eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
اے معجز قیام قامت ، اے قدس خون نامہ عشق و استقامت ، اے قدس در راه رهایے تو جان مےبازیم اے قبلہ دین ، سرت سلامت ، اے قدس روز قدس سال ۱۴۰۱ آخرین جمعہ‌ے ماه رمضــان با شکوهے بـے‌نظیر منتطریم در صف‌هاے عاشقے😎❤️ ✨✨✨✨✨✨✨
بعد از ترور پیچیده شهید فخری زاده که از سوی مراجع امنیتی شفاف سازی نشد!! چرا باید به رحلت مرحوم سلحشور، سکته ناگهانی و شدید جمال شورجه و بیماری تدریجی و حال بد این روزهای حاج نادر طالب زاده مشکوک نباشیم؟! نگاه ضد صهیونیستی هر سه فیلمساز را بیاد آوریم. ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
شهداے فلسطین در نیم قرنِ قبل به روایت تصویر... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
♦️رفتار وحشیانه سربازان روس با مردم مظلوم اوکراین.. توجهتون جلب شد؟ نگران نباشید چیز خاصی نیست! این‌ها مردم فلسطین هستند که سربازان صهیونیست این بلا رو سرشون آوردن... اصلاااا نگران نباشید ...😐
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کودک فلسطینی جامعه بین الملل رو به چالش کشید!😔👆 حتما ببینید. 💚 اللهم عجل لولیک الفرج💚
کارهای بزرگ آدم های بزرگ دردهای بزرگ موفقیت های بزرگ اینها همیشه با هم هستن ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️⚡️ ⚡️⚡️ ⚡️ #رمان_امنیتی_گمنام3
⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡⚡ ⚡⚡⚡ ⚡⚡ ⚡ فلورا: همیشه با لبخندش عذابم میداد. چشمانش هم که برای خودش جهنمی بود که هرکسی را جرغاله میکرد. دست بردم سمت کیفم اما یک لحظه چهره ی فاتن مرا طلسم کرد. اگر دست از پا خطا کنم هیچ چیز برای از دست دادن نخواهم داشت. _عرفانو ازم گرفتی...یه روز توهم همه دار و ندارتو از دست میدی بازهم خندید. چطور می توانست؟ _فک کنم گوش مالی خوبی بود؛ خودت هم خوب میدونی... داشتی گذشته ات رو فراموش میکردی. من پیشگیری کردم. نوش دارو قبل از مرگ سهراب دستم را محکم مشت کردم. فرو رفتن ناخون هایم را در گوشت دستم به وضوح حس میکردم. _راستی...حالا که از این همسایه ها اطلاعات کامل داریم بهتره نقشه رو عملی کنیم. از فردا کارشون شروع میشه. بر میگردیم تهران. عکس اون ماموره رو فرستادم برات. از اونا بخوا پیداش کنن. کاری جز سکوت بلد نبودم. دیگر از ان دختری که برای بالا دستی اش خط و نشان می کشید خبری نبود. گرگی در قفس که جز لگد زدن به میله های قفس کاری از دستم بر نمی آمد. چند ساعت بعد از این اتفاق: محمد: خبردار ایستادم. همانطور که تماس عطیه را رد می‌کردم گفتم _آقای عبدی مطمئنم این کار جواب میده. او هم از جایش بلند شد و مثل همیشه لبخندی سرشار از اعتماد تحویلم داد. _کار سختیه...ولی اگه جواب بده خیلی از مسئله ها حل میشه. _تمام سعیم رو می‌کنم آقا. _میدونم. همین که از اتاق بیرون آمدم تلفنم زنگ خورد. *جانـان* وصل کردم. _سلام..ببخشید تو جلسـ... هول، حرفم را قطع کرد. _میشه زودتر بیای بیمارستان؟ _چیشده می‌خواستم خودم را آرام نشان دهم ولی با اسمی که همراهِ گریه آورد پایم سست شد. _ماهورا... _ماهورا چی؟ _نمی‌دونم...فقط برش داشتم اومدم اینجا؛ محمد خواهش می‌کنم زود بیا. من میترسم _آروم باش الان میام. برگشتم سمت اتاق اقای عبدی در زدم. _بفرما. _آقای عبدی میشه چند ساعت مرخصی بدید؟ ضروریه _چرا رنگت پریده محمد؟ اتفاقی افتاده؟ _فعلا مطمئن نیستم عطیه زنگ زده بود. _ان‌شاءالله که خیره... نفهمیدم چطور خودم را به بیمارستان رساندم. فرشید: جدی جدی خودم هم باورم شده بود که بینمان مشکل پیش آمده. همین که ستاره و مریم خانم خواستند از خانه قدم به بیرون بگذارند فلورا پیام فرستاد. _*حرکت فردا صبح ساعت ۶:۴۵ به مقصد تهران* در جوابش تایپ کردم... _مشکلی نیست. ما میتونیم از ویلا خارج شیم؟ به ثانیه نکشید که جواب داد. _تا زمانِ حرکت آزادید. سرم را بلند کردم تا به نگاه‌های کنجکاوشان پاسخ دهم. چشم و ابرویی بالا انداختم. _مجوز صادر شد بانوانِ گرامی؛ فلافل کنار ساحل، مهمون من _به‌به آقا فرشید... عطیه: _آخه مشکل کجاست خانم دکتر؟ چرا چیزی نمی‌گید؟ _تو زمان بارداری استرس شدیدی داشتی؟ _بله _نارس به دنیا اومده؟ _نه روی کاغذی که دستش بود متنی را نوشت. _دختر خوشگلت یه مدت تو بخش نوزادان بستری میشه تا تنفسش رو کنترل کنیم و چندتا آزمایش ازش بگیریم. _چه آزمایشی؟ _آزمایش خون، سی‌تی‌اسکنِ مغز و رادیوگرافی می‌دانستم دلشوره‌ام از صبح بی دلیل نیست. روی صندلی نشستم؛ دستم را به چشمانم کشیدم. قطرات اشک روی صورتم خشک شده بود و تنها سرما بود که در دل اسفند گوشت و خونم را به تسخیر خود در اورده بود. _عطیه جان یکم از این بخور فشارت نیفته. قوطی کاغذی آبمیوه را از دستش گرفتم و به دستان چروکیده‌اش بوسه زدم. _حال شما که بهتر از من نیست. _سلام... با صدای محمد هر‌دو به جهت مخالف برگشتیم. بہ قلــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16513432258268 ✨✨✨✨✨✨✨✨ @eshgss110
♡💙 اَللّهُمَّ أَنتَ عُدَّتے إِن حَزِنت... خدایـــا! تو همہ‌ے دلخوشے منے، زمانے ڪہ اندوهگین شــوم... ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
خدا یه روز دیگه مهمونیشو تمدید کرد انگار خدا خیلی مشتاق تر از بنده هاشه دوست نداره از در خونش بریم ...!!❤️
جهـــادِجان جایټ هݥیشہ دڔ دݪ ݥا خاݪیسٺ اگڔ اݥڔۅز بۅدے31 سالہ میشـدۍ... ݩـمیتـوانݥ بگـۅیم ڪاش بودۍ زیـرا مـیدانݥ رفتݩ آرزویـٺ بود سـالگـرد زمینۍ شدنـٺ مبارڪ رفیق ترین💜 . . . ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
بہ پـایـان آمد این ماه‌و عبــادت همچنان باقےست...
_ یاایهاالذین آمنوا؟ _جــــــــــــــــــــانم؟ _ماه رمضون تموم شدا _میـــدونم... _نمیخوای آدم شی ؟!:) ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ تلنگــــر ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨