eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزو دارم ناخواسته به دست آوری آن چيزهايی را که خواسته هایت هستند… آن گونه که با خود بياندیشی : آيا کسی برايم آرزويی کرده است … ؟! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_34 مریم: ماشین مقابل کوچه نگه داشت
اهم اهم😌 عمو زنجیرباف بعله زنجیر منو بافتی؟ بعله پشت کوه انداختی؟ بعله..... نویسنده اومدههه😀😃 چی چی آورده؟ یک عدد نجلای سیگاری😐🤣 نیلای معتاد😐🔪 مریـمِ بیخیال😒😂 محمـدِ ناقص شده 😟😂 هاااا😀 خوشم میاد همچین قشنگ شعرو تکرار میکردین😐🤣 آقا از سِنِتون خجالت بکشین😐😂 داشتم این شعرو با بچها تمرین می‌کردم فردا تو پشت صحنه اجرای سرود داریم😃😂 اون جوری نگا نکن شعر به این قشنگی سرودم😌😝🤣 عه عه عههههههه😐 از پشت صحنه دارن میگن سوپرایز بوده و نباید لو میدادم😐🤣 حالا چون لو رفته کنسل میشه اجرای سرود😐💔 –_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_– خب خب به نام خدا عرض خداحافظ و شب به خیر خدمت بینندگان گرامی 😐😂🤣 این دیگه رسما خبر سحرگاهیه داغ داغ🔥😂 یک عدد مریم بیخیال و غیر خواهر داریم که رسید خونشون😐😂 آخه خواهر هم انقد بی احساس ؟😐🔪 کم کم دارم شک میکنم خواهر محمد باشی🤔😐😂 عه نورا همسایشونه؟😂 توجه کردین حال یه نفر برای نورا مهم شد یه دفعه😃😛😂 اخ مادر محمد کجایی که ببینی بچت کل امروزو باید تشنه بمونه😭😂 خدایی مهدی بین سه عجوزه از همشون اروم تر و مهربون تر میباشه😂 به به عقد و عروسیشون😃😍😂 گلیلییییییییی😃😂 سکانس محمد و مهدی کوتاه ولی بسیارررر تاثیر گذار بود😃😁👌 –_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_– اینور قضیه داستان خیلی جالب شده🤔😂 فقط خدا می‌دونه نجلا گیر چه آدمایی افتاده و چه بلایی سرش میاد😁😂 عه تیر خورده بوده تو پاش😂🔪 اوه اوه این نیلا چقد وحشیه ما نمیدونستیم😐 فک بچه مردم رو ول کن شکست😐😂 آفرین خوشم اومد تاحالا به سیگار فکر نکرده😃😂 چرا سیگار دردشو آروم میکنه😐🤔 انقدرررررر دوست داشتم نجلا بیشتر تکون بخوره ببینم نیلا چیکارش میکنه😝😂 آخه یکی نیس به این نیلا بگه این بار اولشه مگه می‌دونه کام چیه😐😂 سیگار کشیدن هم سخته ها😒🤣 بیا بچه سرفش گرفت😱😂 گفت عزیزممممممممم؟؟؟؟؟؟😐 آخی زوری چقدر سیگار کشید من جای اون حالم بهم خورد😐😂 –_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_–_– عه سرهنگ آمد عیادت😃 عجیبه چرا اون دوتا عجوزه نیومدن ؟🤔😂 همون فلشه که محمد اونجا مارمولک شد رو میگه هااااا😛🤣 ایول به زودی همشون رو دستگیر میکنن😃😎😂 تا عملیاتی بزرگ بدرود😂✋ راستی چون لینک ناشناس پر بود از خالی عوضش میکنم😀 یا علی ❤️ لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/678390
میگن‌یڪے‌از‌حسرت‌هاۍ‌ روز‌قیامت‌اینہ‌ڪہ‌نشونت‌ میدن‌‌میتونستے توزندگۍ‌بہ‌کجا‌هابرسے‌ُ... نرسیدۍ؟!😔 چے‌بشۍ‌ُونشدۍ... حواسمون‌هست...؟ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
تبلیغ عید غدیر واجب است...
در جهان کسی هست که به تو فکر می‌کند نگران توست و از تو برای خود منافعی نمی‌خواهد هر زمان که گرفتار میشوی صادقانه به او بیندیش در کنار توست ... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفیقم! ببین من کم اوردم 😖😖
آرامش را زمانى تجربه خواهیم كرد ؛ كه ترسها و نگرانيها ، کینه ها رنجش ها ، و توقعات بی جا از دیگران را كنار بگذاریم..(: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
『﷽』 مـٰادَرۅنِ‌عِین‌ۅشین‌ۅقـٰافِ‌خۅدرادیدِه‌ایم داخِلَش‌جُزحـٰاءۅسین‌ۅیـٰاء‌ۅنۅن‌چیزۍنَبۅد:) ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
تنها ڪافیست قلمت را بردارے و با جوهرِ عشق و امید بنویسے... "زندگی رود قشنگیست ڪہ جریان دارد" ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
رفیقِ من! تصمیم بگیر با خوشی‌هایِ ساده، معادله پیچیده‌یِ زندگی رو دور بزنی. خودتو دوست داشته باش و مثلِ صبحِ بعد از بارون، خنک و دلپذیر باش💛 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ محمد: پتو را روی رسول مرتب کردم و بوسه‌ای به جای بخیه‌ی سرش زدم. بعد موهایم را شانه زدم. آرام در اتاق را باز کردم و از پله ها پایین آمدم. با دیدن عطیه لبخندی زدم و به سمتش قدم برداشتم. _بریم؟ _بریم فقط ماهورا رو گذاشتم پیش عزیز _دو نفره بریم بهتره _هنوز دو ماه نیس سه نفر شدیم بعد هوسِ خوشگذرونیه دو نفره کردی؟ _دیگه دیگه در کوچه را باز کردم و به سمت ماشین رفتیم. ....... _محمد؟ سرم را مایل کردم. و بی‌اختیار لب زدم _جانم... _جانت بی‌بلا... کی پرونده‌ی جدیدت تموم میشه؟ _شرمنده عطیه جان؛ ان‌شاءالله به زودی... قول میدم زیارت بریم، پابوس حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) نگرانِ ماهورا خانم هم نباش... حضرت زهرا(س) داده خودش مراقبش هست. با صدایی که غمِ وجودش را نشان میداد گفت _ولی هزینه‌ی عملش خیلی بالاست؛ اونهمه پول از کجا میاری؟ لبخند زدم. سخت بود دروغ گفتن ولی نمیشد یک مادر را ناامید کرد. _نگران نباش، تا ماهِ دیگه پولش آماده میشه. با ذوق به سمتم برگشت. _جدی میگی؟؟؟ ماشین را مقابل کله‌پزی نگه داشتم. _بله... حالا پیاده شو بریم که بدجور ضعف کردم. .............. دست از خوردن کشیدم و درحالی که داشتم از خوشی میترکیدم گفتم _خدا این قلیل توسلاتو به کرمش ازمون قبول کنه ان‌شاءالله... عطیه خندید و گفت _ان‌شاءالله بعد از اینکه حساب کردم همراهِ عطیه بیرون آمدیم. _بعد مدتها حس دلتنگی نمی‌کنم محمد... _خب پس برا تکمیلِ این دلخوشی بریم پارکِ بغلی که بستنی زعفرونی بزنیم به بدن...زیاد شلوغ نیست خوبه با شیطنت قدم تند کرد. _از کی تا حالا مدل حرف زدنت تغییر کرده آقا؟ _عه چرا میدویی عطیه...با این پا نمی‌تونم برسم بهت. _تقصیر خودته تنبل شدیییی یه تکونی بده به خودت. سعید: هدفون را از گوش علی برداشتم و کاغذ را روی میزش گذاشتم. برگشت سمتم. _عه تویی؟ _اوهوم؛خسته نباشی. _سلامت باشی. جانم؟ _ علی این ایمیل دست تو باشه...من سرم شلوغه میترسم سهل‌انگاری کنم. نگاه گذرایی به کاغذ انداخت و گفت _خیالت تخت سعید؛ حواسم هست. با صدای خانم شکوری، از میزِ علی فاصله گرفتم. _آقا سعید بچه‌ها پیام دادن. با سرعت به سمت مانیتور رفتم. _چه پیامی؟ _انگار اقا محمدو ردیابی کردن... دستی به صورتم کشیدم. چه باید می‌کردم؟ داوود: یک نگاه به ساعت کردم و یک نگاه به درِ مخفی. بالاخره آمدند. _آخ آخ دیر که نشد؟ پوکر فیس نگاهش کردم. _نه؛ فقط سه ساعت آقا سیاوش _خب خداروشکر...برو یه چای دم کن که از خستگی مردیم. هر پنج نفر درحالی که جعبه و دم دستگاهِ زیادی دست داشتتد از پله‌ها بالا رفتند. سمت آشپزخانه رفتم و کتری را پرآب کردم، بعد روی گاز گذاشتم. بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/680940 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨