eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 شهید نادر مهدوی و داستان انهدام بزرگترین اسکورت دریایی تاریخ در سال ۶۶ و پایانی جنگ، خلیج فارس برای ایران بسیار ناامن شده بود؛ عراق خیلی راحت کشتی ها و سکوهای نفتی ایران را می زد. . کویت بخشی از سرزمین، و عربستان، آسمانش را در اختیار صدّام قرار داده بودند. فرماندهان عالی رتبه سپاه، جریان عبور آزاد و متکبّرانه ناوهای جنگی آمریکا و نیز سایر کشتی ها و شناورهای تحت حمایت این کشور را به عرض امام (ره) رسانده بودند. حضرت امام (رض) فرموده بود: «اگر من بودم، می زدم.» . همین حرف امام، برای سردار شهید مهدوی و جانشینش سردار شهید بیژن گرد و نیز همرزمان آنها کافی بود تا خود را برای انجام یک عملیات مقابله به مثل و اثبات این موضوع که با همّت و رشادت دلیرمردان ایران اسلامی، خلیج فارس، چندان هم برای آمریکایی ها و نوکرانشان امن نیست، آماده سازند. . اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسّط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال ۱۳۶۶ به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود. در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدّل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. . این نفتکش، در فاصله ۱۳ مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های کار گذاشته شده توسّط سردار شهید مهدوی و یارانش، منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی ۴۳ متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید و در درگیری با نیروهای دریایی آمریکا پیروز شدند در پی این حماسه مرحوم حاج سید احمد خمینی به شهید مهدوی می گوید که دل امام را شاد کردید شهید نادر مهدوی جوانی برومند از بوشهر بود که به همراه گروه هفت نفره خود کابوسی در خلیج فارس برای آمریکایی ها بود و نهایت بد از درگيري مجدد در خلیج فارس او به همراه اندک یارانش توسط آمریکایی ها به شهادت رسیدند.
🔴 سلام و عرض ارادت سال گذشته بود که یکی از همرزمان ما بخاطر مشکل ریوی و عوارض شیمیایی در بیمارستان بقایی اهواز بستری شد. دو سه روزی از بستری او نگذشته بود که تماس گرفت و خبر داد که "چه نشستی که یک سوژه ناب برات پیدا کردم". از هم اتاقی خود می گفت. کسی که جزو تیم هفت نفره شهید مهدوی در برخورد با نفتکش کویتی و آمریکایی هایی که اسکرتش می کردند بوده. وقت را غنیمت شمردم و ضبط به دست سراغش رفتم و شروع به پرسش و پاسخ کردم. پرسش نیاز نداشت و خود داستان آن روزها را تعریف می کرد و از شهید مهدوی و ارادتش نسبت به او می گفت. از اسارت یک ماهه شان در ناو آمریکایی و شکنجه‌هایی که متحمل می شدند. از وان پر از وایتکس و خوابیدن در آن، از لگد پرانی ها و میخ کوبیدن در دست وپایشان و زندانی کردن در یک دستشویی و خوردن یک قرص کوچک بجای آب و غذا و.... جالب اینکه هر جایی از بدن را که شکنجه شده بود مستند می کرد و نشان میداد. یک فرو رفتگی در پهلو، یک جای میخ در پا و سرفه هایی که بدلیل ضایعه بزرگ ریوی او را از نفس انداخته بود. نامش علی لویمی بود و هر چند چیزی بروز نمیداد ولی از اوضاع بد مالی و پایین بودن درصد جانبازی و عدم حقوق کافی بازنشستگی رنج می برد و خدا را شاکر بود...
روز اول هفته دفاع مقدس بود و رژه پرشکوه یگان ها و به نمایش گذاشتن سرمایه های دفاع مقدس، سرمایه هایی چون علی آقای لویمی و منجزي و.... او هم در رژه شرکت کرده بود تا با همه مشکلات شخصی باز هم بگوید با انقلاب و رهبری هستم و هرگز از راهی که تا سر حد جان برایش تلاش کرده ام، پشیمان نیستم و باز هم ایستاده ام. وقتی لیست شهدا را نگاهی کردم، نامش بخاطرم نیامد و از آن گذشتم، ولی یادآوری همرزممان و دیدن عکس او، آتش از نهادم بلند کرد و به یاد روز مصاحبه افتادم. او به ما یاد داده بود که راه هیچ‌کدام ما به پایان نرسیده، و اینکه برای حفظ انقلاب تمام قد ایستاده ایم، هر چند که عوامل روی کار آمده ما را فراموش کنند و همه تصور کنند که ما از کیسه انقلاب متنعمیم ولی آخر کار ما این است و بس 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی خلوت می ڪردند دلتنـگ ڪہ می شدند می نوشتند ... کاش اینک هم نامه‌ای بما می رسید که..... ای زمینیان کجای کارید ما خود را هم گم کرده ایم 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 برشی از یک کتاب در گردان دیده بانی بنام «امیر سلیمانی» داشتیم که اهل آبادان بود و در مدت ده روز مرخصی اش قبل از عملیات بیت المقدس ازدواج کرد. احسان قاسمیه فرمانده گردان با بچه ها قرار گذاشت که هیچ کس خبر عملیات را به امیر ندهد تا او نتواند خودش را به عملیات برساند. امیر از یک خانوادۀ ثروتمند آبادانی و پدرش یکی از افراد سرمایه دار کشور بود و چندین کشتی داشت. امیر هفده ساله بود که پدرش آخرین مدل ماشین آن زمان را برایش تهیه کرد. یک بار امیر سر قضیه ای با شهید پیچک دعوایشان شده بود و مدتی بعد، همین اختلاف باعث دوستی شان شد. این آشنایی مسیر زندگی امیر را تغییر داد و او را به جبهه کشاند. از این که امیر را با خود به منطقه نبرده بودیم، خوشحال بودیم. روز دوم حضورمان در منطقه، در حالی که از خاکریز پایین می رفتم، یک نفر به پشتم زد. برگشتم و با کمال تعجب امیر را دیدم. در جواب تعجب من گفت: " عزیز موفق باشی!" او در حالی که چند روز بیشتر از دامادی اش نمی گذشت، به جبهه آمد و در مرحلۀ سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. فیروز احمدی حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 من با تو هستم 0⃣2⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان ❣ "صدای قلب دخترم" روزها سپری می شد و کم کم زمان تولد فرزندمان فرا می رسید. یک شب سید جمشید تا دیر وقت به منزل نیامد. من خسته شدم و رفتم پشت بام و رختخواب انداختم و خوابیدم. چون کولر نداشتیم، پشت بام می خوابیدیم. پدر و مادرش هم در حیاط می خوابیدند. وقتی سید جمشید از پله های پشت بام بالا می آمد. یک دفعه آتش چند موشک را دید. سریع خودش را به من رساند و دستم را گرفت. گرمایی روی دستم احساس کردم. دستم را فشرد و گفت: «نترسی هان!... نترس...» و بعد با صدای چند انفجار مهیب و لرزش زمین از خواب پریدم ولی دستم محکم در دست سید جمشید بود و آرامم می کرد. بعد از مدتی که آرام شدم، با شوخی و خنده گفت: «پدر آمرزیده! آخه تنهایی اومدی خوابیدی این بالا، اگه با صدای موشک هول میشدی و می افتادی پایین، هم خودت رو به کشتن میدادی هم می افتادی روی پدر و مادرم که تو حياط خوابیدن..." آن شب خواب از سرمان پرید و تا صبح باهم حرف زدیم. پرسیدم: «کجا بودی که این قدر دیر اومدی؟» گفت: «با چند تا از بچه ها جلسه ای داشتیم، بعد از جلسه هم حرف رزمنده هایی شد که شهید شدن و بچه هاشون بی سرپرست ماندن. حرف این شد که اگه ان شاء الله روزی جنگ تموم شد این بچه ها رو چیکار کنیم؟ گفتیم اگه ما زنده بودیم هر کدوم از ما سرپرستی چند نفر رو به عهده بگیریم.» حرفش را قطع کردم و به شوخی گفتم: «خوبه؟ خوبه!... دستتون درد نکنه؛ یعنی هر کدامتون چند تا زن بگیرید؟!» گفت: «تو چرا فکرت منحرفه و زود فکر این طوری می کنی؟ منظورم این بود که مراقب بچه ها باشیم، دل تنگی نکشن. خدای نکرده به راه ناصواب نرن..." بحث را ادامه دادم و گفتم: «حالا اگه شما شهید شدید و ما هم مردیم، سفارش می کنید که اونجا ما هم کنارتون باشیم؟» خندید و گفت: «ببخشیدا ما برای فرار از دست شما داریم میریم که شهید بشیم، اگه اونجا هم بیاید پیش ما، پس ما کجا فرار کنیم؟!» بعد گفت: «اتفاقا مدتی پیش، بحث حورالعین شد. به بچه ها گفتم این جور هم که فکر می کنید نیست هان! همان زنهای خودمون رو دوباره صاف وصوف و روتوش می کنن و به جای حورالعین به ما قالب می کنن! بعد به مجردها گفتم حالا شما مجرد بمونید شاید حورالعین به شما دادن!» خلاصه آن شب تا وقت نماز صبح باهم گفتیم و خندیدیم. پزشکی سفارش کرده بود که بیشتر مراقب باشم و پیاده روی کنم یک شب منزل دایی ام مهمان بودیم. منزلشان نزدیک بیمارستان یازهرا بود. طبق سفارش دکتر تا آنجا پیاده رفتیم. بعد از مهمانی در راه برگشت جلوی بیمارستان که رسیدیم، سید جمشید گفت: «بیا بریم بیمارستان.» آن موقع آنجا زایشگاه بود. پرسیدم: «برای چی؟ من که مشکلی ندارم!» گفت: «خب، بریم یه سری بزنیم.» کمی ترسیدم و گفتم: «یعنی چه؟ من نمیام. آخه برا چی الآن بریم؟!» گفت: «یادته قبلا گفته بودی یه دستگاهی هست که صدای قلب بچه رو میشه گوش داد؟ حالا بریم داخل، ببینیم اینجا هم این دستگاه رو دارن یا نه؟ خیلی دوست دارم صدای قلبش رو بشنوم.» گفتم: «آخه این جور جاها، زنانه است.» بالاخره دستم را گرفت و رفتیم داخل. پرسید: «پس چرا دست هات یخ کرده؟» گفتم: «این طور که حرف زدی ترسیدم. آخه هنوز وقتش نشده داری منو می بری زایشگاه. گفت:" نگران نباش و باهم رفتیم داخل. اتفاقا مطب، خلوت بود و غیر از ماکسی در آنجا نبود. خانم ماما پرسید: «ناراحتی؟ درد داری؟» گفتم: «نه والله! همین طوری باشوهرم اومدم... دوست داره صدای قلب بچه رو بشنوه.» ماما خنده اش گرفته بود و گفت:" باشه. چون فعلا کسی نیست بگو بیاد داخل." همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas 🍂
🍂 🔴 نواهای ماندگار 💢 محمد میرزاوندی 🔰 ترانه لری ⏪ دایه دایه وقت جنگه 🔻 زمان اجرا: سال ابتدایی جنگ 🔻 حجم : 🔻 مدت آهنگ: 03:50 دقیقه در سالهای جنگ، هرکس با هر لهجه و هنری که داشت تلاش می کرد تا خدمتی به جبهه اسلام کند و سهمی داشته باشد. ترانه دایه دایه یکی از خاطره انگیزترین آهنگ های ساخته شده است که برای دوران خود اثرگذاری خاصی ایفا نمود. و اینک گوشه ای از خاطرات رزمندگان ما، خصوصا اقوام لر می باشد. 🔅🔆🔅🔆❣🔆🔅🔆🔅 کانال حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂