eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
374 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
#بازمانده☠ #قسمت50🎬 وارد پاساژ می‌شوم. همیشه فضای آرام و خاصش، مرا وادار می‌کرد چند دقیقه‌ای توقف ک
🎬 سکوتم را که می‌بیند، تشر می‌زند: -بده دیگه! مستاصل دست می‌کنم در جیب مانتو‌ام و موبایل را کف دستش می‌گذارم. -آفرین! عقب گرد می‌کند و به سمت مغازه می‌رود. ** بیشتر از دو ساعت می‌شود که بی‌حرکت، روی صندلی زرد رنگ رستوران نشسته‌ام! تمام عضلات کمرم گرفته است! هر چند دقیقه می‌ایستم و دوباره می‌نشینم. دیگر کم‌کم از آمدنش، نا امید می‌شوم. می‌خواهم بروم. همین که بلند می‌شوم، مردی از پشت سرم رد می‌شود و دقیقا مقابلم می‌نشیند. سر تا پا مشکی پوشیده است و کلاه نقابدارش، روی صورتش سایه‌ انداخته! سرش را آرام بلند می‌کند و در چشمانم خیره می‌شود. -بشین! می‌شناسمش، بیشتر از همه صدای بم و خش دارش را؛ خودش است! مهران ثابتی. در همان حال که می‌نشینم، زمزمه می‌کنم: -سلام. به یک سر تکان دادن اکتفا می‌کند. با دیدنش انگار، همه سوالاتم از ذهنم پر می‌کشند. خودش پیش قدم می‌شود: -برای چی می‌خواستی منو ببینی؟ اضطراب دارم. نمی‌دانم چطور بگویم دخترش را کشته‌اند. لب‌هایم را تر می‌کنم: -نسـ...نسیـ...م. بین صحبتم می‌پرد: -فکر می‌کنی می‌تونم کمکت کنم که خودت رو تبرئه کنی؟ به جرم کشتن نسیم؟! چه...چه می‌گوید؟ امکان ندارد! می‌داند دخترش مرده؟! انگار، یک تشت آب یخ خالی کرده‌اند روی سرم. گیج و منگ نگاهش می‌کنم: -شمــ...شما می‌دونین نسیم رو کشتن! دست می‌کشد روی ته ریش خاکستری‌اش. سرش را پایین می‌اندازد: -قرار نبود اینطوری بشه! همه چی یهو به‌هم ریخت! لبم خشک شده است. از کلامش سر در نمی‌آورم. سرش را بالا می‌گیرد و خیره می‌شود به چشمان لرزانم: -دختر زرنگی هستی! باورم نمیشه تونستی فرار کنی! وقتی فهمیدم چه سناریویی برات ساختن، شک نداشتم که اعدام میشی! نمی‌توانم بفهمم چه می‌گوید! -شما می‌دونید کی نسیم رو کشته؟ نکنه...نکنه، کار خود...! با اخم دستش را روی میز می‌کوبد. مشتریان کافه، چند لحظه‌ای به سمت ما بر‌می‌گردند و متعجب نگاهمان می‌کنند. آهسته به اطراف نگاهی می‌کند و صدایش را پایین می‌آورد: -فکر کردی اینقدر بی‌رحمم که همچین بلایی سر دخترم بیارم؟ اون فقط یه اشتباه بود، یه اشتباهی که تاوانشو نسیمِ من داد! الان من باید جای اون بودم! چهره‌اش غمگین می‌شود: -سازمان...دنبال من بود. دنبال من! مهران ثابتی! با دخترم تهدیدم کردن. با همه زندگیم! ولی باورم نمی‌شد. با خودم گفتم جرئت ندارن همچین کاری کنن! درسته که براشون حکم یه مهره سوخته داشتم اما با اون مدارک و اطلاعاتی که دستم بود، هنوز براشون اهمیت داشتم‌. فقط کافی بود یه فایل از اون مدارک می‌رسید دست پلیس! تمام تشکیلات و دم و دستگاه می‌رفت رو هوا. ناخودآگاه پوست لبِ خشک شده‌ام را زیر دندان می‌جوم! احساس می‌کنم پیشانی‌ام داغ شده‌است. گوش‌هایم می‌سوزد. -چه سازمانی؟ این چه سازمانیه که شده بلای جونمون! زیرچشمی اطراف را نگاه می‌کند: -هرچی کمتر بدونی بنفعته. دونستن بعضی چیزا، نه تنها کمکی بهت نمی‌کنه، بلکه آفت میشه میافته به جون زندگیت! تا الان هرچی‌ام بهت گفتم، بخاطر این بود که به من به چشم یه قاتلِ سنگدل نگا نکنی. دستم را روی میز فشار می‌دهم و کمی خودم را جلو می‌کشم: -بیشتر از این؟ من دیگه چی دارم که از دست بدم؟ همین الانشم زندگیم داغون شده! خواهش می‌کنم بهم بگین. مکثی می‌کند و سرش را جلوتر می‌آورد. -شاید اگه یکسال پیش بود و کسی ازم این درخواستو می‌کرد، براش گرون تموم می‌شد. به خاطر منافعمم که بود مجبور بودم مخفی‌ش کنم! اما الان یکسالی میشه که می‌خوان سرمو زیر آب کنن! وقتی بهت نیاز دارن شیره‌ی جونتو می‌مکن؛ نیازتم که ندارن، مثل یه تیکه آشغال پرتت می‌کنن یه گوشه! من با خودم عهد کردم که اونارو با خودم بکشم ته جهنم! نه بخاطر اینکه روزی عضوی از اون تشکیلات بودم و الان پشیمونم! نه! نمی‌خوام خودمو گول بزنم. فقط بخاطر اینکه به نفعم نیست و من رو نمی‌خوان! یک‌لحظه، صدایش آنقدر آرام می‌شود که به سختی می‌شنوم: -سازمان RTA مخفف اسامی اعضای تشکیل دهنده‌ی گره مرگ! یه تشکل عظیم که فقط یه شاخه‌اش می‌رسه به ایران. دستش را روی میز حرکت می‌دهد: -شاخه‌های دیگه‌اش می‌رسه به قلب ترکیه، عمارات، عربستان، افغانستان، پاکستان! به میز خیره‌ شده‌ام. دقیقا به همان جا که انگشتش بالا و پایین می‌شود. او می‌گوید اما من انگار، اینجا نیستم! در دنیای دیگری در خیالات خودم سیر می‌کنم! به اینکه چه شد زندگی‌ام گره خورد به گره مرگ؟! -سروکار اینا فقط با انسانو خونِ! یه مشت خوناشام که هرچقدر خون می‌مکن حریص‌تر میشن! ابروهایش در هم گره می‌خورد: -افراد بی‌بضاعت رو شناسایی می‌کنن. افرادی که بی‌کس و کارن یا یتیم. افراد فقیری که کسی سال تا سال سراغی‌ ازشون نمی‌گیره که زنده‌ان یا مرده. کارتن خوابا، بچه‌های کار... همه‌ی این آدما یه نقطه اشتراکی دارن...! ✍🏼بہ‌قݪــــم: 👥-خانم‌ها نیـکوکـار/ بـابـاش‌پور 🌱_• @eshgss110 __
چقدر قشنگ :))) 🥺💕
بیاید قبول کنیم غذای ایرانی، اونم قرمه سبزی، تو خاک غربت بیشتر از هرجای دیگه میچسبه🤓👌
تنها جایی که میتونی چند تا زولبیا رو با سه لیوان شیر موز و سه لیوان دوغ همراه با قرمه سبزی و کباب بخوری کربلاست😂💔 چای رو فاکتور گرفتم😂
توبه کردم به کسی عشق نخواهم ورزید - روضه خوان گفت حسـيـن، توبه ما ریخت بهم..(؛
حرم حضرت ابالفضل است و آب💔(:
کربلا نرفته چه داند درد خداحافظی از معشوق را .
میگن روز اربعین حضرت زینب دیدن  خانم سکینه داره میره سمت علقمه.. خانم پرسید کجا میری سکینه جان؟ یه نگاه کرد گفت: عمه تو برا بابام گریه می کنی؛ رباب برای علی اصغر گریه میکنه؛ نجمه برا قاسم گریه میکنه؛ لیلا برا علی اکبر گریه میکنه؛ عمه! عموم ابوالفضل کربلا کسی رو نداره؛ می خوام برا عموم اباالفضل گریه کنم💔..
طعم شیرِ مخصوص عراقی و بربری ایرانی، اونم تو اخرین سحری که مشایه‌ای خیلی خاص و دلگیره(:
و این منظره یعنی مهران و مهران یعنی پایان ۱۶ روز سفر(:
جا داره از دوست عزیزم که عکس و مطالب رو بارگزاری می‌کرد تشکر کنم🌱✨