eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
374 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات‌النحیط
عـــღــشــق آســمـانــے؛ یه‌رمان‌جنجالی‌و‌پلیسی‌با‌جذابیت‌بالا... همه‌چیز‌از‌پنج‌سال‌پیش‌شروع‌میشه... عقد‌دائمی‌مهسا‌و‌محمد... اونا‌به‌خاطر‌همخونه‌شدنشون‌توی‌فرانسه‌مجبور‌میشن‌عقد‌موقت‌بخونن..اما در اصل‌عقد‌دائمیه...و‌کسی‌نمیدونه‌‌‌‌... اونم‌برای‌یه‌ماموریت‌ساده... ولی‌ماجرا‌فقط‌اینجا‌تموم‌نمیشه؛ مهسا‌در‌یه‌حادثه‌ناگهانی‌حافظه‌اشو‌از‌ دست‌میده... دکترا‌میگن‌نباید‌چیزایی‌و‌کسایی‌رو‌که مربوط‌به‌گذشته‌اش‌هست‌رو‌ببینه... و‌حالا‌مهسا‌زن‌محمده‌بدونه‌اینکه‌خودش‌و‌خونوادش‌بدونن🤭 حالا‌مهسا‌پلیس‌شده‌و‌به‌طور‌اتفاقی‌با‌ محمد‌تو‌یه‌گروه‌افتادن... اینجاست‌‌که‌مهسا....😱 تا‌لینکو‌پاک‌نکردم‌جوین‌شو👇 https://eitaa.com/shima_1404
هدایت شده از تبادلات‌النحیط
هدایت شده از تبادلات‌النحیط
هدایت شده از تبادلات‌النحیط
همیشه‌ازعشق‌مینوشتم،عاشقانه‌هایی‌که سرانجام‌شان‌وصال‌بود! اما‌عاشقانه‌زندگی‌خودم‌به‌جدایی‌وشکست منتهی‌شد... https://eitaa.com/joinchat/2836268072C24210e2b22
هدایت شده از تبادلات‌النحیط
خواب بود؟باید باور میکردم؟ چشمامو به هم مالیدم تا دیدم درست شه...همزمان یه پله اومدم پایین که اومدنم مساوی شد با کله ملق خوردن... بقیه پله هارو با کله ملق اومدم پایین که پایین اومدنم مساوی شد با سُر خوردن رو زمین ورفتن نوک تیز کفش پاشنه بلند ترانه توی چشم راستم... جیغم هوا رفت... کیمیا گفت: -د...داداش خوبی؟ در حالیکه روی چشممو گرفته بودم و کیمیا کمک میکرد تا پاشم رو به چشمای از حدقه در اومده ی ترانه گفتم: -ب...ببخشید... فقط دیدار اولشون🤣👇 https://eitaa.com/joinchat/3977577623Cda711bfa76
پــآرتی‌از‌رمان🫠🫶: نگاهش‌را‌با‌مردانی‌داد‌که‌تک‌تک‌شان‌لباس‌چریکی‌ بر‌تن‌داشتند‌وبرای‌تسلیت‌همراه‌خانواده‌هایشان‌ آمده‌بودند! گوشه‌چادر‌مشکی‌اش‌را‌درمشتش‌گرفت‌وکنار‌تابوت همسرش‌زانو‌زد.. پرچم‌ایران‌بر‌روی‌تابوت‌همسرش‌کشیده‌بودند! جنگ...این‌جنگ‌همسرش‌را‌،از‌او‌گرفته‌بود.. بغض‌را‌شکست! دستش‌روی‌سرش‌گذاشت‌وبلند‌بلند‌گریست، و‌لعنت‌به‌آل‌یهود‌.. دخترک‌مگر‌چقدر‌میتوانست‌این‌داغ‌بزرگ‌راتحمل کند؟! به‌یاد‌سرداران‌شهید‌افتاد‌..آنها‌نیز‌رفته‌بودند‌وهمسرش به‌آنها‌پیوسته‌بود..!:) بـه‌قـلـم:عـیـن.دال› -  https://eitaa.com/joinchat/1798767846C3cc8e5e4d5  - برای‌ ادامه‌ی رمان در لینک ِ بالا جوین بدید ❗️❗️
هدایت شده از تبادلات‌النحیط
سلام‌‌وقتون‌بخیر؛ بنده‌ادمین‌تب‌هستم،باسابقه‌بیش‌از‌سه‌سال‌اد‌تب‌بودن‌ در‌پیام‌رسان‌ایتا💙✨! قصد‌،دارم‌روش‌متفاوت‌وجدیدی‌رو‌برای‌بالا‌رفتن‌امار‌ چنل‌هاتون‌انجام‌بدم،بدون‌هیچ‌هزینه‌وحقوقی🙂🫂.. امار‌مهم‌نیست🌊🌚. تبادلات‌گسترده‌‌النحیط🐬☄️؛ https://eitaa.com/joinchat/3692889273C0b1394bacc
همیشه‌ازعشق‌مینوشتم،عاشقانه‌هایی‌که سرانجام‌شان‌وصال‌بود! اما‌عاشقانه‌زندگی‌خودم‌به‌جدایی‌وشکست منتهی‌شد... https://eitaa.com/joinchat/2836268072C24210e2b22