eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
طنز_جبهه😂🤣 کی_سردشه؟😜 یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع كرد و با صدای بلند گفت: كی خسته است؟☺️ گفتیم: دشمن😄 صدا زد: كی ناراضیه؟😉 بلند گفتیم: دشمن😎 دوباره با صدای بلند صدا زد: كی سردشه؟😜 ما هم با صدای بلندتر گفتیم: دشمن👊🏻 بعدش فرماندمون گفت: خوب دمتون گرم، حالا كه سردتون نیست می خواستم بگم كه پتو به گردان ما نرسیده😂 "شادی روح شهدا
صبح امام زمانیتون بخیر😃🌿 امروزتون زیر سایه آقا ان شاءالله🖇❤️
خدادوست‌داره‌اینو‌از‌بنده‌اش‌بشنوہ: خدایا‌من‌راضۍهستم‌به‌چیزی‌که‌تو‌میخواے! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_80 عماد: _به به داداش عمادددد...چیط
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ حسین: چشم باز کردم. نفسم بالا نمی آمد. به امید اینکه تمام اتفاقات قبل خواب بوده باشد چشم چرخاندم. به دختر بچه ای که گریه می کرد نگاه کردم. زیبا بود...البته اگر لکه های صورت و موهای پریشانش را فاکتور میگرفتم. سه چهار سال بیشتر نداشت. و مادری که در بعد از بیهوشی ام سر از تنش جدا کرده بودند. با اولین قطره اشکی که از چشمم پایین آمد سرم را پایین انداختم. من چرا 9 سال برای امنیت، خودم را به آب آتش زدم؟ برای اینکه روزی دخترکی جلوی چشمم با بدنی پر از کبودی از داغ مادرش جیغ و فریاد کند؟ در این نقطه ایستادم تا غیرتم را بسنجم؟ دیگر بس بود. اگر تابحال کوتاه آمدم اشتباه کردم. _ما اسمك؟ ~اسمت چیه؟~ اشکش را پاک کرد و درحالی که میلرزید گفت _آدا با لبخند سعی کردم آرامش کنم _خذ هذا السيخ بعيدًا عني ~اون سیخ رو میدی بهم؟~ با تردید رد نگاهم را گرفت و چیزی را که میخواستم از روی میز برداشت. قدش به اندازه ای بود که سر سیخ به دهانم میرسید! با دندان گرفتمش و به سختی به دستم رساندم. زیر نگاه کنجکاوش طناب را بریدم و پایین آمدم. با آن پاهایی که سِر شده بود و به سختی تکان میخورد زیاد نتوانستم بایستم. روی زمین نشستم و کمی دست و پایم را مالیدم. به آدا اشاره ای کردم که به سمتم بیاید. با آستین صورتش را پاک کرد و روی زانویم نشست. موهایش را از روی چشمش کنار دادم و بوسه ای روی پیشانی اش کاشتم. _هل تريدين المغادرة هنا سويًا؟ ~میخوای با هم از اینجا بریم؟ لبخند ریزی روی لبش نشست ولی خیلی زود تبدیل به اخم شد. سرش را به سمت جنازه مادرش برگرداند. سریع دستم را روی چشمش گذاشتم و سرش را به سینه چسباندم. _بریم که رفتیم... درد این بدن را گذاشتم کنار و بلند شدم. _كم عدد الأرقام التي يمكنك الاعتماد عليها؟ ~تا عدد چند بلدی بشماری؟~ هر دو دستش را بالا آورد _أغمض عينيك الجميلتين وعد إلى عشرة لا تفتحها نعم؟ ~چشمای خوشگلت رو ببند و تا ده بشمار بازشون نکن باشه؟~ باشه را که گرفتم سرش را به سینه ام چسباندم. بسم اللهی گفتم و لنگ لنگان به سمت در رفتم. قبل از رسیدنم کلید در قفل چرخید سیخ را آماده نگه داشتم و همینکه وارد شد آن را داخل گردنش فرو کردم. خونش با فشار پاشید روی لباسم. _برو به درک صائب! برو که باید جواب همه کسایی که جونشونو گرفتی پس بدی! آیه وجعلنا را خواندم و از آن اتاق زدم بیرون. به خاطر زخم کمرم سخت راه میرفتم. کمی که گذشت تازه فهمیدم کجا هستم. جایی که جدیدا نیروهای داعشی جلساتشان را آنجا برگذار می کردند و بچه های عراق خیلی تلاش کرده بودند به آنجا نفوذ کنند! به نظر موقعیت خوبی بود. وارد اتاق کنترل شدم و هارد دوربین هارا در آوردم. داخل چند ورق کاغذ پیچیدمش و داخل جیب شلوارم گذاشتم. هرچه توان داشتم جمع کردم و درحالی که آدا را روی دستم خوابانده بود و سرش داخل سینه ام بود از پله ها به سرعت بالا رفتم تا اینکه رسیدم به پشت بام... محمد: چشمم را باز کردم. یکدفعه صدای اعتراض کسی بلند شد و پشت بندش همه جا تاریک شد. آرام دستم را بالا آوردم و دست روی چشمم را برداشتم. چهره علی اولین چهره ای بود که دیدم و کاغذ و قلمی که در دست داشت. _محمددددددد آخه این چه وضعشهههه بی رمق غریدم _محمد نه! سرگرد بگو زبونت عادت کنه کلافه نگاهی به کاغذ کرد و گفت _کامیار برو به این پرستاره بگو بیاد اینو بیهوش کنه اثر هنریم به باد فنا رفت بیچاره گریه اش گرفته بود. تازه متوجه کامیار شدم که هنوز باورش نشده بود بهوش آمدم. _هوی کامیار باتوام... جوابی که نیامد ویلچر را حرکت داد و در را باز کرد. _آقای دکتر متاسفانه مریض ما چشاشو باز کردددد بیاید ترتیبشو بدید نقاشیم نصفه موندددد با خنده زمزمه کردم _آخه چرا منو با خودت نبردی نامرد؟ چقدر با این کله پشمکیا سر و کله بزنم؟ دکتر با عجله داخل شد چند لحظه نگاهش بینمان رد و بدل شد و متاسف سر تکان داد. _لا اله الا الله...بابا مریض تازه بهوش اومده بیاید برید بیرون. الان دوباره از دست شما سکته میکنه.. علی با تهدید گفت _به جون خودت اگه برم... به قلـــم: فاطمه بیاتی ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
گاهی کم گفتن در مورد کارهایی که حضرت خدیجه(ص) انجام دادن و اصلا برامون روشن نکردن که ایشون چه کارهایی انجام دادن خیلیامون فکر میکنیم فقط با ثروتشون به پیامبر(ص) یاری رسوندن ولی اگر خود ما مسلمونا متوجه قدرت و نفوذ و بزرگی این بانو بشیم تازه به این پی میبریم که چقدر از معنای واقعی زن دور بودیم...
کتاب خواستنی ترین پیام‌آورِ برخاستن،مصطفی کتابی از جنس زندگی که می تونید پی دی افش رو لود کنید این کتاب پشت پرده ی خیلی از حکایت ها و جریان هاست حتما مطالعه کنید وفات حضرت خدیجه(ص) رو تسلیت عرض می کنم🥀
چندی دگر زمانه‌ی موعود می‌رسد ای انتظار! جای تو خالی‌ست بعد از این.. 🌱..
Hamed Zamani [BibakMusic.com]AUD-20220305-WA0001.mp3
زمان: حجم: 4.11M
صبحت بخیــــر آقاے مـــن😍😔 ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
مگه میشه زمین خوردنۍ در کار نباشه ؟مگه میشه سختۍ نباشه تو کار ؟ مگه میشه مورد تمسخر بقیه قرار نگیرۍ ؟مگه میشه بهانه‌ها دست از سرت بردارن ؟ مگه میشه یه روزایۍ خسته و کوفته نباشۍ ؟ مگه میشه نااُمیدۍ سراغت نیاد ؟ مگه میشه تصمیماۍ اشتباه و انتخاب‌هاۍ غلط نداشته باشۍ ؟ مگه میشه هميشه همه‌چۍ رو پیش‌بینۍ پیش بره و اتفاق غافلگیر کننده‌اۍ حواستو پرت نکنه؟ مگه میشه.. میبینۍ؟🙂 بودن همه این مگه میشه ها اجتناب ناپذیره تو مسیرت رفیق :) ولۍ همشون یه بخشۍ از راهه ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳فرودگاه مشهد چه خبررره!؟ ‌ برپایی غرفه ای جذاب در فرودگاه که با استقبال زائرین عزیز مواجه شد ...😍❤️ روزتون به زیبایی همین کلیپ😃 ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
جمعیـ👥ـت کل زمـ🌍ـین چقدره؟ چند میلیارد؟ درسته، حدود ۷ میلیارد نفر جمعیت کل کره‌ی زمینه. دوبرابر این جمعیت رو تصور کنین🤔 سه برابر... چهار برابر... داره سخت میشه نه؟! هر کدوم از ماها با چند نفر توی کل زندگی‌مون ارتباط داریم؟ صدتا؟ سیصدتا؟ هزارتا؟ یادآوری خاطرات، توسط نورون‌ها صورت می‌گیره و مغـ🧠ـز شما 💯مـیـلـیـارد نورون داره! هر نورون هم با ده‌هزار نورونِ دیگه، در ارتباطه! فکر کنم حالا بهتر می‌تونین بفهمین چرا ذهن‌مون در ایجاد و ذخـ🗃ـیره خاطرات، نامحدوده💪 -دلم می‌خواد صد میلیارد بار بگم شکرت ها، ولی نمی‌تونم! تازه، بعدش باید بابت این‌که می‌تونم صدمیلیاردبار شکر کنم هم، شکر کنم! ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「🌸🌿」 در دامان مادری همچون فاطمه‹س› و به برکت وجود پدری همچون علی‹ع› گل دیگری از باغ امامت شکفته است که عطر حضورش دنیا را از خود بی خود کرده میلاد امام حسن مجتبی مبارڪ💝 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨