⚘﷽⚘
💠امام سجاد علیه السلام
🔺خدایا من هنگامی که اندوهناک میشوم تو دلخوشی من.
📙صحیفه سجادیه، دعای 20
🌸| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
🌴 یاد #شهید_علی_اکبر_حسینی بخیر
به #نماز خیلی اهمیت می داد یه روز که از بهشت زهرا با دوستانش برمی گشت توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودن، اکبر به ساعتش نگاه می کرد ونگران بود صدای اذان رو که شنید با خوشحالی گفت: مثل اینکه مسجد نزدیکه من رفتم نماز بخونم...
قبل از عملیات طریق القدس کامیون کمک های مردمی کرمان به مقر دو گردان از کرمان که در سوسنگرد مستقر شده بودن رسید، بحث بود سر اینکه کمک ها بین رزمندگان کرمان تقسیم بشه یا سایر رزمندگان استان ها هم سهمی داشته باشن.
وقتی قرارشد که کمک های مردمی فقط بین رزمندگان کرمانی توزیع بشه اکبر از راه رسید و مخالفت کرد، او معتقد بود:« رزمنده ها با هم فرقی ندارن و هر چه به جبهه می رسه باید به صورت مساوی بین همه به صورت مساوی تقسیم بشه و با مقاومت اکبر کمک ها میان تمام رزمندگان حاضر در منطقه تقسیم شد.
شادی روحش #صلوات
🌷| @dosteshahideman
🔹💠🔹
⚘﷽⚘
خرماگرفته بود دستش
به تک تک بچه ها تعارف میکرد.
+گفتم:مرسی
+گفت:چی گفتی؟
+گفتم:مرسی
ایستاد و گفت: دیگه نگو مرسی؛
بگو خدا پدر مادرتو بیامرزه.
#حاج_احمد_متوسلیان
#شهدایی
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
🍃🌷 #شهید_مصطفی_چمران :
می گویند تقوا از #تخصص بالاتر است، آنرا می پذیرم.
اما می گویم :
آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، #بی_تقواست.
#روحانی
#من_بلد_نیستم
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
سلام علیکم
#نامه_ای_برای_سردار_سلیمانی
نامه های خود را به آیدی زیر بفرستین تا بهترینش را در کانال قرار بدیم.
@gharibjamandeh
التماس دعا
⚘﷽⚘
#شهید_محمودرضا_بیضایی:
ملاک برای انتخاب مداحی ولایت مداری مداح است نه قشنگ بودن صداش.
امام خامنه ای:
با این ستاره ها می توان راه را پیدا کرد.
بخشی از کتاب "#تو_شهید_نمیشوی"...
🌷| @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم توکوچه های مدینه 💚
به نیابت شهید🌷
🌷شهید حمید رمضانی دامغانی 🌷
🌾چنان تازیانه زد...😭🌿
🎤 #حاجحیدرخمسه
#رزقمعنوی
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
بہ تمام✋
تازه چــ✨ــادرے ها بگویید🗣
فقط یڪ نگاه برایتان
مہم باشد👌
آن هــم نگاه مادرانہ
حضرت زهـــ💐ــرا (س) است.
#مــادرےامـ♥️
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: نگاه عبوس با همون نگاه عبوس همیشه بهم زل زد و نشس
⚘﷽⚘
قسمت هفتاد و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: پایان یک کابوس
اومد نشست سر میز ... قیافه اش تو هم بود ... اما نه بیشتر از همیشه ... و آرام تر از زمانی که از سر میز بلند شد ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ...
- غذات رو بخور ...
سریع سرم رو انداختم پایین ...
چشم ...
اما دل توی دلم نبود ... هر چی بود فعلا همه چیز آروم بود ... یا آرامش قبل از طوفان ... یا ...
هر چند اون حس بهم می گفت ...
- نگران نباش ... اتفاقی نمی افته ...
یهو سرش رو آورد بالا ...
- اجازه میدم با آقای صمدی بری ... فردا هم واست بلیط قطار می گیرم ... از اون طرفم خودش میاد راه آهن دنبالت ...
نمی تونستم کلماتی رو که می شنوم باور کنم ... خشکم زده بود ... به خودم که اومدم ... چشم هام، خیس از اشک شادی بود ...
خدایا ... شکرت ... شکرت ...
بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... و سریع گوشه چشمم رو پاک کردم ...
- ممنون که اجازه دادی ... خیلی خیلی متشکرم ...
نمی دونستم آقا مهدی به پدرم چی گفته بود ... یا چطور باهاش حرف زده بود ... که با اون اخلاق بابا ... تونسته بود رضایتش رو بگیره ... اونم بدون اینکه عصبانی بشه و تاوانش رو من پس بدم ...
شب از شدت خوشحالی خوابم نمی برد ... هنوز باورم نمی شد که قرار بود باهاشون برم جنوب ... و کابوس اون چند روز و اون لحظات ... هنوز توی وجودم بود ... بی خیال دنیا ... چشم هام پر از اشک شادی ...
خدایا شکرت ... همه اش به خاطر توئه ... همه اش لطف توئه ... همه اش ...
بغض راه گلوم رو بست ... بلند شدم و رفتم سجده ...
الحمدلله ... الحمدلله رب العالمین ...
🌷| @dosteshahideman