🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
آبراه هجرت
خاطرات رزمنده اندیمشکی
پرویز پور حسینی ( عملیات کربلای 4 )
🔻قسمت ششم
روز بعد از عکس📸 گرفتن خبردار شدیم عملیات نزدیک است و باید به منطقه برویم . چادرها جمع شدند و ما را به پادگان کرخه بردند .
در آنجا دیدیم بچه های گروهان #نصر و فتح هم هستند و دارند وسایل خود را جمع می کنند .
به خط شدیم و به صورت منظم به طرف آنها حرکت 🏃🏃🏃کردیم . در این حین برادر مهدی #بهداروند مداح گردان به بچه ها گفت :
«هر چه من گفتم شما هم تکرار کنید »
بعد برادر بهداروند شروع به خواندن کرد :
« ای مسئولان گردان !
از نو غذای کم داده ...
تدارکات گردان ! » 😂😄😉
بچه ها هم خنده کنان این جمله را تکرار می کردند و به جلو می رفتند تا به بقیه نیروها رسیدیم . چون مدتی بود همدیگر را ندیده بودیم یکدیگر را در آغوش گرفتیم و روبوسی 😘 کردیم .
گردان را به صورت کاروان به روستای #گسبه در کنار اروند کنار بردند . وقتی رسیدیم شب شده بود . شب را استراحت کردیم
صبح بعد از صبحانه لباس غواصی پوشیدیم و کنار ساحل اروند خروشان رفتیم . جایی که سال گذشته نیروهای فتح گردان حمزه حماسه بزرگ والفجر ۸ را به پا کرده بودند . دو ساعتی در آب شنا کردیم و آموزش 🏊🏊🏊🏊 دیدیم .
روز دوم هم یک مانور نمایش با گروهان بلال انجام دادیم . برادر سید #جمشید صفوی ، معاون گردان بلال برنامه مانور را شرح داد .
ستون مانند ماری وارد آب شد . همین طور که پیش میرفتیم به سیمهای خاردار و هشت پرهای خورشیدی می رسیدیم که بچه های تخریب ، سیم خادارها را به وسیله ی انبرهای مخصوص می بریدند و معبر را باز می کردند . عاقبت به خاک ریز دشمن فرضی رسیدیم و آنجا را فتح کردیم . این آخرین مانور ما بود . 😊
🔴 ادامه دارد ⏪
______/\______
حماسه جنوب، خاطرات
@defae_moghadas
🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃💠🍃
🍂
🔻 نوشتم تا بماند
روزنوشت های آیت الله جمی
امام جمعه فقید آبادان
•┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈•
59/8/9
جسته و گریخته خبرهایی حاکی از موفقیت نیروهای خودی به گوش می رسد.
از سپاه پاسداران تلفنی جویا شدم. پاسخ خوشحال کننده بود. معلوم شد نیروهای ما موفق شده اند؛ نه تنها مانع پیشروی دشمن شده، که آنها را به عقب رانده و تار و مار کرده اند؛ تلفات جانی و مالی قابل ملاحظه ای به آنها وارد کرده، چند نفر هم اسیر گرفته اند.
ساعت هشت، رادیو جریان عملیات را تشریح کرد. فوق العاده مسرت آور بود؛ چه اینکه معلوم شد عده زیادی از نیروهای دشمن کشته و حدود بیست نفر اسیر (که در میان آنها افسر و درجه دارهایی و تعداد قابل توجهی هم مهمات از آنها گرفته شده که با تماس با فرمانداری و ستاد عملیات و سپاه پاسداران معلوم شد خبرها همه درست و مورد تأیید است. حدود ساعت ده شب، اعلامیه ای از طرف ستاد عملیات جنوب منتشر شد حاکی از پیروزی مدافعان اسلام و شکست و هزیمت کامل دشمن بعثی در واقعه ذوالفقاری. ساعت یازده شب، آقای صفاتی که برای بسیج نیروهای مستقر در مساجد رفته بود، به اتفاق فرزندم مهدی آمدند. آنها نیز خبرهایشان سرورانگیز بود. حالا بیش از چهل روز است از آغاز درگیری تاکنون که ما در چنین نوساناتی گذرانده ایم. گاهی وضع فوق العاده غم انگیز و ملال آور بوده و زمانی فرح بخش و امیدوار کننده که از عنایات الهی امیدوارم این شب تاریک و ظلمانی به سر آمده و صبح روشن و نورانی و پیروزی و ظفر فرا رسد. آمین یا رب العالمين.
آقای صفاتی گفت: می خواهم به هنگ بروم و از نزدیک شاهد وضع باشم. ایشان رفتند و پس از ساعتی تلفن کردند که می خواهم از رادیو بخواهم ترتیب مصاحبه ای با سرهنگ فرمانده عملیات بدهد؛ حضور شما هم لازم است؛ که قبول کردم.
اما امشب، از شبهای تاریخی است. از تمام اطراف آبادان، آتش شلیک روشن است: شلیک تفنگهای ژ - ۳[= ژث ] و مسلسل و کلاشینکف از ناحية ذوالفقاری و قبرستان جدید؛ غرش توپهای کاتیوشا و تفنگ 106 خودی و خمسه خمسه دشمن. آبادان صحنه نبرد سرنوشت ساز است و لحظه ای امشب آرام ندارد.
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
رنگ میبازد کنار چشم تو الماسها
حسرت پیراهنت را میخورد کرباسها
آسمان سیمرغ زیرخاک پنهان کرده است
شاهنامه برده پیش مثنوی نشناسها
صبح گندمزار زخمی بود فهمیدم که شب
ماه همدست است با دندان خشم داسها
باز هم در کربلایی دیگر از جنس جنون
بازماند از آب دست بسته عباسها
آبروی آینه تصویر در آیینه است
خاک اقیانوس شد از دسته غواصها
@defae_moghadas
🍂
🔴 بازم به جمعه شبی رسیدیم و دلتنگی معروف اون
دل ما هم حکایتی داره برا خودش.
گاهی می گیره، گاهی وا میشه، گاهی شاده و شنگول، گاهی هم غم دنیا گریبانش رو چاک میزنه و می شینه رو دامنش.
اینم بگم که این حکایت دل ما تنها نیست،
خیلی ها که تمام قد پای اعتقاداتشون ایستادن و از دادن جان دریغ نکردن هم همینطورین
وقتی میریم تو خاطرات سال های جنگ یه حالی میشیییییم که نگو..... خصوصا واسه ما جنوبی ها که جنگ رو ثانیه به ثانیه دیدیم و لمس کردیم.
سادگی ها رو دیدیم و سختی ها رو چشیدیم و مصیبت ها رو لمس کردیم.
البته این تنها یه طرف قضیه ست، پشت این حوادث یه اتفاقات خوب هم افتاده بود که وقتی بهش فکر می کنیم مثل اونایی میشیم که دارن خواب بهشت می بینن و یهو به یه لگد محکم بیدارشون می کنن.
یادم میاد به یکی از دوستامون خیلی حسودیم شده بود. میدونید چرا؟
شاید باورتون نشه، ولی به پیراهنش! یه پیراهن ساده و رنگ و رو رفته تنش بود که رو شلوار مینداخت و تو سادگی بالادست نداشت. آره عزیزم اینم تو زمان خودش یه مد بود، یه مد با ارزش و خواستنی
این روزا دیگه این حرفا خنده داره.... نه؟
اصلا کسی درک نمی کنه، چی برسه باور کنه، ولی خداییش، واقعیت داشت.
وقتی می گن بسیجی "یک لاقبا"، خب با همین آدما هستن دیگه.
کم می پوشیدن
کم می خوردن
پولی نمی گرفتن
قیافه نمی گرفتن
با رفیقاشون بی کلک بودن
ولی در عوض حسابی کار می کردن
شب ها نگهبانی و روزها تو ماموریت
نمازاشون با حال و سجده هاشون طولانی
رفیق هاشون فابریک و معرفت ها واقعی
اونقدر محکم می جنگیدن که اسمشون شده بود بی ترمز.
اون روزا یه چشممون به کارمون بود و یه چشممون به بالایی ها،
امام رو می دیدیم و سادگیش رو
آقا رو می دیدیم کنار خودمون
رجایی رو می دیدیم که از ما یک لاقباتر می گشت، بهشتی که دیگه حرف نداشت... همه روراست روراست، عین کف دست✋
الان خیلی چیزا عوض شده، اصلا لازم نیست چیزی بگم. خودتون بهتر دارین می بینین....
راست راست دروغ می گن و.... نمیدونم از کدوم نکبت شون بگم
از ریاکاری هاشون
از بزدلی شون
از ثروت بیت المالی شون
از مردم داری شون
گرگ هایی شدن که رفتن تو لباس میش