eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ افکار تیم ماست و قیمه در ماه مبارک رمضان 🤔😁 میگم تا حالا فکر کردین اجر روزه دار فقط محدود به اون موقع که گرسنه و تشنه هست نمیشه اون لحظات نزدیک به اذان صبح از همه اجرش بیشتره وقتی هر کی به یه سمتی میدوه که بخورد و بیاشامد😁 خدا با ذوق به ملائکه میگه بیاین نگاه کنید چجوری دارن میدوند و میخورن بهم فقط برای اینکه تسلیم امر من باشند و یک ثانیه از امر من تخطی نکنند بنظرم تصاویر ما از اون بالا خیلی خنده داره و خدا هم میخنده اصلا ماه مبارک رمضان ماه گرفتن ثواب مفته یعنی آدم تف می‌کنه ثواب داره نخند جدی میگم شما یه نصف برنج مونده لایه دندونت میری تف میکنی خدا میگه ببینید حال کنید اندازه ی یه نصف برنجم از فرمان من سرپیچی نکرد برای این تف براش ثواب بنویسید اصلا ماه مبارک یه جوریه شما بخاطر اینکه ماه شعبان روزه نگرفتی هم بهت جایزه میدن جدی میگم خدا میگه نگاه کنین این بنده ای که کل شعبان خواست روزه بگیره نتونست از خواب پاشه سحری بخوره ببین از اول ماه مبارک رمضان چجوری سر وقت پا میشه اینو تا دیروز با لگد می‌زدی نمی‌تونست پاشه ولی توی این ماه چون من دستور دادم ساعت ۴صبح پا میشه دو پرس قرمه سبزی و هشت لیوان آب میخوره لذا بخاطر اون نتونستن و این تونستنش براش ثواب بنویسید😜 حتی طرف روزه نگرفته اشتباه کرده دم افطار روزه دارا افطار میکنن این حسرت میخوره خدا میگه آخی ببینین بنده ام حسرت خورد به اینم یه چیزی بدید بره . خلاصه در این ماه ما بخوایم و نخوایم مورد رحمت و مغفرت هستیم فقط کافیه لج نکنیم همین اصلا طرف دلش درد میگیره خدا میگه بنویس ملائکه میگن خداجان چی رو بنویسیم یارو دلش خب درد می‌کنه میگه وردار قلمتو بنویس این طفلک انقدر سحری خورد دلش درد گرفت ملائکه میگن بابا خب کمتر میخورد خدا میگه خب حالا نمیدونسته آپشن ذخیره ی آب فقط مال شتره ولی در هر صورت چون برای اطاعت از امر من خورده بنویس مورد داشتیم طرف داشته با خودش شکلک در می‌آورده خدا گفته بنویس فرشته ها گفتن انصافا دیگه این ثواب نداره خدا گفته این چون از شدت گرسنگی رد داده براش حسنه بنویسید جدی میگم رحمت خدا بی انتهاست توی ماه مبارک چون انسان با یک فریضه ی طولانی ۲۴ساعته مواجه میشه لایق رحمت دائم میشه به فرشته ها هم میگه اینقدرم سر روزه دار جماعت با من چونه نزنید روزه دار جماعت خط قرمز منن ،عزیز دل منن حواستونو جمع کنین اینا تکون خوردن شما فقط بنویسین بعدا خودم یه دلیلی پیدا میکنم که بهشون پاداش بدم.😊
. اگه هنوز خانواده‌ات از دستِ‌اخلاق و رفتارت عذاب میکشن ! مذهبی بودنتو بزار در کوزه ، آبشم نخور چون خوردنی نیست🚶🏿‍♀. . . .
روز هشتم همگی میل خراسان داریم انتظار کرَم از سفره‌ی سلطان داریم...
«من به نگاه های خدا هزار بار به زندگیم متوجه شدم هر بار هر جا از اعماق وجودم خواستم که بشه شد فقط کافی بود من جز خدا به کسی اعتمادی نداشته باشم.» مَ‌ن.
آدم باید زرنگ باشه مثلا لحظه سال تحویل اولین نفر به امام زمان عید رو تبریک بگیم وعیدیمون رو از آقا بگیریم مثلا عیدیمون هم باشه یه مشهد و کربلا تو سالِ۱۴۰۳🥺❤️
آخرین ساعات سال ۱۴۰۲ با آخرین پارت از همسفران عشق... باید گفت این قصه واقعی نبود با این حال کسانی هستند که زندگی‌شون شبیه به قصه هاست! امیدوارم شما دوستان، ترشحات قلم و ذهن ناتوانِ بنده رو به بزرگواری خودتون ببخشید!🌱 باتشکر از همراهیی صمیمانه‌تون🫀
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_107 محمد: _جریان چیه سرگرد؟ قرار بود رابطِ ن
✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ حسین: _سوریه چرا؟ لبخند زد. _از اولم قرار بود کارش که تموم شد بره. نگران نباش. یکی از فرمانده‌های عراقی برا بازدید اومده بود؛ نتونست بیاد ایران چند دقیقه بعد، از اتاق بیرون رفت. چهره‌ی بابا ابراهیم نگران بود. سعی کردم نگاهم را بدزدم اما سنگینی نگاهش شرمنده‌ام میکرد. از اینکه بابت اتفاقی که برایم افتاده خانواده‌ام زجر می‌کشیدند اذیت میشدم. با پخش شدن صدای مادرم در فضای اتاق سرم را به سمت بابا برگرداندم. _الو ابراهیم...حسین برگشت؟ حالش خوبه؟ حس کردم بغض، الان است که وجودم را از بین ببرد.. قبل از آنکه بابا حرفی بزند جواب دادم. _سلام مامان جان خوبییی؟ بابا با خنده گوشی را دستم داد و از اتاق بیرون رفت. _قربونت برم حسین جان؛ برگشتی؟؟ _خدانکنه عزیزم... آره الان تهرانم. یکم مریض شدم برا همین نیومدم خونه. ...... _بعد از ترخیص، داروهات رو مرتب مصرف کن و هر روز برا چکاپ بیا بیمارستان. درضمن از ماسک فیلتر دار و دستکش هم استفاده کن. هرگونه تماس با مواد شیمیایی حتی صابون و مایع ممنوعه. _بله...چشم. بعد از امضا کردن برگه‌ی ترخیص، وسایلم را جمع کردم. از بیمارستان خارج شدیم. به محض رسیدن، خطاب به بابا گفتم. _اگه اشکالی نداره شما تنها برید داخل. من جایی کار دارم سریع برمیگردم. ناچار قبول کرد. مقابل پزشکی قانونی پارک کردم. شماره‌ی هادی را گرفتم. _سلام حسین... خوبی؟ _سلام هادی. کجایی؟ _جای همیشگی. درحالی که دکمه ی آسانسور را فشار میدادم گفتم _بیام اتاق کالبد شکافی؟ _آره بیا منتظرم. طولی نکشید که رسیدم... وحشتناک ترین و بی روح ترین اتاقی که در عمرم دیده بودم. هادی با لبخندی تصنعی به سمتم آمد. با دیدن ماسک و دستکش گفت _خوبی؟ _آره خوبم جسد اینجاست؟ سر تکان داد و در اتاق را باز کرد. چهره دوستانم که زمانی از خانواده‌ام به من نزدیک تر بودند مقابلم رژه می‌رفتند. آنها هم همینجا تایید هویت شدند. آنها را هم از همینجا راهیِ آرامگاهشان کردند. حالا نوبت یک تایید هویت دیگر بود... پارچه را که از صورتش کنار زد اصلا قابل تشخیص نبود! کل بدنش به شکل دردناکی سوخته بود! _پاهاش سالمه؟ _تنها جایی که سوختگی نداره کف پاشه. و همزمان پارچه را کنار زد. با دیدن خالِ کف پایش، روی زمین زانو زدم. چشمانم را محکم بستم. نفسم به شماره افتاده بود و ریه‌ام میسوخت. هادی دستش را روی شانه ام گذاشت. _خودشه؟ اشک از گوشه‌ی چشمم پایین آمد. 🌱‌‏"ما لا يمكنُ أن يُقال؛ سينهمرُ دمعاً" آنچه نمیتوان گفت؛ به صورت اشک جاری می‌شود... یک سال بعد.. حسین: چند ساعت بیشتر به روزهای آخرِ سال نمانده بود. عماد سفره‌ی هفت سین را بین دو مزار گذاشت. از ویلچر پایین آمدم و کنارشان نشستم. عباس تنها به فاصله‌ی یک ماه بعد از تشییع مرتضی از بینمان رفت. تنگ ماهی را گوشه‌ای گذاشتم و خیره شدم به آرامگاهِ بهترین دوستانم... مرتضی و عباس... اینجا با کسانی که خاک هنوز از خونشان تر بود عهدی بستم. با کسانی که تنها یک پرده‌ی نازک با آنها فاصله داشتم. عهدی با عطرِ نمردن! راوی: پرونده‌ی نادر به دست سرگرد نوابی بسته شد. نادر و زیر دستانش به جرم قاچاق مواد مخدر، قتل و آدم ربایی به اعدام محکوم شدند. اما مهدی، زندگی اش بعد از آزاد شدن از زندان به روال سابق برگشت. همه چیز خوب بود. مریم و مهدی... محمد حیدر و نورا... نجلا... کامیار... تنها کسی که جای زخمِ عمیقِ فراق اذیتش می‌کرد حسین بود. آری... حسین! پ.ن:جای تقويم به در خيره‌ام امروز كه عيد لحظه‌ی بودن توست، نه آغازِ بهار✨🕊 ••┈••✾••┈• @eshgss110 ‌‌ •┈••✾••┈•
عیدتون مبارڪ🌿🫀
2.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شعار سال۱۴۰۳؛ «جهش تولید با مشارکت مردم» 🌱 بخشی از پیام نوروزی رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۳ ••┈••✾••┈• @eshgss110 ‌‌ •┈••✾••┈•