eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
372 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
"خودمونیم عجب صحن و سرایی!"😍
عجب کرببلایی😍❤️
مــیــنــویــسـم عــشـــق را تـــفـسـیـر مــے آیـد حـــســیــن🍃❤️
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_2 با صدای باز شدن در،کامیار با برف
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ این حکم ماموریتی بود که به اجبار باید فرماندهی می کردم مردود بودم.. نه برای فرماندهی؛ برای... حرف سرهنگ مدام در ذهنم تکرار میشد. _غیر کمکی که باید بهش بکنیم،به این فکر کن برای به اخر رسوندن پرونده به مهارت و اطلاعاتش نیاز داری؛ یه مدت با خانم امینی کنار بیا صدای بوق تلفن در اتاق پخش می شد. بالاخره جواب داد. _الو. بفرمائید؟ _سلام . سرگرد فاطمی هستم، از ستاد مبارزه با مواد مخدر. با لحن مغرورانه ای جواب داد _بله شناختم _ سرهنگ شهیدی گفتن که قراره با ما همکاری داشته باشید. درسته؟ _بله _اگه مشکلی ندارید فردا ساعت نه ستاد باشید. _خدمت می رسم. پشت میز نشستم و قبل از خروج از ستاد، پرونده را برای بار سوم مرور کردم. یک پرونده ی کاملا پیچیده که قرار بود در پارتی های شبانه، همراه با خانم امینی به عنوان نیروی نفوذی، شرکت کنیم و بعد وارد باند مواد مخدر شویم. کلید را از جیبم در آوردم و داخل قفل جا کردم. طبق معمول سماور حاج خانوم، در حال جوشیدن بود. به سمت تخت داخل حیاط رفتم . روی تخت نشستم و ساعدم را روی چشمانم گذاشتم. تاخواستم از آرامش حیاط خانه لذت ببرم،خواهر گرامی از راه رسید و شروع کرد به حرف زدن. _سلام داداش محمد. خوبی؟ _علیک. باز ما خواستیم دو دیقه چشم بذاریم رو هم،عروس خانوم از راه رسید. _وا دادااااااش _جانم. _چرا اینجوری میکنی؟مثلا اومدم حالتو بپرسم ها. _خوبم ممنون. بعد از چند ثانیه مکث ادامه دادم. _در عجبم، خدا چطور در و تخته رو جور میکنه . فقط مهدی می تونست عاشقت شه و بیاد سمت دختری مثل تو، جون داداش. _حالا که اینجوریه من می رم که چشت، به تخته نخوره. و بعد به حالت قهر به سمت اتاقش رفت. بلند گفتم: -مگه من گفتم تو تخته‌ای؟ نه عزیزم.اشتباه متوجه شدی؛ شما دری! _باز اومدی گیر دادی به این دختره. با لبخند جواب دادم _علیک سلام حاج خانوم. بی زحمت یه چای تازه دم بریز که انشالله فردا می رم ماموریت از شرم خلاص میشی. _محمد مادر بلند شو از دل مریم در بیار، بعد بیا چای برات بریزم که خستگیت در بره. از جایم بلند شدم _به روی چشم. و در حالی که بلند می خندیدم به سمت اتاق عروسکی مریم راه افتادم . به قلــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16466607127010 ✨✨✨✨✨✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/730398893C9adacd2eab
سیده صدیقه موسوی مادر محمد و مریم ۴۸ سالہ
مهدے حسینے ۲۴ سالہ نامزد مریم فاطمے درجه سروانے کارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر
علے مهدوے ۲۲ سالہ مجرد درجه سروانی کارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر
سپهر شهیدے ۴۲سالہ درجہ سرهنگے پرکار و جدے
مریم فاطمے ۲۱سالہ خواهر محمد دانشجوے رشتہ اقتصاد
محمد حیدر فاطمے ۲۸ سال درجہ سرگردے مجرد روحیہ خشن و جدے در عین حال مهربان
کامیار جلالے ۲۲سالہ مجرد درجه ستوان سوم کارمند ستاد مبارزه با مواد مخدر
نجلا امینے ۲۶ سالہ مجرد مغرور