eitaa logo
ملاقات با امام زمان عج
4.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
31 فایل
اللهم ارنی الطلعه الرشیده . کانال تخصصی داستان های دیدار با امام عصر عج ارتباط با خادم کانال @Shahidehmaryam @aliyazdi4 💠هدف تبلیغ محتواست نه تبلیغ کانال . لذا کلیه مطالب بدون لینک و استفاده از آنها مجاز است .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ هیچ کس به فکر من نیست! 💠 حضرت آیت‌الله بهجت (ره) : 🔸 زمانی مرحوم شیخ ابراهیم حائری در مسجد کوفه معتکف بود، حضرت غائب علیه‌السلام را در خواب دید، حضرت به او فرمود: "اینها که در اینجا معتکفند، از خوبان و صلحا هستند، ولی هر کدام حاجتی دارد: مال، عیال، خانه، قضای دین، رفع کسالت و مرض و…، ولی هیچ‌کس به فکر من نیست و برای ظهور و فرج من به‌طور جدی دعا نمی‌کند!" 📚 در محضر بهجت، ج٣، ص٢۴٨ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
🛑ماجرای‌این‌عکس👆🏻👇🏻 ❤️حضرت‌آقا به شهید فرمود: شال سبز شما را تبرکی بر می‌دارم... |خرداد ماه ۱۳۶۵ به اتفاق تعدادی از نیروها و فرمانده‌ی لشکر رفته بودیم دیدار امام خامنه‌ای. حضرت آقا اون موقع رئیس‌جمهور بودند. اذان که گفتند؛ شهید سیدجمال قریشی مکبّر ایستاد و چون مداح بود، بین نماز شروع کرد به خوندن روضه‌ی حضرت زهرا(س).... همه پای روضه‌اش منقلب شدند. سیدجمال معمولاً یه شال سبز رو دور گردنش می‌انداخت. حضرت آقا که انگار هم سید و هم روضه‌اش، به دلش نشسته بود، شال سبز سیدجمال رو گرفت و گفت: این شال رو برای تبرک برمی‌دارم... آخرهای جلسه هم حضرت آقا به سردار فضلی که فرمانده‌مون بود، سفارش سید رو کرد و فرمود: مراقب این جوان باشید... ▫️خلاصه چند روز بعد از این جلسه، سید جمال توی عملیات کربلای یک به شهادت رسید... ▪️مدتی بعد سردار فضلی دوباره رفت پیش حضرت آقا. ایشون سراغ سید جمال رو گرفت؛ و وقتی سردار گفت: سید جمال شهید شده؛ آقا با ناراحتی فرمودند: هنوز حلاوت و شیرینیِ روضه‌ای که این شهید در جلسه‌ی قبلی خواند؛ در خاطرم مونده... [چند تصویر از این جلسه رو توی عکس ببینید] 🌷خاطره‌ای از زندگی 📚منبع: گفتگو روزنامه جوان با سردار علی‌محمد اسدی به نیابت از شهید بزرگوار شهید سید جمال قریشی صلواتی هدیه کنیم به آقا صاحب الزمان علیه السلام. # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
ملاقات ملا محمدتقی مجلسی اصفهانی مشهور به مجلسی اول با امام عصر (عج) در عالم مکاشفه و نظر امام زمان علیه السّلام راجع به زیارت جامعه ایشان خود مى‌فرماید: «چون خداوند، مرا موفق به زیارت حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام فرمود، در حوالى روضه مقدسه، شروع به مجاهدات كردم و خداوند به بركت مولاى ما (حضرت امیر المۆمنین علیه السّلام) درهاى مكاشفاتى كه عقول ضعیفه توانایى هضم آن را ندارند بر من گشوده، در عالم مكاشفه و اگر خواستى بگو میان خواب و بیدارى به هنگامى‌كه در رواق عمران نشسته بودم، دیدم كه در سامرّا هستم و قبر دو امام-حضرت هادى و حضرت عسكرى علیهم السّلام-در نهایت ارتفاع و بلندى بود و جامه و پارچه‌اى سبز رنگ از جامه‌هاى بهشت كه همانند آن را در دنیا ندیده بودم بر روى آن دو قبر مطهر مشاهده كردم. و مولاى خود و مولاى همه مردم، صاحب العصر و الزمان علیه السّلام را دیدم كه نشسته و پشت مباركش به قبر و رویش به در است چون چشم من به آن حضرت افتاد با صداى بلند مانند مدّاحان، مشغول خواندن زیارت جامعه شدم و چون زیارت را تمام كردم آن حضرت فرمود: «نِعمَتِ الزیارةُ» چه خوب زیارتى است. عرض كردم: مولاى من جانم فداى تو زیارت جدّ شما-امام هادى و به انشاء ایشان-است؟ - و اشاره به قبر امام هادى كردم-فرمود: آرى. داخل شو. چون داخل شدم نزدیكى در ایستادم امام عصر «صلوات اللّه علیه» فرمود: جلو بیا عرض كردم: مولایم مى‌ترسم كه به سبب ترك ادب، كافر شوم آن بزرگوار «صلوات اللّه علیه» فرمود: «لا باس اذا كان باذننا» وقتى كه به اذن خود ما باشد اشكالى ندارد. من با ترس و لرز، كمى پیشتر رفتم. فرمود: پیش بیا، من پیش رفتم تا نزدیك آن حضرت صلوات اللّه علیه گردیدم. فرمود: بنشین، عرض كردم: مولایم مى‌ترسم. امام «صلوات اللّه علیه» فرمود: «لا تحف» نترس. پس چون مانند بندگان در برابر مولاى جلیل نشستم آن حضرت فرمود: «استرح و اجلس مربّعا فانّك تعبت حبت ماشیا حافیا» راحت باش و مربّع بنشین چه آنكه به زحمت افتادى پیاده با پاى برهنه راه آمدى. حاصل آنكه از آن بزرگوار نسبت به عبد خودشان الطاف عظیم و مكالمات و گفتگوهاى لطیفى صورت گرفت كه به شماره نمى‌آید و من اكثر آنها را فراموش كردم. سپس از آن خواب، بیدار شدم و با آنكه مدّت زیادى مى‌گذشت كه راه سامرّا مسدود و موانع بزرگى از زیارت در كار بود همان روز به فضل خدا، وسائل زیارت، فراهم گردید و همانگونه كه حضرت صاحب علیه السّلام فرموده بودند پیاده با پاى برهنه به زیارت سامرّا مشرّف شدم و شبى در حرم مطهر بودم و مكرّر این زیارت-زیارت جامعه-را خواندم و در راه و در حرم، كرامات عجیب بلكه معجزات شگفت‌انگیزى ظاهر شد، حاصل آنكه بعد از خواب براى من شكّ و تردیدى نیست كه زیارت جامعه از حضرت ابو الحسن امام هادى علیه السّلام صادر شده زیرا حضرت صاحب علیه السّلام آن را تقریر فرمودند، چنانكه شكّ ندارم كه زیارت جامعه، كاملترین و نیكوترین زیارات است و بعد از آن رۆیا اكثر اوقات، ائمه طاهرین «صلوات اللّه علیهم» را با زیارت جامعه زیارت مى‌كنم و در عتبات عالیات زیارت نكردم مگر به زیارت جامعه. [۱]» پی نوشت: 1. روضة المتقین . ج 1 . ص 451 # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
داستان نگاه حرام و محضر(عج) ✨ از زبان شهید 🔷 «یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار … منم راه افتادم راه زیاد بود. کم کم صدای آب به گوش رسید. از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن؛ نمیدانستم چه کار کنم. همان جا پشت درخت مخفی شدم … می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانه، چندین دختر جوان مشغول شنا بودند. همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم؛ هیچ کس هم متوجه نمی شود! اما خدایا من به خاطر تو، از این گناه می گذرم!از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود. یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خدا گریه کند، خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم! حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم و مناجات می کردم. خیلی با توجه گفتم یا الله یا الله … به محض تکرار این عبارات، صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد. به اطرافم نگاه کردم؛ صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!! همه می گفتند: «سبوح القدوس و رب الملائکه و الروح …»از آن موقع، کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد …» 🔷 در سال ۱۳۹۱، دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد آقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود، بدست آمد. در آخرین صفحه نوشته شده بود:در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی (عج) را زیارت کردم ... # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
(قسمت اول): ﷻ 💥مردی بنام اسماعیل بن حسن هرقلی اهل قریه ای از اطراف حله به نام 'هرقل' بود، وی نقل کرده که: در جوانی روی ران چپ من غده ای بیرون آمده بود، که هر سال فصل بهار می ترکید و چرک و خون زیادی از آن می ریخت و این کسالت مرا از همه کار باز داشته بود. یکسال که فشار و ناراحتیم بیشتر شده بود، به حله آمدم و خدمت جناب "سید بن طاووس" رسیدم و از مرض و کسالتم به ایشان شکایت کردم. ✨💫✨ آن بزرگوار تمام اطباء و جراحان حله را جمع کرده و شورای پزشکی تشکیل داده، آنها بالاتفاق گفتند: این غده در جایی بیرون آمده که اگر عمل شود اسماعیل به احتمال قوی می میرد و لذا ما جرات نمی کنیم او را عمل کنیم! جناب سید بن طاووس به من فرمود: قصد دارم در این نزدیکی به بغداد بروم تو هم بیا تا تو را به اطباء آنجا هم نشان بدهم، شاید آنها بتوانند تو را معالجه کنند. من اطاعت کردم و پس از چند روز در خدمتش به بغداد رفتم... ادامه دارد...
(قسمت دوم): ﷻ 💥جناب سیدبن طاووس اطبا و جراحان بغداد را را هم با نفوذی که داشت جمع کرد و کسالت مرا به آنها گفت، آنها هم شورای پزشکی تشکیل دادند و مرا دقیقا معاینه کردند و بالاخره نظر پزشکان حله را تایید نمودند و از معالجه من خودداری کردند. من خیلی دلگیر شدم، متاسف بودم که باید تا آخر عمر با این درد و مرض که زندگیم را سیاه کرده، بسوزم و بسازم. ✨💫✨ جناب سید بن طاووس به گمان اینکه من برای نماز و اعمال عبادیم متاثرم به من فرمود: خدای تعالی نماز تو را با این نجاست که تو به آن آلوده ای قبول می کند و اگر به این درد صبر کنی خدا به تو اجر می دهد و تو متوسل با ائمه اطهار و حضرت بقیة الله بشو تا آنها به تو عنایت کنند. من گفتم: پس اگر اینطور است به سامرا می روم و پناهنده به ائمه اطهار علیهم السلام می شوم و رفع کسالتم را از حضرت بقیة الله ارواحنا فداه می خواهم. ✨💫✨ لذا وسایل سفر را مهیا کردم و به طرف سامرا رفتم و چون به آن مکان مقدس رسیدم، اول به زیارت حرم مطهر امام هادی و امام عسکری علیهماالسلام مشرف شدم و بعد به سرداب مقدس حضرت ولی عصر روحی فداه مشرف شدم و شب را در آنجا ماندم به درگاه خدای تعالی بسیار نالیدم به حضرت صاحب الزمان روحی فداه بسیار استغاثه کردم. ادامه دارد....
(قسمت سوم): ﷻ 💥صیح به طرف دجله رفتم خود را در کنار دجله شستشو کردم، غسل زیارت نمودم و ظرفی را پر از آب کردم و برخاستم که به طرف حرم مطهر ائمه اطهار علیهم السلام برای زیارت بروم. اما هنوز در خارج شهر بودم که چهار نفر اسب سوار را دیدم، که بطرف من می آیند و چون در اطراف سامراء جمعی از سادات و اشراف، خانه داشتند گمان کردم که این چهار نفر از آنها هستند. ✨💫✨ من کناری رفتم تا آنها عبور کنند ولی وقتی به من رسیدند دیدم دو جوان که به خود شمشیر بسته اند و تازه محاسنشان روییده بود و دیگری پیرمردی بسیار تمیز و نیزه ای در دست داشت و چهارمی مردی بود که شمشیر حمایل کرده و تحت الحنک انداخته و نیزه ای بدست گرفته بود. با هم نزدیک من آمدند. ✨💫✨ آن دو جوان در طرف چپ این شخص ایستادند و پیرمرد در طرف راست او ایستاد و آن مرد نیزه بدست وسط راه، در حالتی که سر نیزه را به زمین گذاشته بود ایستاد و به من سلام کردند. من جواب دادم، آن شخص به من فرمود: فردا از اینجا می روی؟ عرض کردم: بله. فرمود: پیش بیا تا زخمت را ببینم. من در دلم گفتم: اینها که اهل بادیه هستند از نجاست پرهیزی ندارند، من هم تازه غسل کرده ام و لباسهایم هنوز تر است، اگر دستشان را به من نمی زدند بهتر بود! ادامه دارد...
(قسمت چهارم): ﷻ 💥بهرحال من هنوز در این فکر بودم که ان شخص خم شد و مرا به طرف خود کشید و دستش را به آن زخم گداشت و فشار داد که احساس درد کردم. سپس دستش را برداشت و بر روی زین مانند اول نشست، آن پیرمرد به من گفت: "افلحت یا اسماعیل" یعنی ای اسماعیل رستگار شدی! من گفتم: شما رستگارید، در ضمن تعجب کردم که آنها اسم مرا از کجا می دانند! باز همان پیرمرد گفت: رستگار و خلاص شدی این 'امام زمان' است! ✨💫✨ من با شنیدن این جمله دویدم و ران مقدسش و رکابش را بوسیدم و عقب آنها دویدم. به من فرمود: برگرد. گفتم: از شما هرگز جدا نمی شوم. باز به من فرمود: برگرد مصلحت تو در برگشتن است. گفتم: من هرگز از شما جدا نمی شوم! آن پیرمرد گفت: ای اسماعیل! شرم نمی کنی امام زمانت دوبار به تو فرمودند: برگرد و تو اطاعت نکردی!! من ایستادم، آنها چند قدم از من دور شدند. حضرت بقیة الله روحی فداه ایستاد و رو به من کرد و فرمود... ادامه دارد... اطاعت امر امام واجب است.