همه در آب پريديم، هوا فوق العاده سرد بود و آب ناگفتنی. دست و پا می زديم و پیش می رفتیم. چند نفری ابتدای كار با عضلاتی منقبض، بازماندند، تعدادی در اواسط مسير با دست و پايی سِر شده از حركت ايستادند. قايق های امداد همه را جمع می كردند و به ساحل می آوردند.
نيمی هنوز در حركت بودند. آنها را با چشم تا انتها دنبال كردم كه به ساحل رفتند ولی دیگر به آب نزدند و همان ها را نيز قايق ها آوردند. سه نفر مانده بودند كه گويی تازه گرم شده بودند. بی مها با و بی جليقه نجات و با اعتماد به نفس، به آب زدند و برگشتند. همه چشم ها به اينان بود تا ببينند برندگان اين استقامت چه کسانی هستند. نزديك و نزديكتر شدند. در اوج تشويق و سر و صداها توانستم چهره های آنها را ببينم.
👇👇👇
🍂
شهيد داود علی پناه، شهيد علی رهنمایی و شهيد بشير ضاغم پور. سه نفری بودند كه در عمليات بدر نيز با هم، برنده پرواز شهادت هم شدند.
در فرصتی كه داود در چادرش بود كنارش نشستم و گفتم چه كردی كه اين مسير سخت را رفتی و برگشتی؟ از حجب و حيا و لبخندش فهميدم ميلی به صحبت های تمجیدی ندارد ولی در برابر اصرار من مقاومت نكرد و جمله ای گفت كه همه موفقيت ام را مديون او و اين جمله اش هستم.
گفتند: " هر کس هر اراده ای بکنه، اگر واقعأ اراده بکنه می تونه به اون کار برسه" بعد مثالی زد و گفت: "با بچه های سپاه برای هماهنگی هلی بورد در يك عمليات تكاوری در عراق، به اردوگاه ارتش رفتيم، يكی از تمرينات سخت اين دوره، صعود از آبشاری بود كه با طناب محكم كوه نوردی آماده شده بود. فرمانده آموزش نظامی پادگان گفت، چند نفر داوطلب بشوند تا از اين طناب بالا بروند. يكی دو نفر از استخوان تركانده های ارتش داوطلب شدند و بالا رفتند ولی در نيمه راه ناموفق برگشتند.
آن موقع سن زیادی نداشتم و فكر می كردم بتوانم اين كار را انجام بدهم. دستم را بالا بردم، فرمانده نگاهی به من كرد و نا اميدانه گفت: برو. من هم ابتدا به خدا توكل كردم و تصميم گرفتم كه تا آخر، راه را بروم ... ".
و او موفق شده بود با اراده ای كه كرده بود تنها كسی باشد كه در آن مجموعه اين تمرين خطير را به انجام برساند. و اين تمرینی بود برای عمليات والفجر 8 كه يك سال به عقب افتاد، و اين تاخير برای داود سخت بود و بايد زودتر خود را می رساند. كه طاقت نياورد و در بدر آسمانی شد.
👋👋👋
🍂
آنروزها که کسی باورش نمی شد
روزی زائر کربلایش باشد،
شما با همه اعتماد به نفستان، بر پیشانی مهر #زائر_کربلا حک کردید.
باور کنیم، بزودی زائر قدس شریف خواهیم بود و وارث زمین.
#راه_قدس_از_کربلاست
و وعده الهی حق
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 خاطراتی از
مقام معظم رهبری در جبهه
👈 تونل از ميان خانهها
در آبادان با آقای جمی - امام جمعه - حدود یک ساعتی دیدار کردند و بعد هم با تعدادی از ارتشی ها.
بعد گفتند: «برویم مقر سپاه»
رفتیم به مقر سپاه و بعد از حال و احوال با جهان آرا، ایشان از آقا پرسیدند: «ناهار خوردهاید؟»
مقام معظم رهبري گفتند: «نه، چی دارید؟»
جهان آرا گفت: «تن ماهی، نان لواش خشک و ماست.»
آیت الله خامنهای گفتند: «هوا خیلی داغ است و خوردن تن ماهی خطرناک، همان نان و ماست را میخوریم.»
خلاصه سفره را انداختند و ناهار را آوردند. هنوز یادم است که ماست از شدت گرما چنان ترش شده بود که میجوشید. طوری بود که وقتی میخوردی گلو و معده را میسوزاند.
بعد از ناهار ایشان گفتند: «برویم داخل خرمشهر.»
آن وقتها خرمشهر به طور کامل در اشغال عراقیها بود. بچهها یک تونل عجیب و غریب و طولانیای حفر کرده بودند که وسط خرمشهر سر در می آورد. بچهها میرفتند در قلب شهر، وسط عراقیها دیدهبانی میکردند. خروجی تونل یکی از خانههای خرمشهر بود.
ایشان، جهان آرا، عبدالله نورانی و من وارد تونل شدیم و راه افتادیم. راه آن قدر طولانی بود که چند بار برای استراحت توقف کردیم.
خلاصه رفتیم و از وسط خرمشهر سردرآوریم. ایشان و شهید جهان آرا با دوربین مشغول دیدهبانی شدند و در مورد وضعیت شهر و نیروهای دشمن با همدیگر صحبت کردند.
یک عکسی هم من آنجا از ایشان و جهانآرا گرفتم که با دوربین در حال نگاه کردن به شهر هستند.
🔅 بهرام محمدی فر
عكاس روزنامه جمهوری اسلامی
🔸 کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/5
خرمشهر بیش از هفت بار در آستانه سقوط قرار گرفت و همین نیروهای از جان گذشته نجاتش دادند، و هر بار فریادشان بلند که ما برای تار و مار کردن و سرکوب دشمن احتياج به پشتیبانی و نیروهای کمکی داریم؛ نیاز به توپخانه داریم که ما را زیر پوشش بگیرد؛ که متأسفانه این فریادها را جدی نگرفتند و هي تأکید می کردند که مقاومت [ کنید] تا نیروهای کمکی برسد. وعده می دادند ۷۲ ساعت یا 48 ساعت و گاهی ۲۶ ساعت مقاومت کنید که نیروها برسند. یک بار شخصا با رئیس جمهور تماس گرفتم؛ گفت 48 ساعت مقاومت کنید تا نیروهای اعزامی برسند، و خرمشهر به جای ۷۲ ساعت یا 48 ساعت، چهل روز مردانه ایستاد و نیروهای تازه نفس و مجهز صدامی را منکوب کرد؛ ولی افسوس که به دادش نرسیدند و از نیروهای اعزامی نه خبری و نه اثری، و الان امروز مصیبت بار است که سرباز تکاور، پاسدار دلیر، نیروهای رزمی، روحیه خود را از دست داده و متفقا می گویند ما با تفنگ [ژث] نمی توانیم به جنگ توپ و خمپاره برویم. راست هم می گویند؛ فاعتدوا عليهم بمثل ما اعتدى عليكم» هم همین را می گوید.
هنوز هم مقامات [= مقامهای] بالا وعده می دهند؛ ولی مطمئنیم که «هزار وعده خوبان یکی وفا نشود».
آری، امروز را با چنین وضعی آغاز کرده ام. درونم غوغا است از تصورات و خیالات گوناگون: آیا آبادان هم به همین زودی سقوط می کند، و به دنبال سقوط آبادان، دزفول و مخصوصا اهواز چه وضعی خواهند داشت؛ یا این که عنایات الهی شامل حال شده و حقیقت این مرد خدا (امام امت) بار دیگر انقلاب را نجات میدهد؟ همگی چشم امیدشان به عنایت و الطاف غیبی الهی است.
ساعت 6 صبح، صدای آمریکا را گرفتم. با آب و تاب، خبر سقوط خرمشهر و پیامدهای آن را تحلیل می کرد. آقایان موسوی و محمدی و صداقت (علمای خرمشهر) دارند دست و پای خود را جمع و جور می کنند که از آبادان خارج شوند. آقایان موسوی و محمدی، قصد ماهشهر دارند و صداقت، راهی بوشهر است. خداحافظی کردند و رفتند. خدا پشت و پناهشان باد که با یک دنیا ناراحتی روبه رو هستند. امروز نامه مفصلی به خدمت امام نوشتم و به آقای جوادی از مسئولان سپاه دادم که عازم تهران بود و قضایا را به تفصیل در آن نامه معروض داشتم.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂