eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_53 علی: خنده‌ی تلخی کردم. _راس میگ
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ محمد: صدای پر قدرت کوبیده شدن کفش روی کاشی های راهرو نشان از آمدن علی میداد. قبل از رسیدنشان به اتاق، کاغذ زیر دستم را امضا کردم و گذاشتم گوشه‌ی میز. سریع پوشه‌ی سبز رنگ را از میان پوشه‌های دیگر جدا کردم و از اتاق بیرون آمدم. بیرون آمدن من همزمان شد با رسیدن علی و کامیار بی‌تفاوت به من وارد اتاق جلسات شدند؛ من هم پله‌هارا یکی دوتا کردم و خودم را به جلسه رساندم. به محض ورود نگاه گذرایی به چند نفری که پشت میز نشسته بودند انداختم. چند خانم که صورت دو نفر از آنها به خاطر پایین بودن سرشان معلوم نبود و سرهنگ، به علاوه‌ی نیروهای اصلی و فرماندهان گروه‌های مختلف ستاد دستی به ریشم کشیدم و کنار سرهنگ جا خوش کردم. به اواسط جلسه که رسیدیم سرهنگ گفت _در رابطه با سامانه‌ی ستاد یه توضیحاتی باید داده بشه شماهم بالافاصله به بقیه خبررسانی کنید که بیشتر از این مشکل به وجود نیاد از گروه سایبری اومدن برا همین موضوع درخدمتیم خانم نجمی... با شنیدن اسمش، متعجب خط نگاه سرهنگ را گرفتم واقعا اینجا بود... _به نام خدا... دیروز این مورد رو به من گزارش دادن. بعد یه مدت تحقیق و چند ساعت وقت گذاشتن تونستم یک تفاوت بین سایت جعلی و اصلی پیدا کنم که خیلی ساده‌اس. با کنترلِ نمایشگر صفحه را باز کرد و گفت _از این به بعد اگر پیامکی براتون اومد اولین کاری که تو سایت انجام میدید اینه که کدملی خودتون رو وارد کنید. اگر شمارو شناسایی کرد و اسمتون رو آورد یعنی سایت اصلی ستاده ولی اگر ازتون خواست اسم رو هم خودتون وارد کنید سریعا از سایت خارج بشید و مسدودش کنید غیر از اینکه اطلاعات معمولی شمارو داره میتونه اطلاعات شخصی لپ تاپ و هرچیزی که بهش وصل میشه رو سرقت کنه! واما کسایی که وارد سایت شدن... بالافاصله هارد رو ازش جدا کنید و به تنظیمات کارخونه برش گردونید من پیگیری می‌کنم ان‌شاءالله که مشکل جدی پیش نیاد... _خیلی ممنون پایان جلسه... نگاهم را از صورت خانم نجمی گرفتم و به علی دادم که زیر لب با کامیار پچ پچ می‌کرد. آرام آرام دردم شروع شد دردی که خیلی وقت بود فراموشش کرده بودم علی: _الان اگه بهم طعنه نزنه اسممو عوض می‌کنم...این کار بود تو کردی؟ منو آوردی اینجا که چی بشه دستم را جلوی دهانم گرفتم و آرام گفتم _نه که با استعفات موافقت کردن...تو حالا حالاها ور دل محمد حیدری... _آخ آخ گفتی! من که از دست این کلافه شدم. یک‌لحظه متوجه محمد حیدر شدم که نگاهش را به ما دوخته بود. از کامیار فاصله گرفتم و ایستادم. دلم پر بود ولی دلم به حالش سوخت. نمی‌دانم چرا ولی رنگش مثل سفیدی دیوار پریده بود. آرام آرام یاد چند سال قبل افتادم. به قلــــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/866618 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجریای اینترنشنال، فارسی رو کیلی کیلی کم بلدن؟! 😂🤦🏻‍♂️ بُرش جذاب یکی از کلیپ های 🔻 @seyyedoona
گر چه این شهر شلوغ است ولی باور کن، آنچنان جایِ تو خالیست صدا می‌پیچد :) |
13.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی یه پسر استرالیایی مسلمون می‌شه☺ این استنداپ کمدی رو از دست ندین😅 نبینی ضرر کردی😎 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
20.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید: خوانندگی زنان برای ایران قوی 🎙باصدای: گروه دختران هم آوایی آفاق 🔹ترانه سرا: کیومرث عبدی 🎼آهنگساز و تنظیم: حسین نویان 🇮🇷 🔸تهیه کننده صوت : فاطمه قلعه نویان
8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اذانِ هر کسی فرق میکنه! + این کلیپ خیلی خیلی خیلی قشنگه.. پیشنهاد میکنم حتما ببینید♥️ |
هدایت شده از جان فدائیان رهبر❤
14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا سریال های ترکیه‌ای اعتیاد آور است؟ ⭕️ خطر این سریالها بیشتر است! 🔰 به نکات دقیق و روان‌شناسانه‌ای که گوینده به آن اشاره می‌کند دقت کنید! @iranzamingirls جان فدائیان رهبر ❤️
❗️ وقتےخدا با اون همہ عظمتش میبخشھ♥️ و محبت میکنھ... بندھ کۍ باشھ کھ نبخشھ و تلافے کنھ؟! بخشنده باشیم رفیق💛 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
45.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔محرمانه ‌ برای هرررکسی نفرستید ‌،فقط برای متدین ها✨🌼 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
هدایت شده از ᴍᴏʜᴇʙ ∫ مٌـحِـب
[نگارا از عجم مهمان نمی‌خواهی؟ [دلی آشفته وحیران نمی‌خواهی؟ [خدا را شکر؛ نوکر کم نداری ، لیک [غلام و نوکر‌ از ایران نمی‌خواهی؟
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_54 محمد: صدای پر قدرت کوبیده شدن کف
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ علی: آرام آرام یاد چند سال قبل افتادم... زمانی که جراح گفت ترکش نارنجک در کلیه و مهره‌های کمرش مانده. دست داخل جیبش کرد و ورقه‌ی قرص را درآورد. سالن خالی شده بود. بطری آب را باز کردم و به دستش دادم. _خوبی محمد؟ می‌خوای بریم بیمارستان؟ آنقدر درد داشت که دندان هایش قفل شده بود. _ دوباره شک عصبی بهت وارد شده؟ تو چرا مراقبت نمی‌کنی آخه! چشمانش را بست و از روی صندلی به زمین افتاد. کامیار هم نگران بود. بالاخره با تمام بدخلقی‌هایش حق برادری به گردن هر دومان داشت. بالای سرش نشستم و درحالی که به صورتش آب می پاشیدم گفتم _زنگ بزن آمبولانس کامیار...جدی جدی کار دست خودش داد. ......... _باید هرچه سریعتر عمل شه وضعش خیلی بدتر از چندسال قبل شده _زیربار نمیره؛ اگه میخواست عمل کنه همون موقع می‌کرد. _از ما گفتن بود. اینطوری پیش بره نخاع آسیب میبینه. کنار کامیار نشستم. سرش را از روی تاسف تکان داد. _این سرگرد یه روز خوشم نداره! _فک کنم ما تند رفتیم؛ این یه ماه بهش فشارای بدی وارد شده _با اینکه حقش بوده ولی بی معرفتیه؛ باید مراعات می‌کردم... خیال می‌کردم حداقل ترکش پهلوشو عمل کرده. با تماس سرهنگ از جایم بلند شدم _الو سلام جناب سرهنگ _سلام حال محمد حیدر چطوره؟ _بهتره! _به کامیار بگو بیاد ستاد کارش دارم خودتم اونجا باش تا ترخیصش کنن _چشم... نورا: جلسه که تمام شد با یکی از بچه‌ها رفتیم اداره. شروع کردم به بررسی راه های ورود. شماره طرف مقابل را پیدا کردم. رقیه یکی از بچه‌های سایبری که در اطلاعات سپاه بود هم کنارم نشسته بود. _نورا...وبکم لپ تاپشو هک کن. چینی به ابرویم دادم و گفتم _باشه مجوز چی میشه؟ _حله نگران نباش... با زنگ گوشی دستم را از روی کیبورد برداشتم. تماس را وصل کردم. _سلام داداش حسین. _سلام عزیزم. خوبی؟ _ممنون _نورا اگه فرصت داری ده دقیقه وقتتو بده بهم؛ کارت دارم _جانم میشنوم سرحال بود... _اینطوری که نمیشه؛ بیا پایین _عه اینجایی؟ باشه... گوشی را داخل جیبم گذاشتم و رو به رقیه گفتم _اگه اشکال نداره اندازه یه ربع میرم پایین میام _نه اشکال نداره، راحت باش ....... _به مامان گفتی داری میری منطقه؟ _اره بابا مگه بدون اجازه میشه! لب پایینم را گاز کوچکی زدم و با نگرانی گفتم _رفتی اونجا مراقب باشیا...به وسایلی که شیمیایی‌ان دست نزن؛ کار تخریب نکن؛ مین دستت نگیر؛ با ماشین هی تو منطقه نگرد؛ زود بخواب؛ گرسنه نمون... _اوی اوی اوی آروم تر نورا...نفس بگیر بعدم؛ مگه دارم میرم پیک نیک؟ خندید و ادامه داد _یه دفعه دیدی سوغات پای قطع شده آوردم. با مشت به شانه‌اش زدم. _بی‌جنبه نباش حسین لبخندی آرام تحویلم داد. _مراقب خودت باش، منم میرم تا چند هفته دیگه میام...ماشین منتظره برم؟! خجالت کشیدم بین آن هیاهو در آغوشش بگیرم برای همین دست را فشردم و قبل از اینکه عقب بکشد بوسیدمش اوهم از پیشانی‌ام بوسه‌ای گرفت و به نشانه خداحافظی دست تکان داد بی خبر از اینکه... به قلــــم:ف.ب لینک ناشناس: https://abzarek.ir/service-p/msg/866618 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨