eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
374 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
باز یک قصه که هر هفته شده غصه دل، کربلا، یک شبِ جمعه حرمت، وای حسین :)
ــ می‌‌دانید چھ می‌شود کھ زندگـے وُ لحظاتش بر ما سخت می‌گذرد ؟ وقتـے زاویہ‌ۍِ دیدمـٰان ، نسبت بھ سِیر اتفاقات نادرست باشد ، عوض شکرگزارۍبہ گِلہ ‌کردن می‌‌نشینیم کھ آھ، زندگـے سخت است . - مَهدیھ - . برگرفتہ‌ازگفتہ‌هایِ‌استادپناهیان . ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ #رمان_امنیتی_گمنام3 #پارت_48 محمد: از دیواره ماشین گرف
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ رسول: با عجله به سمت گاز رفتم و بعد خاموش کردن شعله برش داشتم. دستم سوخت و قابلمه روی زمین افتاد. _عه حواست کجاست باز روی زمین نشستم تا جمعشان کنم. _رسول... به پشت برگشتم. _جان با خنده گفت _خیر سرت مامور این مملکتی؛ گیراییت به قول اقا محمد بالاس... نمیدونی بعد دوماه خراب میشه؟ به کابینت تکیه دادم. _خب الان من چه کنم بانو؟ به حالت فکر کردن دست زیر چانه گذاشت. _اووووم.... یه نگا به فریزر بنداز خب... درش را باز کردم و به همبرگر و کباب‌هایی که آماده فیریز شده بود نگاه کردم. برشان داشتم و این‌بار آن هارا داخل تابه گذاشتم. برگشتم... زینب را دیگر ندیدم _کجا رفتی پس... دیوونه من هنوز از دیدنت سیر نشدم. محمد: _از کجا؟؟ _خب از خروج ستاره خانم و خانم طهماسب _یعنی خروج خانم ملکی رو... _نه خداروشکر. نفسم را عمیق بیرون دادم. با اخم خیره شدم به مانیتور با لحن آرام گفتم. _زنگ بزن فلورا _این وقت شب؟؟؟ چشم غره رفتم. _سعییید _چشم. هدفون را به سمتم گرفت. _ممنون. چند ثانیه صبر کردم تا تماس وصل شود. خوابالود جواب داد _الو...چه وقت زنگ زدنه. _سلام دستپاچه گفت _عه تویی! _در مورد آرش صادقی چیزی میدونید؟ _خب آره تازه متوجه شدم ماموره... _به ویکتوریا چیزی که نگفتید؟ _نه _از این به بعد هم نگید. _خود جاسوساش که خبر میدن بهش _برای اینکه بهش شک نکنه اونو بفرست سراغ من. ‌_تو کف دل و جرعتتم...دوباره میگم که تضمین نمیکنم زنده از زیر دستش بیرون بیای. ‌خواهرم چطوره؟ _جاش خوبه؛ دست ویکتوریا بهش نمیرسه _ازت ممنونم... به سعید علامت دادم که قطع کند. هدفون را از گوشم برداشتم. با لبخند گفتم _اینم یه جورایی درست شد. _اما... _سعید جان به جا این کارا دوربینارو چک کن. _یه سوال بپرسم؟ سر تکان دادم. _خداوکیلی چه اصراریه شما رو بگیرن؟ _قبل قضیه فرشید نمیخواستم بچه‌ها کارشون راکد بمونه هیفا خیلی باهوش و تیزه. الانم فرشید با بردن من اونجا تنها شکی که کردن بهشو از بین میبره؛ به همین راحتی. بعد مکث کوتاهی گفتم _خسته نشدی؟ _چرا ولی... _برو نمازخونه تا وقت اذان استراحت کن؛ چشمات قرمز شده...تو تا زن نگیری درست بشو نیستی. _نه که شما زن گرفتید استراحت میکنید/: دست به سینه ایستادم. _زبون باز کردیا آقا سعید... برا تنبیه فردا خودت باید زنگ بزنی به خانواده‌ی مجید... _آیی آقاااا نه خواهش میکنم... ابرو بالا انداختم _تقصیر خودته. ‌به سمت میز حمید رفتم و پشتش نشستم. دستی به چشمان خسته‌ام کشیدم. آرام آرام چشمانم روی هم رفت... عطیه: چادرم را کمی جلو کشیدم و در خانه را باز کردم. همان مردی که با محمد به بیمارستان رفت به سمتم آمد. _اتفاقی افتاده؟ _آقای حسنی حالشون خوبه؟ _بله خداروشکر قبل اینکه برسیم بیمارستان حالشون خوب شد. زیر لب زمزمه کردم. _داروهاشو فراموش کرده ببره... _چیزی گفتید؟ _نه نه...چیزی نیاز ندارید بیارم؟ _ممنون خواستم در را ببندم که گفت. _ببخشید.مهر اضافه اگر دارید بدید نزدیک اذانه. لبخند کمرنگی زدم. _به روی چشم پله هارا پایین رفتم. ستاره و مریم داشتند خاک گلدان هایی را که شکسته بود جمع می کردند. به سمتشان رفتم. _ستاره جان بی زحمت برو از عزیز مهر بگیر بده به مامورا. _چشم عطیه جان. چادرم را جمع کردم و کنار حوض نشستم. _مریم... سرش را بالا گرفت. _جانم؟ _ولشون کن بعدا جمع میکنم بیا بشین اینجا کارت دارم. دستانش را به هم زد تا کمی تمیز شود. کنارم نشست. _بفرما در خدمتم. _مریم؛ یه حرفایی رو محمد سپرده که بهت بگم... بہ‌قـلــم: ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/800164 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
این چند شب شبیه فاطمه شدم... مادر شب‌ها پهلویم را نوازش میکند و عمه خار کف پایم را جدا میکند🙃
2.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا رقیه💔 عمہ بابا آمده... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
بنده‌ خدا: امام زمانم جمعه‌ی بهتری خواهد آمد! روزی من و نرگس‌ها و ایوانِ خانه، برایت ذوق خواهیم کرد، جمعه‌ای که دیگر عصرهایش دلگیر نیست :)
زمان: حجم: 280.3K
حافظہ‌ے من هرلحظہ بهتر و بهتر میشہ... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
مےترسم... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
ﭘﺮ ﺍﺯ " ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ " ﺑﻤﺎﻥ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻗﺪﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ " ﺫﺍﺕ ﻭ ﺳﺮﺷﺖ " ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻮ " ﺧﺪﺍﯾﯽ " ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ..🍃🌼 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
میگݩ: ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از  🇵🇸 . آماج .
❪ یڪ عُمر در طریقتـِ چشمِ تَریم ما ♥️ ❫