✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_10 _حالتون خوبه؟ با حالتی که نشان
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_11
خانم امینی، در حالی دستش را به دسته مبل گرفته بود به زمین چنگ می زد.
صورتش کبود شده بود. به سختی نفس می کشید.
با سرعت به سمتش رفتم.
_چی شد ؟
نفس بکش، خانم امینی ..چت شد؟ نفس بکش.
به سرعت داخل آشپز خانه شدم.لیوانی را نشان کردم بردارم که از دستم افتاد و صد تکه شد.
این بار لیوانی دیگر برداشتم و از آب لبالب پر کردم.می خواستم از میان شکسته های شیشه بگذرم که تکه ای داخل گوشت پایم فرو رفت.
اهمیتی ندادم و لنگ لنگان دویدم .
هر لحظه صدای خس خس گلویش کم جان تر می شد.
لیوان آب را به صورتش پاشیدم. فایده ای نداشت. هوشیاری اش را داشت از دست می داد.
با اورژانس تماس گرفتم
فکری به ذهنم رسید
محل کار مریم نزدیک بود
آنهم نزدیک خیابان فرشته؛ شماره اش را گرفتم...
با ذوق جواب داد
_سلام داداش...جانم؟
_سلام مریم...به کمکت نیاز دارم، میتونی بیای یکی از خونه های نزدیک خیابون فرشته؟
_اوممم...لوکیشن بفرست دو دقیقه ای میام
لوکیشن را فرستادم و مقابل در منتظر شدم
دو دقیقه نشد که ماشینش را دیدم
دوید سمتم
درحالی که نفسش به شماره افتاده بود پرسید
_چیشده؟
_برو تو... یکی از همکارام حالش بد شده
چادرش را در اورد و کوبیدم به سینه ام
رفت داخل
بعد چک وضعش شروع کرد به فشار دادن قفسه سینه اش. تعداد فشار را می شمرد و تنفس مصنوعی میداد
در کمتر از چند دقیقه زنگ آیفون به صدا در آمد. به سرعت در را باز کردم.
گوشه ای نشستم...
مریم کنارم ایستاد...
با خنده گفت
_ماموریتت این بود داداش؟
_نخیر..
سرش را برگرداند و محو تماشای صحنه رو به رو شد
بعد از معاینه ی خانم امینی، تکنسین به زخم و خونی که روی پارکت ریخته بود اشاره کرد و گفت.
_آقا پاتون زخمیه بیارید جلو پانسمانش کنم.
دستم را به سمت پایم بردم.به یک حرکت شیشه را از پایم کشیدم بیرون...
_داداش عفونت میکنه ها
_درس میگن ممکنه شیشه مونده باشه بزارید یه نگا بندازم.
بعد از پانسمان پایم،در حالی که او را روی برانکار گذاشته و می بردند شروع کرد به لرزیدن.
خدای من این علائم، نشان دهنده ی مصرف روانگردان( جی اچ بی )بود.
__________
پ.ن : (جی اچ بی): نوعی روانگردان به صورت مایع-بدون بو و رنگ. بیشتر با نوشیدنی های مکمل مصرف می شود.
خطرات احتمالی: سردرگمی-تنگی نفس-تشنج خفیف-بی خوابی
تولید و پخش این نوع مواد حکم اعدام به همراه دارد
___________________
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16469212419828
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اموات منتظر اند🌹
#سخنرانی
#آیتاللهرفیعی
#افسرجنگنرم
✨✨✨✨✨✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/730398893C9adacd2eab
✨✨✨✨✨✨✨✨
گریه کن...
نمی توانی؟
نگاه کن
انقدر نگاه کن که بمیری و نباشی
نباشی که ظهور آقا را نفس بکشی
چه تلنگری میخواهی برای گریه؟
نگاه کن به این جهان
جهانی که هر لحظه ظلم در ان موج میزند
چه داری بگویی؟
اقا چه حالی دارد؟
روزی چند بار...
چند قطره اشک می ریزد برای غربتش؟
با چه رویی صورتت خشک است؟
گریه کن
گریه کن که این جمعه گذشت
گذشت و نیامد
گذشت و من ماندم و تو و جمعه ای دیگر بلکه بیاید
شاید تنها یک نفر مانده...
شاید ان یک نفر تویی
تکانی به دلت بده؛ نزدیک عید است
بی آقا...بی سردار...بی نفس
دستانت را بالا بگیر
حالا ارام زمزمه کن
---اݪــــهم عـــجݪ ݪوݪیڪ الفــــــرج---
#خودنوشت
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨ ✨✨✨✨✨✨
عهد مےبندم
دیگہ اشڪاتـــو در نیـــارم💔
ولے سختہ دووم بیــــارم..💔
توے عشـــق تو ڪم مےذارم
تو امــــا نہ...
آقا جان...بہ چادر خاڪے مادرت شرمنده ایم😔
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨ ✨✨✨✨✨✨
تولد حاجے رو ڪہ از یـــاد نبردید؟😍💔
سردارم...
اے زادهے عشق و غرور...
اے آرامشِ طوفان...
اے کوه اقتدار...
تولدت مبارڪِ عاشقانت...💜
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨ ✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_12
به سرعت برانکارد را روی زمین گذاشتند. او را به پهلو خواباندند تا راه تنفسش بسته نشود.
بعد از بهبود حالش آدرس بیمارستان را از آنها گرفتم
مریم در حالی که به ساعتش نگاه میکرد با صدای بلندی گفت
_داداش محمد همین طوریشم دیرم شده... بدون مرخصی زدن بیرون...
_ممنون، امروز اذیت شدی
_ولی خودمونیما...بالاخره این دوره هایی که گذروندم به درد خورد
_صد درصد مریم خانوم
چادرش را به سمتش گرفتم
خواست بگیرد که متوجه دستم شد
دستم را محکم در دستش فشرد
_ماشالله خان داداش...این از لباسات اینم از این خالکوبی..
چشمم روشن...مشکوک شدی
پوکر فیس جواب دادم...
_برا ماموریته خب
چشم و ابرویی بالا انداخت و چادر را گرفت
بعد از اینکه رفت سمت محل کارش ، راه افتادم به مقصد بیمارستان
اگر اتفاقی برایش می افتاد...
......
چند ساعت بعد:
_چیزی مصرف نکردن؟
سوال دکتر مرا به خود آورد.
_چی گفتین؟
_گفتم مواد مخدر یا روان گردان مصرف نکردن؟
از جایم بلند شدم
_فک کنم(جی اچ بی) بود. بهش خوروندن.
نگاه مشکوکی از سر تا پایم انداخت
_اگه این درست باشه باید گزارش بنویسم.
در حالی که از جیب پیراهن کارت شناسایی ام را در می آوردم، گفتم.
_مامور مواد مخدر هستم. تو ماموریت این اتفاق برای همکارم افتاد.
بعد از نگاه گذرایی به کارت و چهره من گفت.
_مشکلی نیست.
_حالشون بهتره؟
_ خیلی شانس آوردن. چون این خانم قبلا سابقه تنگی نفس داشتن.
دوباره تنگی نفسشون بدتر شده.
برای احتیاط امروز رو اینجا می مونن. دارو هاشون رو هم تهیه کنید.
نسخه را به سمتم گرفت.
_ممنونم.
اینا جنایت کارن...(جی اچ بی) اونم تو مهمونی شبانه؟
مسخره است.
داشتم مسیر داروخانه را طی می کردم و با خود حرف می زدم که متوجه لرزش تلفن همراهم شدم.
وصل کردم...
_سلام سرهنگ.
با حالتی کلافه و آرام گفت.
_سلام. محمد معلومه کجایی؟ چرا جواب نمی دی؟
_ببخشید. کار پیش اومد. بیمارستانم.
_بیمارستان برا چی؟
_خانم امینی تو ماموریت با روانگردان مسموم شدن.
_یعنی چی محمد؟ حالش چطوره؟
_بهتره فردا مرخص میشه.
_باشه. عکسارو برام بفرست. کارتو که انجام دادی بیا ستاد.
_فک کنم امشب رو اینجا بمونم. بعد هم برم خونه امن.
_ اگه لازمه مشکلی نیست. زود تر تکلیف قضیه رو روشن کن.منتظرم.
در پناه حق.
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16470142502338
✨✨✨✨✨✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/730398893C9adacd2eab
دلیل تنهاییم را تازه فهمیـــدم
وقتے محبت کردم و تنـــها شدم وقتے دوست داشتم و تنـــها ماندم
دانستم کہ باید تنـــها شد و تنـــها ماند
تا خــــــدا را فهمید…
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨ ✨✨✨✨✨✨
بہ امید فردایــے بهتر
خیالتــــون آســـوده
خاطــــرتون جمــــع
و روزگــارتون مهــــربان بـــاد✨💜
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨ ✨✨✨✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/1085669549C930b6b7e9b
لینڪ کانال پشت صحنہ
چشمهایت را ببــــند
در دلـــت بـــا خدا سخــن بـــگو
بہ همان زبـــان سادهے خـودت بـــگو
هــــرچہ مےخواهے بــگو او مےشنود
بـــگو آرزویـے
شاید دعایـے
یــــا شـــکرش
بـگو مےشنود
ایـن لحظهے زیبا را براے خـودت تـکرار کن؛ و پرواز دلـــت را حـــس کن
#پلاڪ
✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_12 به سرعت برانکارد را روی زمین گذا
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_13
بیرون محوطه ساختمان، روی سکوی چوبی دراز کشیدم. ساعد دستم را به پیشانی گذاشتم.
این وضع تا شب ادامه داشت
دکتر برگه مرخصی را امضا کرد. به سمت منزل خانم امینی حرکت کردیم.
سرش را به شیشه تکیه داد. صورتش کبود شده بود.
انگار قدرت گریه کردن هم نداشت.
_ببخشید اقای فاطمی؟
_بله؟
سرش را کمی مایل به چپ کرد.
_ دیشب شما خونه من چی کار می کردید؟
لبخندی از اتفاقات دیشب به لبم آمد.
_دیشب به خاطر خوردن، اون شربت مثلا آلبالو مست شدید.
اولین بار بود که شرم و حیا در چهره اش مشخص بود
_واقعا؟
_تو اون شربتا به احتمال قوی روانگردان (جی اچ بی ) وجود داشته.
صورتش از خجالت قرمز شده بود. سرش را به سمت مخالف برگرداند و گفت.
_ببخشید اون اتفاق افتاد.
_مهم نیست . فقط اون اسپری رو کنار خودتون نگه دارید.
مقابل ساختمان نگه داشتم.
_حالتون خوبه؟ خودتون می تونید برید یا همسایه رو خبر کنم؟
_خوبم... ببخشید زحمت دادم.
_مشکلی نیست.
راستی اگه نمی تونید تو ادامه ماموریت همراهم باشید، زودتر بگید تا جایگزین بیارم.
_حالم بهتره . فردا میام خونه امن.
_هرجور راحتید
به سمت خانه راه افتادم. خدا می داند که دوباره سه عجوزه چه آشی برایم پخته اند.
یک خانه اعیانی بزرگ دوطبقه در خیابان فرشته که برای ماموریت اجاره شده بود.
باغ بزرگ، پر از درختان میوه و گل بنفشه.
تاب دو نفره ی چوبی گوشه حیاط و حوضی بزرگ که داخلش فواره ای به شکل پرنده وجود داشت.
و البته ماشین مدل بالایی که دقایقی قبل داخل محوطه پارک شده بود.
از چند پله بالا رفتم و کلید را داخل قفل جا کردم.
محشر بود.خانه ای کاملا مدرن و زیبا. با آینه کاری و فرش های ابریشم.
به سمت اتاق طبقه بالا رفتم تا از حال سه عجوزه با خبر شوم.
به قلــم:ف.ب
لینک ناشناس:
https://harfeto.timefriend.net/16471003917658
✨✨✨✨✨✨✨✨
@eshgss110