eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
988 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ شهـید محســن حججی: 🌼همـه می گـویند: خــوش بحـال فلانی شد اما هیــچ کس حواسش نیست که فلانی برای شهید شدن شهیـد بــودن را یاد ڱـــرفت. 🌷| @dosteshahideman
YEKNET.IR - roze 3 - fatemie 2 - 98.11.02 - amir kermanshahi.mp3
4.9M
🔳 🌴برسانید خبر را به علمدار حرم 🌴چادر زینب تو زیر لگدها مانده 🎤 👌بسیار دلنشین 🌷| @dosteshahideman
گر همگان به سر کنند زندگی جهانشان... بی تو به سر نمی شود زندگی من ای رفیق... 🌷| @dosteshahideman
11.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 💚 بریم مشهدالرضا 💚 🌾بگیرپروبال و منو 😭😭 🎤 🌾 @dosteshahideman🌾 🌷🌾 🌾🌷🌾 🌷🌾🌷🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 🔴دریا ساخته‌ای با قطره‌های خونت... #سردار_دلها #حاج_قاسم_سلیمانی❤️ 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ رفقا..! اگه شهید بشیم بعد گمنام بمونیم رو قبرمون مینویسن فرزند .. 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ⚜اکثـر رزمنـده‌هـا در نمـاز جماعت ظهرو عصـرو مغرب وعشاء شرکت میکنند . ولی تعـداد شرکت کنندگان در نـمـاز جمـاعت صبح کم است ⚜شهید‌صیـاد به من گفت: به همـه اعلام کن فردا قـبل اذان صبح در حسینیه حـاضر بـاشنـد . صبح همه درحسینیـه حـاضر شدند شهیدصیـاد بلنـد شد وگفت: برادران، شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم قبل اذان صبح? درحسینیه حاضرشدید.ولی به امر خـدا که هرروز صبح با صدای اذان شمارا به نمـازجماعت میخواند، توجه نمیکنید 🌷 🌹یادش با ذکر 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🧡🌸هرگاه مایل به گناه بودی این سه نکته را فراموش مکـن: ⇦ خـــــدا می ‌بیند ⇦ مـــلائک می‌ نویسد ⇦ در هر حال مـــرگ می ‌آید. ؟! 👈 شهدا حواسشون به اعمالشون بود... 💜 💌 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ اين روزها نَفس زدنت مُختصَر شده يعنۍ ڪه ماندنِ تو به اما و اگر شُده.. ...🥀 دلم هلاک یک نگاه مادرانته.....یازهرا(س) 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: پاک تر از خاک نفهمیدم کی خوابم برد ... اما با
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و پنجم داستان دنباله دار نسل سوخته: اولین قدم غیر قابل وصف ترین لحظات عمرم ... رو به پایان بود ... هوا گرگ و میش بود و خورشید ... آخرین تلاشش رو ... برای پایان دادن به بهترین شب تمام زندگیم ... به کار بسته بود ... توی حال و هوای خودم بودم که صدای آقا مهدی بلند شد ... - مهران ... سرم رو بلند کردم ... با چشم های نگران بهم نگاه می کرد... نگاهش از روی من بلند شد و توی دشت چرخید ... رنگش پریده بود ... و صداش می لرزید ... حس می کردم می تونم از اون فاصله صدای نفس هاش رو بشنوم ... توی اون گرگ و میش ... به زحمت دیده می شد ... اما برعکس اون شب تاریک ... به وضوح تکه های استخوان رو می دیدم ... پیکرهایی که خاک و گذر زمان ... قسمت هایی از اونها رو مخفی کرده بود ... دیگه حس اون شبم ... فراتر از حقیقت بود ... از خود بی خود شدم ... اولین قدم رو که سمت نزدیک ترین شون برداشتم ... دوباره صدای آقا مهدی بلند شد ... با همه وجود فریاد زد ... همون جا وایسا ... پای بعدیم بین زمین و آسمان خشک شد ... توی وجودم محشری به پا شده بود ... از دومین فریاد آقا مهدی ... بقیه هم بیدار شدن ... آقا رسول مثل فنر از ماشین بیرون پرید ... چند دقیقه نشستم ... نمی تونستم چشم از استخوان شهدا بردارم ... اشک امانم نمی داد ... صبر کن بیایم سراغت ... ترس، تمام وجودشون رو پر کرده بود ... علی الخصوص آقا مهدی که دستش امانت بودم ... از همون مسیری که دیشب اومدم برمی گردم ... گفتم و اولین قدم رو برداشتم ... 🌷| @dosteshahideman