🌷🍁 🌷🍁 🌷🍁
یاد شهید مدافع حرم لبنانی
#احمد_محمد_مشلب بخیر؛
احمد اولین فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد.
احمد دانشجوی نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد.
خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما هدیه تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز اعتدال داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد.
احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.”
معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود.
شادی روحش #صلوات
@dosteshahideman
🌷🍁 🌷🍁 🌷🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔺از مجید سوزوکی تا مجید بربری #شهید_با_خالکوبی
🔹خیلیها مجید سوزوکی فیلم اخراجیها رو باور نکردن! اما تو همین زمانه شهید مجید قربانخانی که توی محله شون به #مجید_بربری شهره بود بعد از یک سفر به کربلا متحول میشه و به سوریه میره تا یک گلوله هم سمت آجرهای حرم خواهر امام حسین(ع) شلیک نشه!
✅ میگن شب آخر وقتی داشته جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه، یا پاک میشه. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت...
یادش گرامی
🍁 @dosteshahideman
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سوریه که میرفت، همیشه ساک سفر رو همسرش می بست. تو آخرین سفر به همسرش گفته بود که ساک رو ایندفعه خودش میخواد ببنده.
ساک رو سبک بسته بود و حتی قرصهایی رو که بخاطر دندون دردش همیشه همراه داشت، تو ساک نذاشته بود.
میگفت پرسیدم : قرصهارو نمی بری؟
گفت: ایندفعه لازم ندارم.
@dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیف است نبینید👆
این دخترفقط بابایش را میخواهد...😢
🔴شادی ارواح طیبه همه شهدا مخصوصا شهدای مدافع حرم صلوات
@dosteshahideman
💞💞💞
💛قرارعاشقی💛
🍁صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت
به وقت امام رضا😍😍😍
👇👇
@dosteshahideman
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۱۴ #نویسنده مریم.ر رفتیم هتل منو زهرا و دو سه نفر دیگه تو یک
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۱۵
#نویسنده مریم.ر
زهرا داشت با آقای منتظری حرف میزد😡 یعنی چی داشتن میگفتن😑دیگه طاقت دیدن نداشتم 😔رفتم سرکلاسم
آخی بلاخره تموم شد یه درس ۴واحدی بود داشتم میرفتم سمت پارکینگ زهرا منو دید مریم سلام😍 یه سلام خیلی سرد بهش کردم😒 و رفتم داشتم رانندگی میکردم که صدای پیام گوشیم اومد منم بیخیالش شدم و صدای ضبط ماشینو زیاد کردم
وقتی رسیدم خونه گوشیمو نگاه کردم📱 زهرا پیام داده بود . سلام مریم جون امروز میخواسم یچیزی بهت بگم اما انگار عجله داشتی شنبه تو دانشگا میبینمت بوس
خدایا زهرا چی میخواد بهم بگه؟؟🤔شاید راجب آقای منتظری باشه😟
نتونستم تا شنبه صبر کنم بهش زنگ زدم📲
_سلام خوبی گلم
_سلام مریم جون ممنون خوبم شکر تو خوبی؟😊
_مرسی . چیزی میخواستی بگی بهم
_آره من دارم ازدواج میکنم🙈
_واقعا؟؟؟حالا طرف کیه؟؟؟😳
_اگه بگم باورت نمیشه☺️
با شنیدن این جمله برق از سرم پرید نکنه آقای منتظری ازش خواستگاری کرده😱وای نه زهرا دوست من بود😭 من بهش اعتماد کرده بودم بهش گفتم که به آقای منتظری علاقه دارم دیگه طاقت نداشتم گوشیمو قطع کردم و بعدم خاموشش کردم خیلی نامردی زهرا چرا این کارو با من کرد وای خدایا دارم روانی میشم دارم آتیش میگیرم من واقعا عاشقشم💔
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۱۵ #نویسنده مریم.ر زهرا داشت با آقای منتظری حرف میزد😡 یع
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۱۶
#نویسنده مریم.ر
شب از فکر و خیال خوابم نبرود 😔تا صبح بیدار بودم داشتم دیوونه میشدم سرم درد گرفته بود . آخه چرا زهرا را انتخاب کرد؟😢خیلی بی انصافی زهرا تو دوست من بودی😡
شنبه اومد و من طبق معمول باید میرفتم دانشگاه 😏حیف که یه ترم دیگه دارم و دلم میخواد همه درسامو پاس کنم وگرنه نمیرفتم مثل همیشه رفتم سرمیزم و آرایش کردم خیلی غلیظ تر از همیشه انگار میخواستم لج زهرا را دربیارم💄👄💅
با بی میلی رفتم دانشگاه توی راهرو به هیجا نگاه نمیکردم😔 دلم نمیخواست نه آقای منتظری را ببینم نه زهرا و نه حتی فروغ حوصله دوستامو نداشتم دلم میخواس تنها باشم😔
از پشت سر یکی آروم گفت مریم جون😃 سرمو برگردوندم زهرا بود خیلی سرد گفتم
_سلام😒
_سلام خوشگل خانوم . خوبی😊
_شما بهتری
_چرا یدفه قطع شد بعد هرچی زنگ بهت زدم خاموش بودی😕
_آره شارژم تموم شده بود من دیگه باید برم
_مریم چقد سردی چیزی شده؟☹️
_نه عروس خانوم شما چیکار به من داری به نامزدت فکرکن
_واااییی عجب حلال زاده ایی نگاش کن داره میاد اونهاش سمت راست😊
سرمو برگردوندم سمت راست اون آقای منتظری بود با دیدنش احساس کردم الان غش میکنم پس حالا دیگه مطما شدم که با هم نامزد کردند دلم میخواست زار بزنم😭 اما نه خودمو باید سفت نگه میداشتم نمیخوام غرورم خورد بشه زهرا رو به من کرد و گفت
_دیدیش؟ببین چقد ماهه😌
_کور که نیستم دیدم انگار یادت رفته که میشناسمش . خوشبخت بشی خدافظ
_مریم تو چرا از من ناراحتی؟😔
بدون هیچ حرفی با یک خداحافظی سرمو پایین میندازم و از زهرا دور میشم
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman