی بدهند! مادر را كه ديدم، زانو هايم سست شدند در برابر "مادر" زانو زدم و اشك در چشمانم حلقه زد! مرا بلند كردند مادر، چشمانش خيس اشك بود مرا دقايقی درآغوش گرفت و من، "زیبایی" را در "مروارید" اشک های مادر جستجو کردم و او، دستانِ مهربانش را به سر و صورت و شانه هايم می كشيد و مرا بيشتر و بيشتر خجالت زده می كرد در همان چند دقيقه ای كه در آغوش مادر بودم، خستگیِ تمامِ ٩١ماهِ اسارت، يك جا از تنم بيرون رفت!! از همسر و فرزندم خبری نبود وارد اتاق كه شدم، را ديدم نشستيم مراحل اداریِ تحويل، انجام شد از مسجد كه خارج شدم ناگهان مرا روی شانه بلند كردند می ترسيدم سقوط (!!) كنم مرتب می گفتم دارم می افتم !! روی شانه های منصور، برادرزاده ام بودم كنارِ يك سواریِ پيكانِ نوك مدادی، مرا پايين آوردند راننده، پدرِ همسرم بود و كنارِ او، مادرِ همسرم نشسته بود درِعقب كه باز شد ديدم روی صندلیِ عقب، همسرم، فرزندم و مادرم نشسته بودند هيجان، در اوجِ خودش بود... خدای من! اين، فرزند من است كه روی پاهای مادرش نشسته؟! هرچه تلاش كردم او را روی پاهای خودم بنشانم نتوانستم! غريبی می كرد! ناتمام عضويت http://eitaa.com/joinchat/2187264004C2ce44449e5 @defae_moghadas 🍂
تصویر پربازدید مجازی امروز 👆 @defae_moghadas 🍂
رزمندگان گردان حمزه در زمستان سال ۱۳۶۶ منطقه دزلی - کردستان @defae_moghadas