eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
36 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت استجابت دعا... خدمت شما و مخاطبین کانال "دوتا کافی نیست" عرض کنم که این فرصت روزه‌ی اول ماه محرّم رو غنیمت بشمارند. حتی عزیزانی که فعلاً قصد بارداری ندارند و یا فرزند کوچک دارند. میتونند به نیّتِ عزیزانی که فرزند دار نمیشن، نیت کنند و روزه بگیرند.👌 بنده چندساله عضو کانال شما هستم. حداقل ۳یا ۴سال بیشتر تو اقدام بودم ولی باردار نمی‌شدم. اولین سال اولین روز محرم این روزه رو گرفتم هم به نیت خودم و هم به نیّت چندتا از اطرافیانم که باردار نمیشدند سالها... ولی ۳ سال باردار نشدم و داشتم امتحان میشدم ولی این روزه رو میگرفتم... پیامهای کانال رو میخوندم و کمی امید میگرفتم اما وقتی دوره ام عقب می افتاد و بی بی چک و آزمایش منفی بود کمی ناامید میشدم.. فکر نمیکردم یه روزی منم به شما پیام بدم. طبق تجربه ای که دارم از روزه اول ماه محرم این هست که پارسال یکی از اون عزیزان فامیلم باردار شد. امسال هم خبر یکی دیگه از فامیلا رو شنیدم که بارداره. سَرتون رو درد نیارم قسمت جالب ماجرا اینجاست این بار که عقب افتاد تاریخم من و همسرم فکر میکردیم مثل همون دفعات قبل هست، بیخیال بودیم و پیگیری نکردیم تا اینکه بیش از یک ماه گذشت و دیگه خیلی تاخیر شد و رفتم آزمایش دادم و به لطف خدا مثبت شد😍 بعدشم رفتم سونو گرافی همین هفته پیش، گفته وارد ماه سوم شدی😍 و ما خیلی خوشحالیم از اینکه خداوند دعای مارو مستجاب کرد. از شما و مخاطبین عزیزتون درخواست دارم برای همه ی زوج هایی که بچه دار نمیشن و نا امید هستند دعا کنند و بعدشم برای ماهایی که توراهی داریم بحق این ایام دعا کنند فرزند مون رو صحیح و سالم بدنیا بیاریم🤲🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین ✅ التماس دعا... #ناباروری #رویای_مادری "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.co
. بروید پیش امام رضا ... یکی از دوستان ما بچه‌دار نمی‌شد و گرفتار بیمارستان‌ها و آزمایش‌های مختلف شده بود. آمد به من گفت من گیر کردم. من پیش حاج آقا [مجتبی] رفتم و گفتم یکی از دوستان متدین و خوب ما بچه‌دار نمی‌شود. ایشان فرمود: «برود پیش امام رضا [علیه السلام]، در قسمت پایین پا هزار و یک صلوات به امام رضا [علیه السلام] هدیه کند، بعد هم یک مرتبه بگوید: یا ابالحسن الرضا بچه‌دار می‌شود!» چیزی نگذشت که بچه‌اش به دنیا آمد! 📚 حاج آقا مجتبی "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
من متولد سال ۶۷ هستم. سال ۸۷ دانشگاه قبول شدم. همون ماه اول عقد کردم. چون شهری که محل کار همسرم بود رشته منو نداشت. دوسال عقد موندیم تا اینکه سال ۸۹ ازدواج کردم، رفتیم سر خونه خودمون چون درس داشتم و غریب بودم و رفت آمد مون به دلایلی به شهرمون زیاد بود. سال ۹۲ شروع به اقدام به بارداری کردم بعد از یک‌سال تازه متوجه شدیم که همسرم ضعیف هست و من هم کیست دارم. بعد از ۵سال با کلی نذر و نیاز، با میکرو باردار شدم. خدا بهمون یه پسر قشنگ و مهربون داده و دوباره بچه میخواستیم بعد از ۵ سال دوباره رفتم جنین هایی که از سال ۹۷ مونده بود انتقال دادم و دوباره باردار شدم این دفعه یه دختر قشنگ و ناز بود. خداروشکر که بچه بهمون داد و انشالله اگر دخترمون دوسالش شد، میرم برای انتقال جنین های باقی مانده برای بچه ی سوم... همیشه به افرادی که میگن بچه نمی‌خوان، میگم اولین فرصت ممکن اقدام کنید که مثل ما به مشکل نخوردید و به افرادی که راحت باردار میشن میگم خداروشکر کنید که راحت باردار میشید. برای اقدام بچه اول به بعد نیتمون فقط زیاد کردن نسل شیعه هست و سربازانی برای یاری امام عصر عجل الله تعالی فرجه انشالله خدا به هرکسی بچه میخواد، خدا بهش عطا کنه 🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
حمایت از زوج‌های نابارور در طرح ملی «رویش امید» مدیرعامل مؤسسه خدمات درمانی بسیجیان: زوج‌های نابارور با ثبت‌نام در سامانه «رویش امید» می‌توانند بدون پرداخت هزینه در مراکز ناباروری سراسر کشور خدمات بگیرند . http://rooyeshomid.ir "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۱ من متولد ۱۳۷۰ و همسرم ۱۳۶۵ در یکی از استان های شمالی. من در خانواده شلوغ و مذهبی به دنیا آمدم طوری که تا الان هرسال چندتا نی نی تو خانواده ما به دنیا میان😍 و به شدت بچه دوست هستیم. من بعد از گرفتن دیپلم با اینکه دانشگاه قبول شدم همزمان حوزه علمیه هم قبول شدم، تنها یکی رو می‌تونستم انتخاب کنم بنابراین خیلی مردد بودم استخاره زدم و راهی حوزه علمیه شدم. اوایل بخاطر دوری از خانواده و ماندن در خوابگاه خیلی ناراحت بودم ولی کم کم عادت کردم. بسیار پر شور و بانشاط بودم و درس می‌خواندم و با دوستانم خوش بودیم که گاهی دوستان میگفتند بچه ها اینجوری شما رو کسی نمی‌بینه و امکان مجرد ماندن براتون زیاده😁 ولی من می‌گفتم طبق سوره طلاق هرکسی تقوا پیشه کرد روزی داده میشود از آنجایی که فکرش را نمی‌کنید. « و یرزقه مِن حیث لا یحتسب» همین هم شد. دوستان من یکی یکی با جوانان متدین ازدواج کردند من هم سال سوم با پسر یکی از اقوام دور که بسیار متدین بود، ازدواج کردم خیلی خوشحال و راضی از وعده خدا بودم که نسبت به بندگانش داشت. یک سال عقد بودم و راهی خانه همسر شدم. همسرم بخاطر شرایط کاری از من دور بود و من دوباره راهی خوابگاه شدم برای ادامه تحصیل😊 روزها سپری شد به امید آرزوهای قشنگ😍 من سطح دو یعنی کارشناسی رو تموم کردم و برای سطح سه و دانشگاه قبول شدم دوباره مردد که کدوم رو انتخاب کنم این‌بار بخاطر کار همسرم که در مرکز شهر محل زندگیم بود حوزه رو انتخاب کردم. دوباره شروع به تحصیل کردم و خانه بسیار کوچک با وام ازدواج رهن کردیم به روزهای قشنگ فکر میکردم و خوش بودم. از همان زمان هم برای بچه داری آماده بودم ولی متاسفانه خبری نشد😔 به دکتر مراجعه کردم. انواع و اقسام آزمایشات رو از من گرفتند دکترهای مختلفی رفتم. آخر سر گفتن همسرت باید آزمایش بده. وقتی که جواب آزمایش آمد متاسفانه مشکل از همسرم بود😔 دوباره کلافه بودیم خیلی از دکترها مراجعه کردیم اما بی نتیجه بود😭 هرکسی مرا میدید سوال میپرسید چرا بچه نمی‌آورید منم درسم رو بهانه میکردم😔 میگفتم اگر درسم تمام بشه اونوقت چیو بهانه کنم خدایا خودت کمک کن 😔 خیلیا بدون فهمیدن علت، سریع تشخیص مشکل میدادند و انواع و اقسام دکتر را معرفی می‌کردند. خیلیا هم سریع داروی عطاری نسخه می‌کردند. منم نمی‌دونستم چی بگم جز اینکه باشه حتما میریم، حتما میخوریم😩 در کنار دکتر مدرن طب سنتی هم می‌رفتیم انواع داروها زالو درمانی، حجامت و..... هر چله و دعای هم که بود سریع انجام میدادم اما با هر بار آزمایش وضعیت همسرم بد و بدتر میشد 😭 بار آخر ساعت ۹صبح به تنهایی دکتر رفتم دکتر جواب آزمایشات رو وقتی نگاه کردند منو برد توی اتاق دیگه مِن مِن کنان چند جمله رو گفتند که من از امروز به شما میگم دور دکتر رو خط بزن به هیچ عنوان به کسی مراجعه نکن. حتی اگر حاذق ترین دکتر در پیشرفته ترین کشور هم مراجعه کنید انگار وقت پولت و وقت خودت رو هدر دادی ... من چهار راه رو به شما پیشنهاد میدم یا بچه از پرورشگاه بیارید یا طلاق بگیرید یا به همین زندگی بسازید و یا اسپرم اهدایی بگیرید خدایا این چی داره میگه ! مگه میشه مگه داریم؟؟ دنیا دور سرم چرخید آهسته نشستم و شروع کردم هق هق گریه کردن😭😭 پیشنهادات دکتر در مغزم سوت میکشید چون هیچ کدام از پیشنهادات برایم قابل هضم نبود. دیگر امانم بریده بود در خیابان گریه میکردم و راه میرفتم به امام زاده رفتم تا ساعت ده شب یکریز گریه کردم.😭 هرکسی زنگ میزد توان پاسخ رو نداشتم تا اینکه با همان وضع ناراحت به خانه رفتم همسرم بسیار داغونتر از من هردو آن شب بسیار گریه کردیم.😭😭 تنها افرادی که حقیقت رو میدونستند خانواده خودم و همسرم بودند. دیگه دکتر نرفتیم. شده بودم آدمی که دوست نداشت با کسی حرف بزنه و جایی هم نمی‌رفتم حتی از شهرستان هم فراری شده بودم چون خیلی خسته بودم از سوال پیچ کردن اقوام... خلاصه اینکه من با هر بار عادت شدن دنیای غم سراغم می آمد.😭 یک روز که بسیار به هم ریخته بودم با بی میلی سر کلاس درس نشستم چون استاد بسیار برجسته ای داشتیم و مرد هم بودند جرقه ای به ذهنم رسید که چند کلمه ای از زندگیم برایش بنویسم و بگویم چکار کنم آروم بشم؟😔 چون نماینده کلاس بودم. استاد چند دقیقه وسط درس فلسفه استراحت دادن و من طبق معمول یک استکان چای به همراه نامه را به استاد تحویل دادم. استاد گفتند که دو روز دیگه بهم پیام بده وقتی پیام دادم استاد گفتند بنده خدایی تو عالم مکاشفه با مرحوم آیت الله قاضی دیدار کردند و گفتند به شما بگویم که نزد آیت الله جوادی آملی در قم بروید تنها کسی که میتواند مشکل شما را حل کند. 😊 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۱ من هاج و واج پشت گوشی بودم و آرام نشستم خدایا استاد چه گفت😳 یعنی مرحوم آیت الله قاضی مشکل مرا فهمیده😳 خلاصه جریان را با شوهرم و خواهرم در میون گذاشتم بعد از چند روز با خواهرم در یک سرمای سوزناک که برف شدیدی باریده بود راهی شهر مقدس قم شدیم.😊 هر کسی میپرسید چرا تو این سرما رفتید قم ما در جواب می‌گفتیم از طرف حوزه اومدیم.😊 خلاصه منو خواهرم با بچه کوچک در سوز سرما در حرم حضرت معصومه به انتظار حاج آقا که ساعت یازده و چهل پنج دقیقه در یکی از صحن ها کلاس داشتند نشستیم اون روز خیلی خیلی سرد بود حتی در حرم هم به خود می لرزیدیم😰 قبل از آمدن استاد به صحن به آقایی که مسئول بودند مراجعه کردیم و در کمال تعجب گفتند حاج آقا همچون وقتی ندارند از ما التماس از اونا یک کلام نه. تا اینکه دلشون به رحم اومد و به محافظ آقا زنگ زدند. گفتند آب معدنی کوچکی همراهت باشه برای خانم می‌خوام. ما صبر کردیم تا اینکه کلاس آقا تموم شد و پشت درب شیشه ای محافظ آب معدنی را باز کردند آقا دعای روی آب خواندند همزمان من نامه ای که نوشته بودم با شماره همراهم دست محافظ دادم. خلاصه اینکه ما برگشتیم شهر خودمون بعد از چند روز از طرف دفتر آقا بهم زنگ زدند که آقا براتون دعا کردند. چقدر خوشحال شدم.😊 آب را به همسرم دادم و نصف اون رو خوردم. سری بعد زودتر قبل از موعد عادتم شروع شد.😢 دیگر تمام زحماتی که برای رفتن به قم کشیدم رو بی نتیجه دیدم و شروع به گریه کردن کردم.😭 اما همش لکه بینی بود منم دارچین و زعفران می‌خوردم و میگفتم چرا این دفعه اینجوری شدم.🤔 یه روز خواهرم به منزل ما آمد تا ماجرا رو براش گفتم گفتن تو بارداری و من🙄🙄خواهرم از من بیشتر هیجان داشتن و به محض گرفتن بی بی چک و امتحان کردن دوتا خط قرمز مشخص شد😍😍 خدای من چقدر خوشحال بودم و تمام بدنم می‌لرزید و معجزه خدا رو میدیدم و هاج و واج به دستانم نگاه کردم به شوهرم نشون دادم گفتم خوب نگاه کن اینجا چند خط می‌بینی سریع گفت دو تا اون موقع فهمیدم خطای دیداری نیست. درسته من باردارم.😍 بدون خوردن ناهار، سریع به آزمایشگاه رفتیم تا جواب آزمایش آماده شد. هزار دلهره داشتم که خانم مسئول صدا زدند که جواب آماده هست مبارکه😍😭 از خوشحالی خودم و همسرم شروع به گریه کردن کردیم. چون واقعا باورش برای ما سخت بود. شوهرم سریع به خانواده ها زنگ زدند و همه پشت گوشی از خوشحالی و معجزه خدا گریه می‌کردند. بله فاطمه حسنای ما با تمام امید به دنیا اومد و شد چشم و چراغ من و باباش🥰 بعد از فاطمه حسنا من میگفتم خدا برامون معجزه کرد، فکر نکنم بچه بعدی به ما بده من هنوز استرس داشتم اما اینبار در کمال تعجب من برای بار دوم بعد از یک‌سال باردار شدم 😍 دکتر اول با سونو گفتند که جنین قلبش تشکیل نشده. دکتر دوم با سونو گفتند که این بچه بوده ولی تبدیل به مول شده اگر درمان نشی کل بدنت سرطانی میشه. سریع نامه دادند که باید اورژانسی بستری بشی😔 ولی این‌بار همسرم جلوی این کار رو گرفتند که این بچه هست و حق نداری مراجعه کنی. من با کوله باری استرس برای خودم که نکنه حرف دکتر درست باشه.😔 دو هفته بعد دکترم رو عوض کردم بدون اینکه چیزی بگم سریع سونو کردند و من روی مانیتور بچم رو دیدم صدای قلب نازنینش رو هم شنیدم و دوباره برای این معجزه خدا جلوی دکتر شروع به گریه کردن کردم😭 برای سونوی بعدی دوباره تشخیص سندرم داون دادند الله اکبر😢 اما دخترم فاطمه نورا در یک تابستان داغ کاملا سالم دنیا اومد و شد همدم خواهرش و عزیز مامان و بابا 🥰🥰 به برکت این دو فرشته زیبا و باهوش ما خونه بزرگتر رهن کردیم شوهرم استخدام رسمی شدند با حقوق خیلی خوب ماشین خریدیم خودم استخدام آموزش و پرورش شدم به لطف خدا و رزق برکت دخترام🥰 بعد از این دوتا ما بچه نخواستیم تا پارسال که سریع باردار شدم ولی بچم سه ماه اول سقط خودبه خود شد. گرچه خیلی سخت بود ولی من ناراحت نشدم چون به خداوند اعتماد داشتم🥰 تمام اقوام و خویشان ما رو نصیحت کردند که حالا که دوتا دختر دارید بذارید داداش هم داشته باشند.😊😍 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۱ بعد از مدتی، خدا دوباره بهمون بچه داد ولی این‌بار از دوستان و فامیل و خانواده حساس به اینکه جنسیت چیه؟! در این مدت خیلی تماس و پیام از همه طرف داشتم عده ای از ته دل دوست داشتند بچه ما پسر باشه ولی عده ای هم حساس بودند نکنه پسر باشه.😁 من و همسرم دوست داشتیم سالم باشه و پسر. سر این بارداری اینقدر ویارم وحشتناک بود که شده بودم یه میت😩 تهوع وحشتناک، سردرد، حس بویایی بسیار بد، تلخی آب دهان و.......😰 ناگفته نماند، هرکسی منو دید گفت بچه پسره ولی طبق سونو ۱۸ هفته مشخص شد که بچه این‌بار هم دختر هست. من خودم اوایل ناراحت بودم ولی وقتی به روزهای بدون بچه فکر کردم برایم آسان شد😊🥰 اونایی که مدام زنگ می‌زدند به محض فهمیدن جنسیت انگار آب سردی روی آتش ریخته شد دیگه کاری باهام ندارند.😆 تنها چیزی که مرا رنجیده خاطر می‌کنه اینه که دوست و رفیق اقوام و همسایه با هرکسی از غریبه ها میفهمند اولین حرفی که میزنند اینه که چرا داروی پسرزا نخوردی!؟ چرا آی وی اف نکردی بچت پسر بشه ؟ تمام این جمله ها تو این شش ماه بارداری به شدت آزارم میده😔 چرا تفکر افراد اینطوریه!؟ چرا به کسی که پسر داره کمتر زخم زبون می‌زنن؟ چرا عده ای به دختر دارا این کنایه ها رو میزنند؟؟ در صورتی که دختر و پسر هر دو مخلوق خداوند هستند و فرقی ندارند🥰 این تجربه رو نوشتم برای مادران چشم انتظار که بدانند دکتر اصلی خدا هست تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد سریع ناامید نشوید🙏 اونایی هم که باردارید خواهش میکنم تا دکتر نقصی رو بچه تون گذاشت سریع به فکر سقط بچه نباشید چون سقط شرایط خاص خودش رو داره و به همین راحتی نیست. به امید روزهای قشنگ برای تک تک شما عزیزان و اومدن دنیایی از بچه های سالم و صالح در رکاب آقا صاحب الزمان🥰🙏 اللهم عجل لولیک فرج 🙏 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۲۲۲۳ من متولد ۷۰ و همسرم متولد ۶۶ هستن. سال ۹۴ عروسی کردیم تا سال ۹۵ تصمیم نداشتیم بچه دار بشیم، بعد هم که تصمیم گرفتیم روزها می‌گذشت و من باردار نمی‌شدم😢 زیر نظر دکتر طب سنتی یکسال تمام داروها رو مصرف کردم نشد، دکترهای طب مدرن رفتم نشد، روزهای واقعا سختی بود😢 معرفی شدم به بهترین دکتر ای وی اف، که ایشون هم با آزمایش های مختلف من و همسرم گفتن مشکلی نداری و با دارو رفع میشه، اونم نشد. درنهایت قرار شد ای یو ای کنم، چقدر استرس کشیدم، دوبار ای یو ای کردم باز هم نشد، فکر نمی‌کردم هیچوقت مادر بشم😢😢 با خودم می‌گفتم همه ی داروها الکیه، من هیچ‌وقت مادر نمیشم، چه روزهایی بود، شب تا صبح، صبح تا شب گریه میکردم و متوسل میشدم. از یک طرف شوهرم دلداریم میداد ولی یکبار هم بهم گفت خانم‌های خانه دار کاری نمیکنن که، فقط بچه داری میکنن که همونم تو نمیکنی. چقدر اون شب دلم شکست😭 خرج درمان زیاد بود همسرم نمی‌داد و پدرم تمام خرج و مخارجم رو میداد، هرماه که متوجه میشدم باردار نشدم شرمنده پدرو همسرم بودم در حالی که تقصیر من نبود و خواست خدا بود🥺 در نهایت با گریه و زاری شوهرم رو راضی به ای وی اف کردم، ای وی اف شدم جواب منفی شد😭 چه روزی بود. جای من نباشید نمی‌تونید درک کنید. بعد از چندماه که روحیه از دست رفته ام رو به دست آوردم برای ای وی اف دوم اقدام کردم، شوهرم که مخالف بود ازم امضا گرفت اگه دوباره منفی بشه برای امضا فرم ای وی اف دیگه نمیاد. بهش امضا دادم. مستاصل شده بودم، رفتم در خونه ی مادرم حضرت زهرا گفتم این آخرین فرصته، اگه نشه دیگه شوهرم نمیاد و من نمیتونم مجدد ای وی اف شم کمکم کنید. بعد از دو هفته استرس جواب مثبت شد، از خوشحالی گریه کردم.🥺 توی خیابون جلوی آزمایشگاه میخواستم سجده شکر کنم. بعد یه بارداری نسبتا راحت پسرم چشم و چراغ خونه مون شد و سال ۱۴۰۰ به دنیا اومد☺️ به برکت وجودش ما مستقل شدیم و از خونه ی مادرشوهرم جدا شدیم. سال ۱۴۰۲ مجدد برای بارداری دوم دکتر رفتم تا مجدد ای وی اف کنم، تیروییدم بالا بود. ۶ ماه درگیر نرمال شدن تیروئید شدم. مجدد ای وی اف کردم جوابش منفی شد. چون یک بار مثبت شده بود دیگه شوهرم خیلی مخالفت نمی‌کرد. بعد از سه ماه مجدد برای ای وی اف دوم اقدام کردم، این‌بار آمپولی مصرف کردم تا خود ایمنی بدنم پایین بیاد که البته خطرناک هم بود اما من نمیخواستم فقط یک بچه داشته باشم، امر امام زمان و رهبرم برام خیلی مهم بود. در تمام طول دوره بارداری انوکساپارین هم مصرف کردم و در تمام طول بارداری حالت تهوع و بالا آوردن داشتم. کهیر وحشتناکی هم بدنم زد. ماه هفت بارداری قند هم گرفتم که داروم یک انسولین نایاب بود. در نهایت در سال ۱۴۰۳ پسر دومم به دنیا اومد و به برکت وجودش ماشینمون رو عوض کردیم و ماشین مدل بالا گرفتیم. و من همچنان با ای وی اف ادامه میدم تا وقتی توان دارم و خدا بهم بچه بده ، این راه رو ادامه میدم. میخواستم به همه ی کسانی که زود حامله میشن بگم قدر بدونید و از این نعمتی که خدا بهتون داده استفاده کنید ، باور کنید بارداری برای امثال من خیلی سخته. خدا ان شاالله دامن تمام زن های منتظر رو سبز کنه و طعم مادری رو بهشون بچشونه ♥️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۳۸ نزدیک دوسه سال هست که کانال خوب شما را همراهی میکنم من با خواندن تجارب دوستان هم گریه کردم، هم شاد شدم، هم دعا کردم. من متولد سال ۶۲ در خانه ای پر جمعیت به دنیا آمدم.😌 ما ۱۱تا خواهر و برادر هستیم. چهارتا از خواهربردارهام ناتنی هستن یعنی از پدر یکی و از مادر دوتا پدرو مادرم باهم خوب نبودند، مادرم با سختی دو خواهر و دو برادرم را شوهر و زن داد. حالا منو و خواهرم مانده بودیم و یک برادر. هر خواستگاری برایم می آمد یا معتاد بود یا دزد و قاچاقچی و بردار ناتنی ام نمی گذاشت خواستگاری بیاین. شوهر خاله ام واسطه ازدواج خواهر بزرگترم شد. اما ازدواج موفقی نداشت. شوهرخالم وقتی دید خواهرم بدبخت شد، دوباره آمد من را برای پسرش خواستگاری کرد و گفت چون اون دخترتون رو بدبخت کردم، حالا می خواهم جبران کنم و با اصرار زیاد اطرافیان پای سفره عقد نشستم. ما دوسال ونیم عقد بودیم و این دوسال نیم سخت گذشت. چون خاله ام که مادر شوهرم بود من را نمی خواست. حالا کم کم عاشق شوهرم شده بودم و نمی توانستم دوری او را تحمل کنم. اما او دیر به دیر خانه ما می آمد، شاید بعضی اوقات ما یک ماه هم دیگر را نمی دیدیم. بعد از دوسال و نیم، یک شب مهمانی گرفتند. خبر آوردند همسرم با پدرش دعوا کرده و از خانه رفته بیرون تا علت را پرسیدم گفتند می خواهیم همین امشب بساط ازدواج شما را فراهم کنیم. من هنوز جهازم کامل نبود و آمادگی نداشتم. وقتی هم اعتراض کردم، قبول نکردن. حالا همان شب یه عده جهاز می آوردند، یه عده به دنبال داماد می گشتند. خانه مادرشوهرم دوطبقه بود یک طبقه اش را برای سکونت به ما دادن، خلاصه همگی خوشحال بودند ولی من به حال سرنوشت خودم زار می زدم. بلاخره داماد رو پیدا کردند و راضیش کردند که به خانه خودش بیاد و زندگیمون را شروع کنیم. و اینگونه ما زندگیمان را شروع کردیم. دوسال بود که با مادرشوهر و پدرشوهر یک جا غذا می خوردیم. پدر شوهرم خیلی شوهرم را دوست داشت و نمی خواست شوهرم هیچ خرجی بکنه. البته شوهرم شغلی نداشت و همیشه با پدرش به باغ می رفت و کمک پدرش بود. او هم هیچ مزد دستی به شوهرم نمی داد. به خاطر بیکاری شوهرم و مشکلات زندگی من راضی به حرف شوهرم شدم و تا دوسال اسم بچه نیاوردم. هرچند که هرروز لحظه شماری می کردم تا بچه دار شوم ولی انگار خداوند نخواست که من صدای بچه را بشنوم. حالا ۸ سال بود که من در خانه مادر شوهر بودم و خبری از بچه نبود. هرچه دکتر می رفتم ولی فایده ای نداشت. من هرروز گریه می کردم و از تنهایم به خدا پناه می بردم. شوهرم شب ها خیلی دیر به خانه می آمد و صبح ها خیلی زود هم از خانه بیرون می رفت. پدرشوهرم خدا خیرش بده خیلی به فکر من بود. او خودش من را دکتر می برد. من بعد از عمل لاپاراسکوپی و عکس رنگی خسته شدم و دیگر دکتر نرفتم. بعد از ۸ سال ما خانه دار شدیم و خوشحال رفتیم خانه خود به خیال این که راحت شدم ولی اوضاع بدتر شد. شوهرم از پدرش خیلی می ترسید ولی وقتی به خانه خودمان رفتیم شوهرم خیلی از شب ها خانه هم نمی آمد. از این آدمها هم نبودم که در مورد زندگیم به خانواده ام چیزی بگویم. نمی خواستم شوهرم را پیش خانواده ام خورد کنم. همیشه خودم را به زور هم که بود شاداب می گرفتم. ۱۳ سال گذشت و من بچه دار نشدم. باز هم دکتر رفتم ولی خبری نبود. یک روز صبح به خدا گفتم دیگه خسته شدم. دیگه نمی توانم. از خدا خواستم که فقط یکی بهم بده دیگر نمی خوام حتی اگر امکان بچه دار شدن خودم نیست، صبح که از خواب بیدار میشم، یکی یه بچه در خانه من بذاره تا براش مادری کنم. من آی وی اف و ای یو ار هم انجام دادم ولی باز نشد که نشد. من دیگر یک آدم عصبی شده بودم. بعد از آی وی اف وقتی جواب منفی شده بود با گریه از اتاق دکتر بیرون آمدم. حالا دیگر شوهرم از خانه بیرون نمی رفت به خاطر اینکه همه هم سن وسالهاش بچه داشتند، خانه نشین شده بود. وقتی به خانه آمدم. دید که من گریه می کنم، او هم گریه اش گرفت و باهم خیلی گریه کردیم. بین گریه های ما، گوشی شوهرم زنگ خورد. او هیچ وقت ناشناس ها را جواب نمی داد، آنقدر پشت سر هم زنگ خورد من با عصبانیت بهش گفتم چرا جواب نمیدی؟ شاید کار واجبی داشته باشند. وقتی جواب داد یکی از همسایه های پدرشوهرم بود که میدانست ما بچه دار نمیشیم. او همان شب گفت یکی سه تا دختر داره الان هم دوباره باردار شده باز هم دختره و میخواد سقط کنه. ما هم گفتیم نذاریم گناه کنه، هم دل شما را شاد کنیم اگه مشکلی ندارید تا شماره اش را بدم و زنگ بزنید، با هم حرفهاتون رو بزنید. شوهرم گفت بذار با خانمم مشورت کنم. این اولین قدم دختر کوچولو بود که شوهرم برای اولین بار در زندگی من را آدم حساب کرد🤩 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۳۸ وقتی به من گفت من قند تو دلم آب شد ولی باز حرفم را خوردم و گفتم من مشکل دارم، تو می توانی بچه دار بشی. تو باید فکراتو بکنی. من از خدامه که این هدیه را از خداوند قبول کنم. راستی من جمعه به یک امام زاده رفته بودم وقتی رفتم کنار امامزاده نمی دونم چرا این حرف بر زبانم آمد و به امام زاده گفتم می خواستم ازت بچه بخوام ولی خدا و امامها و پیغمبرها کاری نکردند تو که امامزاده ای و از کنار ضریح رفتم بیرون... وقتی آن شب، همسایه پدرشوهرم که الهی هرچه از خدا می خواد نصیبش کنه زنگ زد شنبه بود و ما با آن خانواده قرار گذاشتیم، قرار آنها اتفاقی در همان امامزاده بود. من خیلی گریه کردم و خدا را شکر کردم. وقتی فردای آن روز ما به امامزاده رفتیم، همه جای آن امامزاده را آب وجارو کرده بودند و ما آنجا کنار ضریح حرفهایمان را زدیم. من آنقدر شرمگین بودم که نمی توانستم سر بالا بیارم و به ضریح امامزاده نگاه کنم. شوهرم که همیشه هرکاری داشت باید با اجازه پدرش انجام می داد اینجا بدون مشورت با پدرو مادرش تصمیم بزرگ گرفت و بعد از ۱۵ سال من هم بچه دار شدم. درسته خودم به دنیاش نیاوردم ولی انگار از خون وگوشت خودمان است هم از نظر قیافه و هم اخلاقش به شوهرم رفته. آنقدر شبیه خودمان است که کسی متوجه نمیشه بچه خودمان نیست. الان دختر گلم ۱۱ ساله هست و حافظ ۱۱جز قرآن کریم. او دختری با حجاب و مذهبی بار آمده با اینکه همه فامیل خودم و پدرش به حجاب اهمیت نمیدن ولی تنها دختر تو فامیله که حجاب داره و نماز اول وقتش ترک نشده. من همیشه از خدا می خواهم که من را در آن دنیا جلو پدرو مادرش و فاطمه زهرا به خاطر تربیت دختر نازم سرافراز کنه. با آمدن دخترم زندگیم رونق گرفت. شوهرم دیگه قید رفیق بازی را زد و رفت تو یه شرکت سر کار، با آمدن دخترم ما ماشین خریدیم. همین که صدای بچه در خانه مان هست خدا رو صد هزار شکر می کنم. همسرم، از اون روز که دخترم به دنیا آمد، به مرور آروم شد و الان خیلی بهتر از قبل شده. خیلی با افتخار به دخترم نگاه می کنه و همیشه میگه این هدیه از طرف خداونده، مبادا باهاش بد رفتاری شه باید خیلی مواظب باشیم. دخترم الان تنهاس و همیشه از خدا می خواد یه خواهر برادر بهش بده ولی نشد که نشد. منم خیلی دلم می خواد فرمان رهبرم را اجرا کنم ولی حیف.... دلم می خواد سرباز امام زمان بیارم ولی حیف... دلم می خواد مانند آن مادرهایی که هروقت خودشان می خواهند بچه دار شم، هر وقت نمی خوان نشم ولی حیف.... خانم هایی که ناخواسته باردار میشید تو رو خدا بچه های نازنین را با دستان خودتون سقط نکنید. تورا خدا به یاد ما نازاها بیوفتید، ببینید چقدر خدا دوستتون داشته که این دسته گلها را بهتون بدون دردسر داده. باز اگر واقعا نمی توانید براتون مقدور نیست مثل این مادر مهربان که از پاره تن خودش گذشت و دل ما را شاد کرد، شما هم می توانید دل یک خانواده که آه یک ناخن از یه بچه را می کشند بدهید. شاید آن بچه سرباز آقا امام زمان بشه. تو را خدا برای من و همه چشم انتظارها دعا کنید. تا خدا باز هم یه فرزند دیگر بهم عطا کنه و دامن نابارور ها را سبز کنه🤲🤲🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075