eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
📸تصویرهوایی حضور حماسی مردم اهواز در مراسم تشییع شهدای حادثه تروریستی و خوزستان @defae_moghadas 🍂
🔴 دوستانی که در صحنه رژه اهواز و حادثه تروریستی حضور داشتند تصاویری ارسال کرده اند که تقدیم می شود 👇👇👇
@defae_moghadas
@defae_moghadas
@defae_moghadas
@defae_moghadas
امیر سرتیپ۲ مختاری‌فر جانشین قرارگاه جنوب‌ ارتش از یادگاران جنگ، قهرمانی که بدون توجه به درجه و مقامش در همان لحظه اول اسلحه به دست گرفت و یکی از تروریست ها را به هلاکت رساند @defae_moghadas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم 7⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان داخل اتاق که رفتیم قبل از هر چیز باب گله و شکایت را باز کردم و گفتم: «الان باید بیای؟ بعد از نه روز!... خدا خیرت بده آخه من تازه عروسم، مردم میان که تبریک بگن ولی دامادی نیست... به کی تبریک بگن؟ اصلا فکر نمی کنی که من اینجا غریبم؟!» من گله و شکایت می کردم و او ساکت و آرام در حالی که سرش را پائین انداخته بود، به حرف هایم گوش میداد. گاهی هم با گوشه ی چشم نگاهم می کرد. احساس کردم با سکوت و نگاهش کم کم دارم آرام می شوم. حرفم که تمام شد گفت: «به من هم سخت گذشت. خیلی سخت بود. واقعا تحملش مشکل بود...» . میدانستم اگر می خواست، می توانست به خانه بیاید، به همین خاطر کنجکاوتر شدم و فقط گفتم: «خب» و منتظر بقیه حرفش شدم. ادامه داد: «یک روز بعد از اینکه به جبهه رفتم، دلم تنگ شد، خیلی دوست داشتم که برگردم. تصمیم گرفتم که کارهام رو ردیف کنم و برگردم ولی با خودم گفتم اینطوری نمیشه! حالا که ازدواج کردم، جبهه را ول کنم؟! از اینکه کم بیارم و کم کم سست بشم، ترسیدم. به همین خاطر تصمیم گرفتم با نفسم مبارزه کنم و خودم رو کنترل کنم. باید خودم رو کنترل می کردم تا به چیزی که میخواستم برسم... وگرنه واقعا لحظه شماری می کردم که برگردم.» آنقدر ابراز محبت کرد و از دل تنگی هایش در جبهه برایم گفت که من در مقابل او کم آوردم و دیگر سختیها و تنهایی های خودم را فراموش کردم. چشمم به بخیه های روی دستش افتاد و از وضعیت دستش پرسیدم که بهتر شده یانه؟ آثار هیجده بخیه روی دست راستش که از پائین تابالا ادامه داشت یک لحظه انسان را به خطا می انداخت که انگار جانوری شبیه به هزارپا روی دستش قرار دارد. در عملیات فتح المبین، با اصابت تیر، استخوان دستش رد شده بود. بعد از اینکه کمی بهبود یافته بود، دوباره در عملیات آزادسازی خرمشهر در اثر پرتاب زیاد نارنجک عصبش قطع شده بود. می گفت: «تو اولین کسی هستی که بهش می گم. دقیقا یک روز قبل از مراسم خواستگاری شما، یعنی وقتی که جواب مثبت دادید، دستم خوب شد و بعد از مدت ها تونستم حرکتش بدم و باهاش کار کنم و این را از میمنت ازدواج با شما میدونم.» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas
🔴 باز هم ارسال تصاویر از عزیزان شرکت کننده در تشییع شهدای حادثه تروریستی اهواز 👇👇