eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
با خودت قهر نکن یه روزی یه جایی میفهمی خودت تنها کسی بودی که همیشه باهات راه اومده با خندهات خندیده، با شکستت شکسته، با موفقیتت حس غرور کرده. با خودت بد نباش، خودت کسی بوده که وقتی عاشق شدی آینه معشوقت شد، وقتی تنهات گذاشت واست اشک ریخت، وقتی در آغوشش کشیدی باهات ذوق کرد، وقتی باختی بلندت کرد از زمین وقتی درد داشتی حست کرد! با خودت مهربون باش یک روز میفهمی خودت با خودت موندی و خودت با خودت مونده... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
یادتون نره... اگه میخواید بدون هیچ واسطه‌اے برید پیش ارباب، فقط به یه نفر رو بندازید که باباها جون میدن برا دختراشون🙃 رقیہ جانِ پدر...💚
✨'قصّہ اسارت'✨ مهر ماه ۵۹بود. ما تازه اسـیران، هـمچنان در بغداد بـودیم؛ کتک خورده و بلاتکلیف. صبح همهٔ ما را کنار دیوار جمع کردند. افسر عراقی نعره کشـید:"هر کس پاسدار است خـودش را مـعرفی کـند! سـه دقیـقه فـرصت دارید". زمان گذشت و کسی حرف نزد. "علی رضا اللهیاری" اول صف بـود. او را کـنار کشید. سـلاح را از کمر کشید و گذاشت روی شقیقهٔ او. لحظه‌ای بعد، علی رضا افتاد جلوی پای ما. می‌خواست دومی را از صف بکشد بیرون، که فریاد یکی از بچه‌ها همه را نجات داد:"اینها هیچ کدام پاسدار نیستند. فقط من پاسدارم". صبح زود، علی رضا خوابش را برایمان تعریف کرده بود: "در عالم خواب دیدم که شب بود و بـاران می‌بارید. هر چه درِ منزلمان را کوبیدم کسی در را باز نکرد. اکنون یقین کـرده‌ام که شـهید می‌شوم. شما که بر می‌گردید خبر شهادتش را به خـانواده‌ام بـرسانید تا چشم به راهم نباشند ".
زندگی اگر سخت شد، تو از دلخوشی های کوچکش غافل نشو ....☘
میدانے گاهی باید حتے بی دلیل شاد باشی گاهے باید در هجوم مشکلات آرام ترین فـرد زمین باشے امیـد همیشه هسـٺ! و سختے،بخشی گذرا از زندگے امیدٺ فقط به خدا باشہ⁦◠‿◕ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد مشاهده😭😭 حتما ببینید و برا رقیه ای ها بفرستید تو هنوزم وسط بازاری… 🔻 @seyyedoona
✨'قصّہ اسارت'✨ بعثی‌ها،" قربانعلی بادلی" را خیلی زدند. عرق می‌ریختند و با تـمام توان او را می‌زدند. افتاده بود روز زمین. از پلکهایش که بـا هر ضـربه به هـم فشـار می‌آوردند، می‌شد فهمید که ضربه‌ها توانفر ساست. تا توان داشت مقاومت کرد. شـهید که شد. لجشـان بـیشتر شد؛ چون هیچ حرفی نزد.
باز یک قصه که هر هفته شده غصه دل، کربلا، یک شبِ جمعه حرمت، وای حسین :)
ــ می‌‌دانید چھ می‌شود کھ زندگـے وُ لحظاتش بر ما سخت می‌گذرد ؟ وقتـے زاویہ‌ۍِ دیدمـٰان ، نسبت بھ سِیر اتفاقات نادرست باشد ، عوض شکرگزارۍبہ گِلہ ‌کردن می‌‌نشینیم کھ آھ، زندگـے سخت است . - مَهدیھ - . برگرفتہ‌ازگفتہ‌هایِ‌استادپناهیان . ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨