✍ خونهشون روضه بود و ...
پر شده بود از مردهایی که نمیشناخت.
رسید جلوم یهو خوشحال شد.
شروع کرد حرف زدن.
صداش هم خیلی قوی نشده بود هنوز.
گوشمو بردم نزدیک گفتم دوباره بگو.
گفت عمو تو رو میشناسم...
#تو_دوست_بابامی!!!
چندبار تکرار کرد.
حس کردم احساس امنیت کرده!
سه چهار سالش بود این دختر...
تازه توی خونهشون هم بود،
گرسنه نبود،
باباش هم صحیح و سالم جلوش...
آه رقیه!
#چشم_روضهبین #خطخطی
@ehsanSaadi