🍂
🔻 عملیات میمک
امروز 25 مهرماه سالروز آغاز عملیات «عاشورا» در سال 1363 است که منجر به بازپس گیری بیش از 50 کیلومتر مربع از مناطق اشغالی در استان ایلام شد.
🚩در قرارداد «1975الجزایر»، خط الراس ارتفاعات «میمک» به عنوان مرز ایران و عراق تعیین شد. سپس کمیتههای مشترک دو کشور برای تهیه اسناد لازم و میلهگذاری مرز به گفتوگو پرداختند. این گفتوگوها که به کندی انجام میشد، تا آستانه وقوع انقلاب اسلامی به نتیجه تعیین کنندهای نرسید و در این میان، رژیم عراق که به تعیین قطعی مرزها تمایلی نشان نمیداد، با پیروزی انقلاب اسلامی زمینه برای ملغی شدن قرارداد مذکور فراهم شد و در روز 19 شهریور 1359 به میمک حمله کرد و دو روز پس از انجام این حمله آن را به تصرف خود درآورد.
🚩چهار ماه بعد یعنی روز 19 دی ماه سال1359، طی عملیات «ضربت ذوالفقار»، اگر چه دشمن از ارتفاعات میمک عقب رانده شد، اما شمال و غرب این منطقه همچنان تحت اشغال او بود. این وضعیت ادامه داشت تا این که عملیات «عاشورا» به منظور آزادسازی ارتفاعات شمال میمک و نیز دامنه غربی آن طراحی و به اجرا درآمد.
🚩انهدام بخشی از قوای دشمن، تحمیل پدافند در دشت به دشمن، ایجاد تسهیلات در رفت و آمد از جنوب به غرب و بالعکس و نیز ارتباط و اتصال جبهههای جناحین میمک، آزادسازی قسمتی از اراضی اشغالی، تامین منطقه میمک با تسخیر و تصرف ارتفاعات مهم منطقه مانند «گرگنی»،«فصیل» و «فرورفتگی میمک» از جمله اهدافی هستند که موجب طرح ریزی این عملیات عاشورا(میمک) شد.
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
ایستاده از چپ، شهید محمد شمخانی ، حسین امیری، شهید غیوراصلی فرمانده دوره و آموزش سپاه ،
نشسته از چپ شهید مهربانی ، نفر وسط مرحوم جرفی و نفر آخر از راست عبدالامیر عبیدی نژاد .
عکس مربوط به دوره 7سپاه، آذرماه 58 مکان: پورکان دیلم یا پادگان شهید غیوراصلی.
شهید حمید جرفی در سوسنگرد و در سال 59 مجروح شد و بعد از شش ماه در حالت کما بودن، بشهادت رسید
حماسه جنوب - خاطرات
@defae_moghadas
🔴 با سلام خدمت اعضای محترم کانال
از امروز طی چندین قسمت #خاطرات ارسالی #آقای_بشگان از رزمندگان استان #همدان را می خوانیم. جناب آقای بشگان از همراهان کانال حماسه جنوب هستن که واسطه خیر شدن و خاطرات برادر رزمنده #حسن_علمدار را بنا به رسالت خود و دستور مقام معظم رهبری در نوشتن خاطرات، به انجام رساندند و اکنون افتخار نشر این خاطرات رو خواهیم داشت.
امید است دیگر عزیزان هم دست بقلم شده و خاطراتی از خود برای ما ارسال نمایند.
با ما همراه باشید.😊👇
🍂
🔻 #خاطرات_یک_گشت 1⃣
📝سال۶۲ پل ذهاب - بخشداری
باهزار خواهش وتمنٌا عاقبت به اطلاعات معرّفی شدم.😃 یک جوان ۱۷ ساله باشاخصه هایی که باید داشته باشی تا برای این واحد خطرناک انتخابت کنند.💪که تازه آنجا هم باید امتحان پس میدادم!😬
مثلاً تو اطلاعات عملیات رسم بود که از هر نیروی تازه وارد باید شب اوّل آب چشم بگیرند😢
این اولین امتحان بود. خیلی شانس میآوردی روشنت میکردند ولی کمکت نمی کردند.😞
بعد از گذراندن همه روال معمول به عنوان یک نیرو تازه وارد جاگیر شدم.😀
یادگرفته بودم که قبل ورزش شکم باید خالی باشه🏌 پس غذاکم خوردم🍛
اطلاعات شخصی خودم را چه کلامی وچه عملی نشان دادم.😏
حدود ساعت ۱۰شب، یکی از دوستان با یک ترفندی صدایم کرد و بردم مسجد؛😌
به محض وارد شدن یک نفر پتو انداخت سرم😧و اینجا بود که مشت و لگدهای اوّل را احساس کردم😖امّا با استفاده از تجربیات ورزشی خودم شروع به زدن دوستان جدیدم کردم.😡 آن چنان برنامه آن شب را جدّی گرفته بودم که باعث زخمی شدن دوستانم شده بودم🤕فردای آنشب بچهّ ها همه بهم می گفتند بروسلی😂
از فردا معلوماتی که یک نیرو گشتی باید بداند را طی کلاسهایی از طرف مسئول تیمی که پیش آنها معّرفی شده بودم یاد گرفتم.🤓
یکی دوماه کار به همین منوال گذشت، تا اینکه واحد، یک محور را که مرز بین المللی بود بشگان..و هوان..و ارتفاعات ۱۰۶۶ و برای گشت بود را تحویل گرفت. آموزشها اکثراً عملی بود و باید از دیدگاه با دوربین کار میکردیم.🔭
ارتفاع باغ کوه نزدیک به ۲۰۰۰ متر بود و کلّ محدوده تحویلی به ما را پوشش میداد این دیدگاه تحویل برادران ارتش بود.
محدوده گشت بین تیمها تقسیم و هر تیم جداگانه در زمان معیّن برای دیدن قسمت گشت خودش به دیدگاه می رفت. دیگر اینطوری دیدگاه شلوغ نمی شد.
مسئول تیم ما آقای "مفرد"، بچّه نهاوند بود یک مرد به تمام معنا. دیگر با همه دوستانم در واحد اطلاعات آشنا شده بودم. حتّی مسولیت هایی هم از طرف فرمانده واحد به من محوّل شده بود...
.😎
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 چت های جبهه ای
🔴 سلام، شب شما بخیر.
خداوند توفیق داده، در کنار این کانالها، گروه هایی هم داشته باشیم که بروبچه های رزمنده گپ و گفت هایی داشته باشن و یاد ایام جبهه کنند. گاهی هم مشق دل می کنند و صفایی به جمع میدن. در یکی از شبها ازشون خواستم تا هر کدوم یادی از جریانات اون دوره در قالب "یادش بخیر " داشته باشند تا ازشون استفاده کنم. اونا هم دست بقلم شدند و کلی نوشتن.
چند نمونه رو ارسال می کنم 👇👇👇
👈 یادش بخیر آنروزایی که از آب میومدیم بیرون و لباس عوض کنیم باید میرفتیم زیر دوش آب سرد... کجایی حاج حمید؟ (شهید)
👈 یادش بخیر بعد دوش و رسیدن به چادر تدارکات گروهان چقد میچسبید حلوای توی دله های 17 کیلویی چه بخور بخوری بود😂
👈 یادش بخیر بعضی وقتا عسل هم میدادن ما هم مجردا رو صدا میزدیم که بیاید تمرین عسل خورون سر سفره عقد رو داشته باشید...😅
👈 یادش بخیر وقتیکه حاج اسماعیل به حاج حمید دستور داد تا فردا صبح آبگرم کنای حمام درست بشن و چه صفایی داشت فردا و فرداهای آنروزا😔
👈 یادش به خیر باشهید بهروز شمشیری میرفتیم بلندگوی عراقیها را می کندیم یادش به خیر زعن جبهههای شوش دانیال
👈 یادش به خیر
شبها از ترس رتیل و عقرب مفاتح دستمان بود و دعا مصون ماندن از شر این جک و جانور ها را میخواندیم
به همدیگه می گفتیم ترکش بخوریم ولی نیش این جانورها را نخوریم
👈 یادش بخیر که هنگام غروب آفتاب روی سنگر ها می رفتیم وغروب خورشید را نگاه می کردیم و همیشه این سوال برایم پیش می آمد که ما با فاصله کمی با عراقی ها فاصله داریم چرا اذان هایمان با هم فرق می کرد دوستان می تواند بگویند چرا
👈 اینو خودت بخون. نزنید تو کانال 😅
یادش به خیر
یک زمانی که هنوز زنده بودیم تو دوره میانسالی تو دنیا یک دستگاهی بود که به اون خیلی کارها میتوانستم انجام دهیم یه گروهی داشتم مدیرش یکی بود به نام جهانی مقدم هر روز به یک بهانه ما را مجبور می کرد به اندازه یک دفتر چهل برگ مشق بنویسیم
الان فعلا من در برزخ منتظر وتو صف شفاعت رفیق هایم هستم با اجازه انگار داره نوبتم میشه
منتظرتان می مانم
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂