🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه1⃣7⃣
مثل رسول
خودش خیلی به ظاهرش میرسید و میگفت: بچه مذهبی باید خوشتیپ باشد و به ظاهرش برسد مثل رسول.
خیلی شوخ بود و روحیه شادی داشت مثل رسول
شهادت طلب بود و سر انجام واجبات و ترک محرمات جدی بود مثل رسول♥️
نقل از :(دوست شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه2⃣7⃣
نحوه شهادت ها را بدان
تاکید داشت که حتماً نحوه شهادت شهدای مدافع حرم را بدانم. نحوه شهادت بیشترشان را میدانست، اطلاعات بسیار خوبی داشت و شهدا را کامل می شناخت.🕊
نقل از :(دوست شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه3⃣7⃣
مدافع شو
از همرزمان و رفقای رسول پیش او گله کردم که چرا اقدام جدی درباره معرفی شهید خلیلی برای مورد مریدانش انجام میدهند تا بهتر معرفی شود.
می گفت خودت برو و وارد جریان شو. برو مدافع شو.من تعجب کرده بودم که مدافع شدن را عمل می دانست که به شعار...📜
نقل از :(دوست شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه4⃣7⃣
عکس شهید
اوایل با با شهید رسول خلیلی آشنا شده بود با کلی ذوق و شوق عکس هایش را به من نشان می داد و می گفت: ببینم چقد شبیه هم هستیم!
خیلی جدی نمیگرفتم.
حتی عکس این شهید را روی صفحه کامپیوترش گذاشته بود،یک بار آن را دیدم و گفتم که تو چقدر خودخواهی!ز عکس خودت را گذاشتی.
اینجا خندید و گفت :دیدی نتوانستی تشخیص بدهید من نیستم عکس شهید رسول خلیلی است.✨🍃
نقل از :(مادر شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه5⃣7⃣
روضه رسول
روی سنگ مزار شهید خلیلی این شعر حک شده که :ای که بر تربت من می گذری روضه بخوان...
روی این یک بیت شعر خیلی حساس بود.میگفت:هر وقت سر مزار رسول میروی موقع خداحافظی حتما روضه بگذار،سر این موضوع خیلی تأکید داشت و میخواست حتما اجرا شود.🍃
نقل از :(مادر شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه6⃣7⃣
ورزیدگی
به خاطر قد بلند و بدن آماده ای که داشت برای مبارزه و رزم مناسب بود.
در دورههای آموزشی که با هم داشتیم بدنش ورزیده تر شده بود
در یک اردو پینت بال که با دوستان گذاشته بودیم ،خیلی پر قدرت بود طوری که در ۵ دوره بازی با حضور او ۴ دور را بردیم و در یک اقدام تلافی جویانه از کسی که کری کری خوانده بود همهی روی سرش ریختیم و تیربارانش کردیم. او با اینکه تیر هایش تمام شده بود ول کن نبود و با سلاح خالیاش همینطور شلیک می کرد، در آن اردو به خوبی عرض اندام کرده بود.😎
نقل از :(دوست شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه7⃣7⃣
حسین وصالی
به شهدا خیلی علاقه داشت از دوران دبیرستان این علاقه مندی شدیدتر شده بود .
شهید اصغر وصالی فرمانده شهر پاوه، مورد توجه خاص او بود. برای همین هم اسم مستعار خودش را در سوریه حسین وصالی انتخاب کرد حتی این اسم روی اصلحه اش حک کرده بود و از دوران آموزشی در ایران تا عملیات هایش در سوریه تفنگش با این اسم مشخص بود.
نقل از :(مادر شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه8⃣7⃣
آخرین خندهها
یکی از آخرین شب های قبل از رفتن به سوریه قرار گذاشتیم و با هم بیرون رفتیم،خیلی اصرار کردم که نرود،ولی آماده رفتن بود.دفاع از حرم را وظیفه خود میدانست و میگفت:نگران نباشم و بر میگردد.
گفتم که تو همه کارهایت را کردهای،از وابستگیهای دنیوی و مادی دل کندی،حتی موتورت را که خیلی دوستش داشتی،به رفیقت بخشیدی،تمام امور دنیوی را گذاشتی کنار و چسبیدی به آخرتی که پیش رویت هست،آن وقت میگویی که بر میگردم!
چه برگشتنی؟!
جواب آن همه ناله و گلایه ها فقط خنده ای بود که روی لبانش نشست.از همان خنده،های همیشگی که آدم را سرحال میآورد،جوری که دیگر نتوانستم ادامه بدهم و چیزی بگویم.انگار آن خندهها آخرین خندهها بود،خداحافظی آخر بود....💔
نقل از :(دوست شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه9⃣7⃣
سؤال چالشی
یک سال قبل از اعزام به سوریه از من سوالی پرسید که دو هفته تمام با روح و روان من بازی کرد .
برای جواب دادن به آن کلی با خودم کلنجار رفتم چون رضایت پدرش را به راحتی جلب کرد، اما برای من مادر سخت بود .
از من پرسید که اگر روزی حضرت زینب(س) از شما بپرسد جوانی داشتی که همه دورههای آموزشی جنگی را دیده بود و زمانی که حرم من ناامن شد و به ناحق بچههای شیعه کشته میشدند نگذاشتی تا برای دفاع از آن بیاید چه جوابی دارید تا به او نشان بدهی...؟!💔🥀
نقل از :(مادر شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه0⃣8⃣
آچار فرانسه
در سوریه یک نیروی عالی و ارزشمند برای فرماندهاش محسوب میشد.
به خاطر پرانرژی بودن و بدن رو فرمی که داشت،برای هر فرماندهای یک سرمایه بود.همه کاری میکرد.یک آچار فرانسه واقعی بود.این قابلیت را داشت که بتواند در هر پستی قرار بگیرد و از عهده وظیفهاش خوب بر بیاد.سربازی بود که هر فرمانده ای آرزویش را داشت.♥️🌱
نقل از :(همرزم شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه1⃣8⃣
مدافع موتورسوار
عاشق موتور بود و در سوریه هم نیرویی بود که سوار بر موتور بود.
موتور سواری را خوب بلد بود و آنجا این مهارتش مفید بود. سوئیچ موتورش در سوریه را به انتهای تسبیحش گره زده بود تا گم نشود🏍
نقل از :(همرزم شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝
🔸 بسمـِ ربِّ الشُّهدا والصِّدیقیݩ 🔸
صفحه2⃣8⃣
تکتیراندازناشی
دپو بودیم.به عنوان یک نیروی اطلاعاتی برگشت.دیدم که میخندد.علتش را پرسیدم.ماجرا را تعریف کرد.گفت حین دیدبانی همرزمش،صدای زوزه تیر میآمد.سرش را پایین آورد.اما خبری از تیر نبود.از دیدهبان پرسید که صدای چیست؟
گفت:تک تیر انداز.با تعجب گفت:پس الان است که ما را بزند.دیدهبان با آرامش برگشت و گفت:بردش به ما نمیرسد،تیرهایش را پشت هم میزند شاید به هدف بخورد.
از این که دشمن بر تلاش بیفایدهاش اصرار داشت خندهاش گرفته بود و شاد بود.
.
نقل از :(همرزم شهید)
#کتاب_ابووصال 🔷
╔══════ 🌼🔷🌼 ══════╗
@Delneveshte_shahid_dehghan
╚══════ 🌼🔷🌼 ══════╝