هدایت شده از سید کاظم روح بخش
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍ماجراهای سیدکاظم و امیر حسین 😍
میگه: دلت پاک باشه مهم نیست تو ازدواج عقد محرمیت بخونیم یا نه 😐❌ مهم اینه که همدیگرو دوست داشته باشیم و بس...
و اما بشنویم جواب سیدکاظم رو😎
ضمنا مگه آخوند خوب فحش میده❓🤣
ازدواج سفید و دوستی vs ارتباط سالم زیر نظر خدا
⭕️ قسمت پنجم ویژه برنامه طنز #ماجراهای_سیدکاظم_وامیرحسین 😅
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
زمان ڪوتاہ است و لحظات برگشت ناپذیر :)
زندگے ، حبابے بیش نیست
سادهتر ببینیم🕊
سادهتر بگیریم🎈
سادهتر بخندیم🌱
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
دلم بهانه میگیرد
دقیقا مانند دختر بچه ای که دلتنگ پدر است
من دلتنگم
آقا جان کربلــــا میخواهم(:💔
‹🌱🌸›
آرام باش! درست می شود ˘˘
نه هیچ شبی و نه هیچ زمستانی دائمی نیست
آفتاب می تابد، شاخه ها جوانه می زنند و
تمامِ شکوفه های در انتظار، متولد خواهند شد
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب نمیایستد
و هیچ ماهی تا همیشه در حصار نمی مانَد
بهار، خواب هزار هزار زمستان را سبز می کند
روزهای سخت رو به پایان است•ᴗ•💝
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از سیدِ خیرالامور | سیدنا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🛑مصاحبه #سیدنا با مردم
😎😂
🔻اسم مامانتو چی سیو کردی؟
⁉️ و چندتا سوال چالشی خفن!
📌جواب جالب مردم رو ببینین!
🔻 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e
『💙🦋』
°
°
•
.
اگہیہچـٰالہڪوچیكپـرازآبباشـے،
یہسنگ ریزهمۍتونہداغونتڪنہ ..!
امـٰااگهدریاباشۍ؛🌱
هیچینمےتونهتڪۅنتبدٰه˘˘💛!
هیچــے . . .
یه روزایے هرچے دعا مےڪنے برآورده نمیشه
اینموقع هاست ڪه باید مادرو بشونے یه گوشه
شروع ڪنے دورش راه رفتن . . .
قربون صدقهاش برے و صورتشو بوسه بارون ڪنے
حال و روزتو ڪه ببینه گریه اش مےگیره(:
سرشو میگیره بالا میگه: خدا من نمےدونم بچم چے مےخواد، ڪجا گرفتار شدهـ . . .
خودت به دلش یه نظر کن🙃
روز مادراے عاشقتوݩ بےنهایت مبارڪ(:
تنبلی میکنی؟
به قولِ آیت الله حقشناس: اونقدر توی قبر بخوابی که استخونت بپوسه!
وقت برای استراحت هست، فعلا باید تلاش کنیم و زنده باشیم🌱
البته انسانِ زندهیِ موثر؛ وگرنه حیواناتم زندن! بالاخره یه فرقی باید بینِ ما و اونا باشه دیگه!
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
راستی امروز علاوه بر ولادت حضرت فاطمه (س) و روز زن و مادر
تولد امام خمینی هم هست
این روزا که براندازا دارن توهین میکنن به دینمون و انقلابمون
ماباید پشت انقلاب و اسلام و بنیان گذار انقلاب و رهبرمون باشیم
یادتون نره!
#روز_مادر
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_69 مریم: زهرا مقابلم نشست. _واست ک
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_70
محمد:
_مهرداد چه خبر؟
_دارم با دوربین دنبالشون میکنم؛ راستی...آرمان اومده! بگم بیاد؟
_آره فقط سریعتر
خودش بیرون رفت و بعد از چند دقیقه آرمان وارد شد.
یکی از بهترین های پشتیبانی سایبری
با رتبهی تک رقمی در کنکور
و البته با اینکه آموزش ندیده بود ولی در اعتراف گرفتن بی نظیر بود.
_بهبه سلام آرمان جان
_سلام سرگرد...
روی صندلی نشست و پای چپش را روی آن یکی پایش انداخت.
_خب؟ درخدمتم حاجی
_نفس تازه کن تا بگم
چند تکه کاغذ و عکس از قفسه برداشتم و مقابلش گذاشتم.
_میدونم تو بخش اطلاعات سرت شلوغه و چندتا پروندهی امنیتی زیر دستته ولی اجازشو گرفتم که تو بعضی جاها کمکم کنی
_درسته...فقط... این افرادی که شما دستگیر کردید باید آزادشون کنید
_؟!! منظورت دقیقا کیه؟
_خانم نیلا شهبازو رادان نادری رو آزاد کنید و سهیل نادری، نظر احمدی و کلا هرکسی که از این پرونده تو چنگتونه رو تحویلِ اطلاعات امنیت بدید!
_آزاد کنم؟ شوخیتون گرفته؟
حسین:
بیچاره خیال میکند اگر بخواهم به درک واصلش کنم با گلوله این کار را میکنم
بعد از سر کشیدن قهوه نگا پر از نفرتی حواله اش کردم.
میدانستم فارسی را خوب میفهمد!
_ تو یه کثافتی که خون بچه های سوریه و یمن و فلسطینو میریزه.
یه روانی
یه جانی
به سرفه افتاد...
_میدونی چند ساله منتظر این صحنهام؟
میدونی چند ساله دارم برا کشتنت نقشه میکشم؟
این منطق، منطق خودته! خودت تو مصاحبه میگفتی باید خون دشمنامون ریخته شه...
امثال تو اگه نباشن خون کمتری ریخته میشه...
روی زمین افتاد.
با چشمانش التماسم میکرد که نجاتش دهم.
_چیه؟ جون دادن سخته؛ نه؟
خوب نگام کن
این منم
حسین نجمی
سربازِ قاسم سلیمانی
سربازِ سید علی خامنهای
سربازِ سید حسن نصرالله
یادت باشه کی جونتو گرفت
و با طعنه ای تمامش کردم.
دهانش کف کرده بود و چشمانش از ترس دوبرابر شده بود.
یک مرگ تمیز بر اثر اوردوز
باید قبل از مشخص شدن علت اصلی مرگش میزدم به چاک
کمدش را گشتم و هارد به علاوه ی تمام مدارک و فلش و تنقلاتش را برداشتم و داخل کیفم جاساز کردم.
چشمانم سو سو میزد و میسوخت برای همین عینکم را به چشم زدم.
وقت رفتن بود ولی حیفم میآمد بدون ثبت کردن عکس جنازه اش بروم.
گوشی ام را در آوردم و یک عکس زیبا از بدن لندهورش انداختم
بسم اللهی گفتم و از اتاق بیرون زدم.
سوار ماشین شدم و نفس راحتی کشیدم.
باید خودم را می رساندم الجلا...
راه نسبتا سختی در پیش داشتم.
باید از دژبانی رد میشدم.
با شنیدن صدای داد و قال از داخل ساختمان، از ماشین پیاده شدم و با عجله به سمت پیاده رو رفتم.
تا نیم ساعت باید خودم را از این معرکه نجات میدادم وگرنه هم خودم و هم اطلاعاتم میسوختند.
......
به دژبانی رسیدم...
از جهتی معلوم نبود نام و عکسم پخش شده باشد یا نه و از جهتی دیگر زمان رد شدن ماشین مهمات بود و با این اوصاف نمیشد بی دردسر رد شوم.
با خودم حساب کردم که در هر صورت مجبورم به درگیر شدن.
برای همین حکم ماموریتم را از کیف در آوردم و داخل جیبم گذاشتم.
حدود صد متری جلو رفتم و با فریاد یک پسر حدودا ۲۰ ساله مقابل اتاقکش ایستادم.
حکمم را که نشان دادم دست از سرم برداشت
خواستم بروم که با صدای مردی تمام تنم نبض شد . . .
به قلـــم: فاطمه بیاتی
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨