eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
373 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_99 حسین: _موکبی که قراره مستقر شه رو از پیام
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ «دو روز بعد» (منطقه‌ی مرزی) محمد: بعد از آنکه از گشت برگشتم یک لیوان نسکافه خوردم و مشغولِ استراحت شدم. به محض اینکه چشمانم گرم شد چند ضربه به شیشه‌ی پنجره خورد. سرم را بلند کردم. علی درحالی که سعی داشت با نفس‌هایش دستش را گرم کند کفش‌هایش را گوشه‌ای پرت کرد و آمد داخل. _از سرما بدنم کبود شد...هوففف _همه چی روبه راهه؟ لبش را جمع کرد و بله‌ای از سر اجبار گفت. چند دقیقه نگذشته بود که در کمال ناباوری مسئول جدیدِ پرونده‌ی نادر با تلفن همراهم تماس گرفت! _بله؟ _سلام سرگرد فاطمی؛ حالتون خوبه؟ _خیلی ممنون آقای نوابی...بفرمایید درخدمتم. _واقعیتش ما یه نفر رو که مربوط به پرونده‌ی نادر بلوری میشه شناسایی کردیم. امروز ساعت ۳ قراره از مرز یه بسته تحویل بده. سمت مرز نیروی قابل اعتماد ندارم که بهش بسپرم. ممکنه که... حرفش را قطع کردم. _مشکلی نیست! دستگیرش می‌کنم. که ای کاش قبلش می‌پرسیدم مشخصات طرف چیست! علی که انگار نه انگار همان پسرِ به اصطلاح کنجکاور بود، بدون هیچ سوالی مشغولِ پر کردن فلاسک شد! ناشناس: هر سه ساک را از صندوق برداشتم و به سمت ماشین رفتم. مرد خریدار همزمان که کیف سامسونت فلزی اش را باز می‌کرد گفت _اینم از دلارا بعد از اینکه اسکناس‌هارا چک کردم، ساک‌هارا تحویل دادم. زیپ ساک‌هارا که باز کرد تنم یخ کرد! داخل ساک ها مواد نبود. با عصبانیت چاقوی کوچکم را از جیبم در آوردم و قبل از آنکه متوجه شود از پشت هلش دادم. سرش را به شیشه‌ی ماشین کوبیدم و درحالی که با یک دست چاقو را روی شاهرگش گذاشته بودم با دست دیگرم گوشی‌ ام درآوردم. _چه غلطی داری میکنی...مگه پولا مشکلی داره؟ فشار چاقو را بیشتر کردم و شماره‌ی نادر را گرفتم. _چیه؟ _اینا چیهه؟ تو که گفتی تو ساک مواده؟؟ _دخالت بیجا نکن. _قرار ما این نبود... ناگهان صدای آشنایی در محیط پیچید. چاقو از دستم افتاد. سرم را که برگرداندم غریبی و دلتنگی را در تک تک سلول هایم حس کردم. او هم به همان اندازه که من شکه شده بودم متحیر بود... حسین: دستم را روی داشبورد ماشین گذاشتم و با بلند ترین صدای ممکن گفتم _هیچ کدوم از دست اندازارو آروم رد نکنیا! کمرم نصف شد پدر صلواتی. لبخندِ مرموزِ ابونیوان نشان می‌داد چاره‌ی دیگری ندارد. بدتر پایش را روی پدال گاز فشار داد و با آخرین سرعت مسیرِ خاکی را رد کرد. عماد به جلو خم شد و چانه‌اش را روی شانه‌ام گذاشت. _گشنه گردیدم حاجی...چیزی واسه خوردن ندارید؟ با ضربه‌ای که عباس به کمر عماد زد در استخوان شانه‌ام درد پیچید. _مرد مومن پس اینهمه لقمه که واست می‌گیرم کجا میره؟ و لقمه ای دیگر به سمتش گرفت. عماد بی میل لقمه را گرفت و به دندان کشید. با صدای قرچ قوروچ سرم را برگرداندم. عماد متعجب لقمه را باز کرد. از چیزی که دیدم خنده‌ام گرفت. عباس در توجیه چیزی که به جای پنیر داخل لقمه گذاشته بود گفت. _ملخِ اعلا، درجه یک پروتئینش حالتو جا میاره! عماد با حالت چندشی از پای ملخ گرفت و پرتش کرد روی عباس... صدای زد و خورد را نادیده گرفتم و مشغول کار خودم شدم. اینجا نجف بود و من با حسرتی مضاعف به مسیر و زائرها نگاه می‌کردم. ابونیوان به نقطه‌ی نامشخصی اشاره کرد و گفت. _چند ساعت دیگه میرسیم عمود ۵۰۰. جعفر میگه احمدرضا تو یکی از موکبا ساکن شده. جسارتا باید یه کم پیاده روی کنید تا با این ظاهرِ مرتب مشکوک به نظر نیاید! و باز لبخندی مرموز که نمی‌شود نادیده گرفت. _چطوری توجیح کنم که مدت زیادی تو موکب بتونم بمونم؟ بیشتر از دو سه روز بمونم شک میکنه! _کافیه خودتونو بزنید به مریضی.یکی از دکترای موکب هم از بچه‌های منه. و بعد تظاهر کنید با یکی از خادمای موکب رفیقید. بقیه‌‌ی هماهنگیا با من. از دور حواسمون بهتون هست که اتفاق غیر منتظره‌ای پیش نیاد. نگاه عاقل‌اندرسفیهانه‌ای نثارش کردم که از چشمش دور نماند. _باید دید چی پیش میاد. به حرف راحته! پ.ن: از ما سراغ منزل آسودگے مجو چون باد، عمر ما بہ تکاپو گذشتہ است🍃 «صائب تبریزے» ••┈••✾••┈• @eshgss110 ‌‌ •┈••✾••┈•
- می‌گفت: روخودتون‌جوری‌کار‌کنید؛ که‌اگه‌یه‌گناه‌هم‌کردیدگریه‌تون‌بگیره... ! [ شهیدجهادمغنیه♥ ]
5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
• . یه تحلیل کاملااااا عالی و درست 😍 ! پس یادتون باشه ! جمهوری اسلامی مال ظهوره بچه ها بجنبید که کار بزرگ‌ رو گردن ماست... باید هرکاررررررری می‌تونیم برای ظهور بکنیم .. .•
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لازم نیست تو به کسے بگے حالم بده . . . امام میدونه(((:
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 صحنه‌های دیدنی از دیدار دانش‌آموزان با رهبر انقلاب چراغ‌های حسینیه خاموش شد اما مهمانان نیت رفتن نداشتند!
در حیرتم که عشق، از آثارِ دیدن است ما کورها، ندیده چرا عاشقت شدیم؟! 🌿 ♡
21.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید آوینی ۱۴۰۲ با هوش مصنوعی! حالمون رو دگرگون کرد توصیه میکنم حتما دوستان ببینند
! ‏اول‌مطمئن‌شیدعشقه،هورمون‌نیست ، تنوع‌نیست،تنهایی‌نیست،فرار نیست، توهم‌نیست،بعدمطرحش‌کنید(: اونم‌ازراه‌درست!🖐🏻🚶🏻‍♂
عشق‌ و عاشقی اونی نیست که دو نفر به هم نگاه کنن. عشق و عاشقی زمانی درسته که دو نفر به یه نقطه نگاه کنن! شهدا همه شون نگاهشون به یه نقطه بود؛ اونم قرب الهی :) - شهید محمدهادی امینی🌿!