eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_32 مریم: ملافه را که کنار زدم با صورت
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: چشمانم را به زور باز کردم. چند‌بار پلک زدم ولی هربار به هم می‌چسبیدند. _بیا اقا مهدییییی، بهوش اومد حالا دیگه میرم... صدای گوش خراشِ مریم بود. و مهدی که جوابش داد. _چتونه شما...ناسلامتی برادرتونه. _ای بابا عجب گیری کردیم اینجا... بعد روی صندلی کنارم نشست. _تقصیر توعه‌ها؛ اخه الان وقت تیر خوردن بود؟ حداقل شهید می‌شدی از دستت خلاص می‌شدم. دست راستم را بالا آوردم و روی صورتم کشیدم. _اَی مریمممم...چرا صورتم...چسبناک شدهههه؟ _خدمتت عرض کنم آب قند پاشیدم که به هوش بیای ولی نیومدی. _بقیه خواهر دارن....منم خواهر.... یک دفعه به سرفه افتادم. _هااااا وقتی بخوای خواهرتو کوچیک کنی همین میشه. بی توجه به دردم نیم خیز شدم و فریاد زدم. _مهدی این خواهررررر جِغِله‌ی منو پرت کن بیرون. مریم: بیچاره مهدی به جروبحث ما دو نفر گوش میداد. مانده بود آن وسط. یکهو محمد سرش را بلند کرد...جوری که حس کردم تمام بخیه هایش پاره شد. و بعد از مهدی خواست که بیرونم کند. برای اینکه حرصش را درآورم زبانم را بیرون آوردم و گفتم. _اوممممممم...از خدامه برم. بعد در را باز کردم و از اتاق بیرون امدم...پشتم مهدی بیرون آمد. خوشحال از اینکه محمد را حرصش دادم به دیوار تکیه دادم تا به آژانس زنگ بزنم. بیخیال از مهدی پرسیدم _گفتید کجاش تیر خورده؟؟ _نگفتم...یکی نزدیک قلبش بعدی به پاش. ابرویی بالا انداختم. ارام ارام در ذهنم تحلیل کردم... یعنی اگر تنها چند میلی انطرفتر می‌خورد الان باید خبر مرگش را سوغات به خانه می‌بردم. _مریم خانم، برسونمتون؟ _نه نیازی نیست؛ شما پیش محمد بمونید... اوخ اوخ دیرم شد... نجلا: در دل شمارش معکوسم شروع شد. _سه...دو...یک چندبار به شیشه کوبیدم و درحالی که دست روی قفسه‌س سینه‌ام گذاشته بودم داد زدم. _نگه داررررر، حالم بدهههه تنها چیزی که برایم عجیب و غیرقابل هضم بود، سکوت و آرامش مردی بود که از لحظه‌ای که دیده بودمش یک کلمه هم به زبان نیاورده بود. نیلا به عقب برگشت و با دیدن حالم، خطاب به همان مرد گفت _رادان نگه دار حتی بی‌خیالیِ نیلا هم برایم عجیب بود. به محض نگه داشتن ماشین در را باز کردم و به سمت یک درخت دویدم... به سرعت بسته را پاره کردم و داخل دهانم گذاشتمش. زمانی که نیلا به من رسید، یک دستم را روی تنه‌ی درخت و دست دیگرم را روی سینه گذاشتم و خونِ داخل دهانم را بیرون دادم. به قدری وحشت کرد که خودم هم متعجب شدم. روی زمین نشستم و نفسم را حبس کردم. دستی روی کمرم نشست. ارام تکان میداد تا حالم بهتر شود. با نفس‌های بریده لب زدم _اسپریم...تو...ساکمه... ولی انگار جدی جدی نفسم داشت می‌گرفت. نیلا با عجله به سمت ماشین رفت و ساکم را بیرون آورد. آماده‌ی فرار بودم. اسپری را از جیبم درآوردم و چند پیس داخل ریه‌ام فرستادم و بعد گذاشتم جای قبلی‌اش... از جایم بلند شدم و دِ برو که رفتیم. _واستاااااا نجلاااااا.....واستا وگرنه شلیک می‌کنم. صدایش داشت دور میشد که ناگهان با صدای شلیک، همراهِ درد بدی روی زمین افتادم. بہ قلـــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/668963 ✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨✨
شاید باید جهان را رها کرد و فنجانی چای خورد مبادا که خودمان را از یاد ببریم بی گمان لایق ترین فرد در زندگیمان اول خودمان هستیم ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
Let the flowers live🌸 بگذار گل ها زندگی کنند🌸
پ‍‌ر‍و‍ف‍ا‍ی‍ل‍💫
پ‍‌ر‍و‍ف‍ا‍یل‍💫
دل اگر تیره نباشد ، همه دنیاست بهشت ❤️
رزق‍🔍 همیشه پول💰 نیست ! آدم های اطرافمون هم رزق و روزی هستن ♥️