✨'قصّہ اسارت'✨
... از خیلی شهدای غریب، هیچ چیزی گیر نیاوردیم. هیچ خـبر و هیچ نشانی.
فقط در گزارش صلیب سرخ نوشته بود:
مجهول الهویه( گمنام)، مقبرة "الکرخ" یا مقبرة "رمادی" یا مـقبرة "وادی عکاب" یا مقبرة "زبیر"، رقم القبر... .
"مجهولون فی الارض، معروفون فی السماء".
اینجا گمنام و غریب، آنجا نامدار و آشنا.
#پلاڪ
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🔮#قدرت_حجاب 🗝#قسمت10 اولین و مهمترین سوء تفاهم مردم در مورد حجاب این است که زنان مسلمان تحت ستم قرا
🔮#قدرت_حجاب
🗝#قسمت11
حجاب من به من یادآوری می کنه که من می خوام قبل از ظاهرم بر اساس شخصیتم و ویژگی هایی که من رو به عنوان یک فرد می سازن درباره ام قضاوت بشه. حجاب یعنی این که شما می خوایین قبل از این که دیده بشین حرفتون شنیده بشه.
پوشیدن حجاب صد در صد انتخاب خودمه و بر خلاف چیزی که جا افتاده حجاب به معنی مورد ظلم قرار گرفتن نیست. در واقع برعکسش رو نشون میده، حجاب نماد قدرت خانم هاست و نه پست بودن اون ها.همه انسان ها به احترام نیاز دارند. پس چرا باید با یک خانم مثل یک شی رفتار بشه و بر اساس ظاهرش بهش بها داده بشه؟
#پلاڪ
🗯@eshgss110
شهید ابراهیم هادی میگفت: امروز کسی نیومد پیشم مشکلشو حل کنم!
نکنه دیگه خدا منو لایق نمیدونه به بندههاش خدمت کنم :)
هر چقدر هم دنیا مدرن بشه
باز یه وقتایی دوست داری رو فرش قرمز رو زمین بشینی
تکیه بدی به دیوار و تو نور آفتاب از فضا لذت ببری...
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_47 محمد: وارد اتاق بازجویی شدم. پرون
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_48
محمد:
_آقای رادان نادری، اتهامتونو قبول دارید؟
چشمهایش آنقدر خشک و آرام بود که نمیشد نگاهش کرد.
_بله
_مواد مخدرتون رو از کجا تامین میکردید؟
_نمیدونم.
_جالبه...یکی از اصلی ترین باند موادمخدر نمیدونه از کجا جنسش میرسه دستش.
_جنس من حرف نداره. اگه آزمایشش کرده باشید متوجه میشید که خطرش نصف بقیهی جنسای بازاره.
_جی اچ بی چطور؟
با حفظ همان حالت قبل گفت
_این ماده حکمش اعدامه، چرا باید خودمو تو خطر بندازم.
_دقیقا سوال منم هست؛ ولی متاسفانه مدرک دارم که اثبات کنه تو پارتی و دورهمیهایی که برگزار میکردی به عنوان نوشیدنی مخصوص به خورد مهمونات میدادی.
_مسخرهاس
_فک نکن فقط جی اچ بی حکم اعدام داره؛ جمع همهی غلطایی که کردی بالاتر از اعدامه
_اونا هیچ ربطی به من نداشتن؛ مدیریت مهمونیا با نیلا بود.
پرونده را بستم و بلند شدم.
علی:
_نه از جونم سیر نشدم؛ از بی مغزیِ محمد سیر شدم.
صادق یکدفعه گفت
_داره میاد بیرون به حمدلله... صلواتتتت بلند ختم کن.
باخنده خودش صلوات را فرستاد و شروع به نوشتن کرد.
محمد که بیرون آمد چشمم به دستش خورد.
خونش خشک شده بود.
خطاب به فرزاد گفت.
_اینو ببرید بازداشتگاه بعدی رو بیارید.
ناخودآگاه گفتم.
_مگه گوسفندن سرگرد، وا بده
_تو اینجا چیکار میکنی؟
برای اولین بار اخم کردم.
_چیه؟ واسه تحرکات خودمم باید ازت مجوز بگیرم؟ ولمون کن محمد حیدر؛ با این لجبازیات همه رو دیوونه کردی
الانم اگه نری دستتو بخیه بزنی به روح مهدی اسمتو نمیارم که هیچ میرم پشت سرمم نگاه نمیکنم.
کاغذ را کوبید روی میز و رفت سمت جعبهی کمکهای اولیه.
از آن یک باند برداشت و درش را محکم به هم زد.
بی هیچ مکثی از اتاق خارج شد.
_ایولا داری علی؛ ولی اخم بامزهترت میکنه...
درحالی که داشتم به سمت در میرفتم گفتم.
_از بس به بازجوییا نگاه کردن رد دادن، خدا به دادشون برسه.
نورا:
چادرم را روی سرم مرتب کردم.
_مامان من دارم میرم خونهی خاله صدیقه.
_سلام برسون
دستی برایش تکان دادم.
_دخترم انگشترتو دربیار.
_عه برا چی؟
_خب مریم تازه نامزدش فوت کرده؛ انگشترتو ببینه داغش تازه میشهـ
_اوم راس میگیا.
انگشتر را از دستم درآوردم و روی میز گذاشتم.
..........
_بفرمایید داخل
در را باز کردم و وارد حیاط شدم.
با قدم های بلند سمت در رفتم.
قبل از اینکه دست به دستگیره بزنم باز شد.
_سلام نورا جان.
خاله صدیقه را در آغوش گرفتم و بوسهای به صورتش زدم.
_سلام خوبید؟
_الحمدلله؛ بفرما داخل.
_ممنون
خاله جان مریم بهتره؟
_تو اتاقه برو پیشش.
در اتاقش را که باز کردم به سمتش رفتم.
دختری که حدس میزدم رفیقش باشد به پایم بلند شد.
_سلام عزیزم خوش اومدی من زهرام
_خوشبختم منم نورام
خم شدم و پیشانی مریم را بوسیدم.
_حالت خوبه مریم جان؟
جواب نداد. انگار نمیشنید.
_تو حال خودش نیست؛ به منم جواب نمیده
روی زمین زانو زدم و کیفم را روی پایم گذاشتم.
_بهتره ببریمش پیش مشاور شاید بتونه کمکش کنه
_موافقم ولی قبلش باید به خودش بیاد میترسم افسردگی بگیره.
با باز شدن در نگاهم به در میخکوب شد.
خاله صدیقه با یک سینی چای و شیرینی آمد به سمتمان.
_دستت درد نکنه خاله ببخشید زحمتتون شد
_نه دخترم چه زحمتی.
محمد:
باند را پیچیدم دور دستم و رفتم سمت اتاق سرهنگ.
در زدم و وارد شدم.
_کاری داشتی سرگرد؟
_دوباره ردیاب اسلحه فعال شده. اینبار خودم میرم پی این پرونده...
امنیت مرزی هم کاملا تامینه نیازی به حضور خودم نیست.
_اینکه ردیاب غیر فعال میشه چه دلیلی داره؟
_ردیاب اسلحه تنها در صورتی غیر فعال میشه که زیر خاک باشه
بہ قلـــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/807966
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
☘ گردوها که
می افتند نمی شکنند،
آدم ها هم خوب است
وقتی که افتادند،
نشکنند…
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هميشهفکرکنتويهدنيايشيشهايزندگيميکني.
پسسعيکنبهطرفهکسيسنگپرتابنکني
چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته💐
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
امروز، به جای فکر کردن به
صد دلیل برای تسلـیم شدن
به هزار دݪیـل برای ادامه دادن
فکـر ڪݧ🌼
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
وقتی آخرِ شبها قبل از اينكه چشماتو رو هم بذاری، ميبينی هر كاری از دستِت بر ميومده برای امروزت کردی؛ حس بینظیری بهت دست میده..
امیدوارم هر شب تجربش کنین✨
آرزوهايٺ را يادداشـت ڪن 📝
خداوند آنها را فراموش نميکـند!
اما تو از خاطرت ميرود، آنچہ امروز دارے خواستہ ديروز بوده اسټ ˘‿˘
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨