eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمت ڪہ بہ دست بالایے باشہ محتاج هیچ دست دیگہ اے نیستے(((: •~
⁴²- زیارت امام ‹ع› در خواب یا بیداری 🌱_• @eshgss110 ____
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_90 محمد: _چندتا سوال می‌پرسم، اگه جوابشون آ
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ حسین: دور و برم که خلوت شد کیسه را باز کردم. هرآنچه داخلش بود روی پایم گذاشتم. دفترچه و خودکار، جانماز، کتاب سلام بر ابراهیم، چفیه‌ی متبرک و حتی تسبیح و پلاکش... همه‌ی خاطراتش اینجا بود. روی پاهایم! کتابش را ورق زدم. عادت داشت به حاشیه نویسی. برای همین بود سعی می‌کرد به جای امانت گرفتن کتاب این و آن، بخرد تا تمام و کمال از آن لذت ببرد. یادم می‌آید جزوه‌هایش از بس شلوغ بود که هرکسی غیر از خودش آن هارا ورق میزد خیال می‌کرد رمزنگاری شده‌اند! یکبار بین شوخی هایم به او گفتم _جزوه‌هات از بس نامرتبه یه دخترم نمیاد قرضشون بگیره! مجرد می‌مونیا! خندید... خندید و من فراموش کردم ماندنی نیست... فراموش کردم ده ها نفر از جنسِ همین مرد رفتند... طرح لبخندش حالا بدجور دلتنگم می‌کرد. کاش بیشتر می‌خندید... جانماز را که باز کردم چند دست لباس نوزادی داخلش بود! فکر کنم اولین لباسی بود که از عراق برای دخترش خریده بود. از بس ذوق داشت، زنگ زد به من. چنان با آب و تاب از رنگ و اندازه‌اش می‌گفت که با خودم گفتم _وای به حال روزی که دخترت به دنیا بیاد...مگه میذاری چشم رو هم بزارم؟ حالا به جای بوی عطرِ نوزاد بوی خون می‌داد... این غم ها بس نبود که بدبختی دیگری سرم آوار شد. صدای پیامک گوشی بلند شدـ نورا بود... _سلام داداش...زنِ آقامرتضی زنگ زد گفت می‌خواد بیاد عیادت. آدرس بیمارستانو بهش دادم... خواستم وسایل را برگردانم داخل کیسه که از لای دفترچه چند عکس افتاد... برش داشتم. چیزی را که دیدم باورم نمیشد. فشار زیادی روی سینه‌ام حس می‌کردم. نمی‌دانم چه شد که بعد از تک سرفه‌ام به یک باره ماسک اکسیژنم پر شد از خون! نورا: دکترش تاکید کرد نیاز به استراحت دارد و فعلا نباید دورو برش را شلوغ کنیم. برای همین بود که مادر و پدر را به زور فرستادم خانه. نشسته بودم روی صندلی و در عین حال که به مغزم فشار می‌آوردم، شیر و کیکی را که خریده بودم نوش جان می‌کردم. اینکه به جای آقا مرتضی، همسرش ریحانه خانم زنگ زده بود نشان می‌داد سوریه است. وگرنه قبل از هرکسی خودش را می‌رساند. چنددقیقه‌ای می‌شد که برای حسین پیامک فرستاده بودم. یکدفعه با دیدن دکتر و پرستار هایی که به سمت اتاقش می‌رفتند، دل نگران شدم. وسایلم را همانجا رها کردم و به سمت اتاقش رفتم. پشت شیشه که ایستادم، پرستار پرده را کشید. چندلحظه مات و مبهوت به پرده‌ی آبی رنگ خیره شدم. چه اتفاقی افتاد؟ عماد: سید کلافه در حالی که جیب هایش را زیر و رو میکرد چپ چپ نگاهم کرد. _اون چه کاری بود کردی؟ فکر کردی اگه وسیله های مرتضی رو بدی به کمیل حالش بهتر میشه؟؟؟ سرم را پایین آوردم. _شرمنده... _ببینم عکس و نوشته هارو دادم به تو؟ جیبم را گشتم. _وایییی چشمم از ترس و استرس دوبرابر باز تر شده بود. متعجب گفت _چیه؟ به سختی گفتم. _یادم رفت از لای دفترچه برش دارم. از تصور اتفاقی که ممکن بود بیفتد تپش قلب گرفتم. پ.ن: من پریشــان تر از آنم ڪہ تو مےپندارے . . . شده آیا تہ یڪ شعــــــر تـــ ـــرڪ بردارے؟ «فاضݪ نظرے» ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت: آخ‌ڪه‌چقدر‌دلم‌براۍ‌ح‌ـرم‌پرمۍ‌ڪشه! بین‌الحـرمین،تل زینبیہ؛دورڪعت‌نمازتوصحن‌وسراۍارباب.. اصلامیدونۍ‌چیہ؟! همہ‌جاۍ‌ڪربلا‌قشنگہ‌ها ولۍ‌هرڪۍبایہ‌بخشیش‌خاطرھ‌دارھ وـحالش‌خوش‌میشہ‌ـتوباڪجابیشتر خاطرھ‌دارۍ؟!! چندلحظہ‌نگاهـش‌ڪردوگفـت: تـا حالاڪربلانرفتم'!🙂💔
غیرآغوش توهرجابروم‌نااَمن‌است روضه‌ات‌امن‌ترین‌جاست‌که‌دنیادارد!
بسم رب الشهدا و الصدیقین خط سرخ شهادت با خون بسیجی تبریزی رنگین تر شد؛ شهادت امیر حسین پور در ماموریت گشت رضویون به گزارش روابط عمومی سپاه عاشورا، بسیجی دلاور، امیر حسین پور که در ماموریت گشت رضویون از ناحیه سر و چشم توسط فرد متهم بشدت مجروح شده بود، بعد از گذشت چهار روز تحمل جراحات شدید عصر روز ۲۴ تیر ۱۴۰۲ به یاران شهید عرصه امنیت پیوست . شهید حسین پور نخستین شهید گشت رضویون تبریز است. وی در حین ماموریت گشت های تامینِ امنیتِ پایدار و محله محور بنام گشت رضویون توسط یک فرد مورد تهاجم قرار گرفته و از ناحیه سر و چشم بشدت مجروح گردید، شدت جراحات به حدی بوده که علیرغم تلاش پزشکان، این بسیجی شجاع و رشید و غیرتمند به فیض بی بدیل شهادت نائل آمد. گفتنی است مراسم تشییع و تدفین پیکر پاک این شهیدِ امنیتِ پایدار، متعاقباً اعلام خواهد شد.
داشت محوطه رو آب و جارو می‌کرد ، به زحمت جارو رو ازش گرفتم . . ناراحت شد و گفت : اجازه بده خودم‌ جارو کنم ، اینجوری بدی‌ های ِدرونم هم جارو میشه ؛ کار هر روز صبحش بود ، کار هر روز یک فرمانده لشکر . . -شهید ابراهیم همت