⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️⚡️
⚡️⚡️
⚡️
#رمان_امنیتی_گمنام3
#پارت_37
محمد:
با صدای زنگ گوشی، لیوانِ بستنی را روی تختهی چوبیِ صندلی گذاشتم.
_الو جانم سعید؟
_آقا محمد ردیابیتون کردن چه کنیم؟
_بچه های خودمون در جریانن؟
_بله...
آرام گفتم
_به یکیشون بسپر که بیاد تعقیب من!
با تعجب گفت:
_ اونا شمارو میخوانها
لبخندی زدم و گفتم
_دستشون به سایهام نمیرسه تو فقط بهش بگو تعقیب کنه و هر اتفاقی که افتاد، کاملا به فلورا گزارش بده
_چشم...مراقب خودتون باشید.
_به سلامت.
تماس را قطع کردم و تکیه دادم.
_محمد؟؟؟ امروز خیلی عوض شدیاااا؛ مشکوکی.
_از بس که حواسم نیست بهتون...
فاتح:
پیامک را باز کردم.
_فاتح اگه فلورا بهت پیام داد، آقا محمدو تعقیب میکنی و هراتفاقی افتاد به فلورا گزارش میدی.
این دستور به خاطرِ ردیابی شدنِ اقا محمد بود و بالاخره باید یکی از ما سه نفر انجام این کار را به عهده میگرفتیم.
گوشی را برگرداندم سرجای اولش
چند دقیقه بعد گوشی زنگ خورد.
شمارهی فلورا بود.
_بله؟
_مسیح سریعتر برو به موقعیتی که میفرستم.
باید یه نفرو تعقیب کنی؛ هرجا توقف طولانی داشت بهم پیام میدی که چند نفرو بفرستم برا گیراوردنش.
_باشه
داوود:
_سیاوشششش؟؟؟
درحالی که داشت پیراهنش را به تن میکرد از پلهها پایین آمد.
_بله؟
_بیا چای
چند استکان و قوری را روی سینی گذاشتم و کنارش چند تکه کیک.
_ببر واسه بچهها.
سینی را از دستم گرفت.
_دمت گرم.
_میگم میتونی اجازهی خروج بگیری واسم؟
_پس برا همین اینقدر دست و دلباز شدی
جدی گفتم
_حالا که اینطوریه نهار تخم مرغ میخورید
با لحن خندهدار و ملتمسی گفت
_نه تورو جون عمهات...خب باشه برات اجازهشو میگیرم
_اولا با عمهی من چیکار داری؛ دوما همین الان پیام بده نتیجهاشو بگو
سینی را روی اپن گذاشت و گوشی را از جیبش درآورد.
بعد چند دقیقه گفت
_انجام شد...
خندیدم و گفتم
_نهار تغییری نکرد ولی ایول بهت
پوکر فیس نگاهم کرد و دیوانه ای نثارم کرد
درحالی که از پلهها بالا میرفت گفت
_حداقلللل املت درست کنننن
نشستم روی مبل
_گوجه نداریم حاجییییی
محمد:
به سمت خانه میراندم.
هرگاه زن و بچهای میدیدم یاد آن روز میافتم.
یاد میلاد
یاد حرفهایش
حس یک مجسمه داشتم که نمیتواند تکان بخورد.
_محمد کجایی؟؟؟
_ها؟ بله؟
_میگم انجامش بدم؟
_چیو؟؟
نفس عمیقی کشید و گفت
_دو ساعته دارم حرف میزنمها
دستی به گردنم کشیدم
_شرمنده حواسم نبود، میگی دوباره؟
_کل حرفم این بود که از داداشم پول قرض کنم؟
_دوست ندارم از کسی پول قرض کنم؛ بعدشم داداشت تازه داره تو مشهد جاگیر میشه، درست نیست.
شاید نتونم سر وقت بهش برگردونم.
_محمد من فقط دلم نمیخواد به خاطر پول تو فشار باشی.
_نگران نباش بانو؛ خدا هر دردی رو برحسب توانِ هرکس میده
از آینه به ماشینی که تعقیبم میکرد نگاه کردم.
فاتح بود.
پایم را روی گاز گذاشتم.
فرشید:
_فرشید مامانم زنگ زده بود...
_خب؟
_پرسیدن کجاییم.
_تو چی گفتی؟
_از دهنم پرید گفتم نزدیکِ تهران.
چند دقیقه فکر کردم و گفتم
_از آقا محمد اجازه میگیرم که هم تو هم مریم خانم از برید.
_مریم چرا؟
_به نظرت من و مریم خانم میتونیم تو یه خونه بمونیم؟
حق به جانب گفت
_خیرررر بتونید هم من اجازه نمیدم..
خندیدم.
_خدا بیامرزه پدرتو...دیدی؟
_باشه؛ ولی من که نمیتونم تنهات بزارم.
دلشوره میگیرم.
بعدم برم خونه مامانم نمیگه شوهرت کجاس؟
_پس میمونی؟
_اره فقط میخوام برم یه سر دیدنشون که دلواپس نشن
فاتح:
یک ربع بیشتر نشد که گمش کردم.
یعنی چنان از این مهارتش جا خوردم که شک کردم او دنبال من است یا من دنبال او.
بعد از اینکه از دید خارج شد ماشین را گوشهی خیابان نگه داشتم و به فلورا زنگ زدم.
_خب چیشد؟
_گمش کردم...
بہقلــــم : ف.ب
لینک ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/680940
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
آرامش یعنی؛
قایق زندگیت را
دست کسی بسپاری که
صاحب ساحل آرامش است!
الا بذکرالله تطمئن القلوب
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
#تلنــــــ⚠️ـــــگر✒️📃
❣دوست داری یار امام زمانت(عج) بشوی❓
✅راهکارترین شرط موفقیتت اینه كه :👇👇
✍نگرش خودت را تغییر بدی و
جای😢 نمی توانم را با 😃می توانم عوض بکنی
‼️یادت باشه امام زمان(عج) رویت حساب
می کند!
✅✅پس تو هم روی خودت حساب کن!💪
ألـلَّـھُـــمَــ ؏ـَجـــِّـلْ لِوَلـــیِـڪْ ألـــــْـفــــَـرَج!
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
ℬℯ𝒽𝒷ℴℴ𝒹 𝒟𝒶𝒹ℯ :):
امشب ساعت "22:10 دقیقه مستند موسوی مجد جاسوس آمریکایی که مکان شهید سلیمانی رو در بامداد 13 دیماه سال 98 لو داد از شبکه سه پخش میشه ؛
#نشر_حداکثری
✨'قصّہ اسارت'✨
در بیمارستان بغداد بودیم؛ چند نفر اسیر زخمی، در یک اتاق، مثل زندان.
ساعت ۱۲ شب، " فرهاد محمدی" شروع کرد به خداحافظی و حلالیت طلبی از ما.
فکر کردیم میخواهند او را صبح زود ببرند اتاق عمل؛ حالش از همهی ما وخیمتر بود.
'وقتے خداحافظےاش را کرد، پاهاے خودش را داد طرف قبلہ و خوابیـــــد؛ بہ همین سادگے رفت؛ اما بہ ملڪوت...💔'
ما مانــــــدیم با اندوهے زمینگیر و بغضے گلوگیر!
#پلاڪ
یه انتقاد و حرفی دارم که میخوام مطرح کنم تا حواسمون بیشتر جمع باشه.
دقت کردید ایتا و پیام رسانای دیگه پر شده از رمانهای ارباب رعیتی، خونبستی، صیغهای، همخونه و هزارتا موضوع دیگه که معلوم نیست چطور یهو مد شد و چطور همه در مورد اوننا مینویسن.
اصلا قصدشون چیه؟
چرا بیشتر رمانای عاشقانه در مورد پسرای بالای ۲۰ سال و دخترای کمتر از ۱۵ سالن؟
چرا ازدواج اجباری مد شده و ارزش دختر اومده پایین؟
اگه توجه کنید تو سوال آخر یک قسمت از جوابو دادم.
چند ویژگی دارن این رمانا
البته ممکنه خود نویسنده ندونه داره چه چیزهایی رو تبلیغ میکنه
۱.ارزش دخترو بیارن پایین.
۲.دخترو به عنوان یک ابزار معرفی می کنن و بعد هروقت لازمشون نشد میندازنش بیرون.
۳.غیر مستقیم میگن زندگیه کلفت بار توی ایران خیلی زیاده
۴.دختر اگه تو سن پایین ازدواج کنه بهتره
۵.نامحرم به راحتی میتونه واردِ حریم خصوصیت بشه...هیچ اشکالی هم نداره
۶.اگه برا چند ساعت صیغه بشی به نامحرم اشکال نداره
۷.برای اینکه زندگی راحتی داشته باشی بهتره حرف گوش بدی حتی اگه اشتباه باشه
۸.خانواده اهمیتی نداره و میتونی بدون رضایتشون هم ازدواج کنی
خلاصه که حواستون باشه
این جور رمانا کاملا غیر مستقیم روی ناخودآگاه شما تاثیر میذاره؛ بدون اینکه بخواید...
#پلاڪ
هدایت شده از 『حـَلـٓیڣؖ❥』
- چه خبره ؟!؟؟؟؟
واقعا تو این دنیای مجازی چه خبره ؟!؟؟😐
' شرائط طوری شده که تو تو هر پیامرسانی پات رو میزاری در نهایت بی حوصلگی و با یه جمله اینا دیگه چه سمایی بود باید متفرق شی😐💔
تو واتساپ ک میری ..
۹۹ درصد استوری و وضعیت های واتساپ ..
اینه که
تو هیچی دیگه حال نمیده ترین حالت ممکنم🙄..
آخه واقعا یعنی چی؟!😑
مگه آدم حال بدش رو با بقیه تقسیم میکنه ؟!
آخه واقعا حالت با استوری واتساپ و ... خوب میشه ؟!
🤐 اصلا چه دلیلی داره بقیه بفهمن حالت بده ؟!
چرا میخوای حال بقیه رو بد کنی ؟!
| درد دل کردن پیش یه رفیق ..
یا یکی از کسایی که بهش نزدیکی ..
اونم کسی که بهش اطمینان داری احساسات رو به مسخره نمیگیره بازم یه چیزی ...
ولی واقعا استوری ؟!😬😐
واقعا چاره دردتون استوریه ؟! ...
آقا ..
حالت بده برو خودتو بنداز در خونه خدا ..💔
بریم ببینیم گره کارمون کجاست ..💔
از خدا کمک بخوایم ...
واقعا استوری واتساپ هیچ دردی رو دوا نمیکنه !
این کار ...
مثل اینه که یه نفر مریضه ..
بعد هی بیاد داد بزنه من مریضم من مریضم ..
اون وقت نه قرص و دارو بخوره ..
نه دکتر بره ...
فایده ای هم داره ؟!🙄
یا تلگرام🤐..
واقعا اگه تلگرام نیاز نیست برای چی نصب داشته باشیم؟!؟؟؟
چرا واقعا ..
چرا بعضی از برنامه ها و مجموعه های مذهبی و انقلابی .. هنوز کانال و گروه هاشون تو تلگرام ایجاد میشه ؟!😳
چرا واقعا ما انقدر بی توجه هستیم ...
تلگرام زیرساخت های بیشتری داره ..
درست !
اما با حمایت از پیامرسان های داخلی میشه محیط این زیر ساخت و بخش ها رو توی این پیامرسان ها پیاده کرد ....
آخه چرا تلگرام ؟!
تلگرام با اون فضای آلوده اش☹️..
تلگرامی که هیچ اهمیتی به حریم خصوصی قائل نیست و بدون اینکه کاربری بخواد اون رو وارد گروه ها و کانال هایی میکنه که حتی ارزش فکر کردن ندارن ....
واقعا ..
بنظرتون..
دست هایی پشت پرده نیست ؟!
این همه حساب هک شده تو تلگرام ..
این تلگرام ..
پر شده از کانالای صیغه یابی و عقد موقت و دوست یابی ..... چیزایی که آدم از گفتنش شرم میکنه !😶...
کانالایی که جز فحاشی به شهدا و رهبر و انقلاب هیچ چیز دیگه ای ندارن ....
چرا باید گروه ها و کانال های مجموعه های مذهبی ما اونجا باشه ...
واقعا چرا ؟!؟؟؟؟؟؟
😐بگذریم و برسیم به همین پیامرسان داخلی خودمون ..
ایتا🍃:)
- از لحاظ روحی فقط نیاز به مرگ دارم ..
- خدایا .. مگه مرگ حق نیست ؟! من حقمو میخوام ..
- خوابم نمیبره..
- فلان .. بیسار....
کانالایی که به اصطلاح فازشون دپ🍃
دیدید؟!
واقعا جز ناراحتی چیزی دارن ؟!
نمیدونم .. شاید مشکل از منه ..
ولی من هیچ رنگ و بویی از امید به خدا تو این کانالا حس نمیکنم ........
^^ آخه خواهر مهربون من !
میدونی همین وقتی رو که بابت غمگین کردن و آهنگای رپ و این چیزا میزاری ...
تو کانالت ..
میتونی چقدر کارای مفیدی انجام بدی که برای روحیت خوب باشه ؟!
" از همه اینا که بگذریم ..
میرسیم به کانالای مذهبی ..
که بعضی مواقع کار ها و اشتباهاتشون حتی از بقیه کانالا بیشتره😐🍃
- در این باره انشالله در روز های آینده خواهم گفت🍃🕊
|| واقعا ... تو فضای مجازی چه خبره ؟؟؟؟؟؟؟
#نه_به_ناامیدی
#امیدانه
#دوکلومحرفحساب
#فضای_مجازی
#حلیف
#جابر
@Hlifmaghar313